دختر روح پارت آخر
بعد از اینکه من مردم خواهرام و کانر موضوع رو به مادرم و پدرم گفتن اما اونا انکارش کردن و گفتن این موضوع رو به کسی نگو
پایان فلش بک
هانا: لیا اما اگر من مردم یعنی روح هستم پس چرا تو منو میبینی
لیا: منم متوجه شدم که بیماری قلبی دارم وقتی که معلم ورزش منو مجبور به دویدن کرد من توی زمین از حال رفتم منو بردن به بیمارستان و بعد تو رو دیدم که دست منو گرفته بودی از اون موقع من با تو بازی میکردم بیا یکی منتظرته
هانا: کی منتظره
لیا: تو فقط بیا
هانا: باشه
رفتیم توی آشپزخانه و مادربزرگ رو دیدم که روی صندلی نشسته بود
مادربزرگ: هانا عزیزم
لیا: مادربزرگ نمیتونه تو رو ببینه اما من حرفات رو بهش میگم
باشه ای گفتم
هانا: چرا با بقیه ی اعضای خانواده این کارو کردین
مادربزرگ: چون اونا از مرگ تو خبر داشتن خواهرام و کانر مسئول مرگ تو بودن و والدینت انکارش کردن وقتی بهشون گفتم که تو مردی و لیا همهی ماجرا مرگ تو رو به من گفته مادرت گفت که خبر داشته ولی به روش نیاورد کاشکی زنده بودی ما یه دکتر برای تو پیدا کردیم که میتونست کمکت کنه همش تقصیر اونا بود برای همین اونا رو کشتیم مادرت رو با گل های سمی پدرت رو با نت موسیقی خفه کردیم لونا رو با عطرش کشتیم درواقع توی عطر ماده ی دیگه وجود داشت و لانا رو با اسلحه کشتیم
الان نوبت مرگ منه مادربزرگ چایی خورد و منو دید
مادربزرگ: هانا خودتی هنوز هم مثل بچگی هات هستی
هانا: تو منو میبینی
مادربزرگ سری تکون داد و مرد
لیا: بخاطر اینکه روحت هنوز اینجاست بخاطر همینکه توی روز هالوین مردی داستان زندگیت رو بنویس
سری تکون دادم و به اتاقی رفتم و شروع به نوشتن کردم
پایان
امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد لایک کنید انرژی بگیرم🥰🥰🥰🥰
پایان فلش بک
هانا: لیا اما اگر من مردم یعنی روح هستم پس چرا تو منو میبینی
لیا: منم متوجه شدم که بیماری قلبی دارم وقتی که معلم ورزش منو مجبور به دویدن کرد من توی زمین از حال رفتم منو بردن به بیمارستان و بعد تو رو دیدم که دست منو گرفته بودی از اون موقع من با تو بازی میکردم بیا یکی منتظرته
هانا: کی منتظره
لیا: تو فقط بیا
هانا: باشه
رفتیم توی آشپزخانه و مادربزرگ رو دیدم که روی صندلی نشسته بود
مادربزرگ: هانا عزیزم
لیا: مادربزرگ نمیتونه تو رو ببینه اما من حرفات رو بهش میگم
باشه ای گفتم
هانا: چرا با بقیه ی اعضای خانواده این کارو کردین
مادربزرگ: چون اونا از مرگ تو خبر داشتن خواهرام و کانر مسئول مرگ تو بودن و والدینت انکارش کردن وقتی بهشون گفتم که تو مردی و لیا همهی ماجرا مرگ تو رو به من گفته مادرت گفت که خبر داشته ولی به روش نیاورد کاشکی زنده بودی ما یه دکتر برای تو پیدا کردیم که میتونست کمکت کنه همش تقصیر اونا بود برای همین اونا رو کشتیم مادرت رو با گل های سمی پدرت رو با نت موسیقی خفه کردیم لونا رو با عطرش کشتیم درواقع توی عطر ماده ی دیگه وجود داشت و لانا رو با اسلحه کشتیم
الان نوبت مرگ منه مادربزرگ چایی خورد و منو دید
مادربزرگ: هانا خودتی هنوز هم مثل بچگی هات هستی
هانا: تو منو میبینی
مادربزرگ سری تکون داد و مرد
لیا: بخاطر اینکه روحت هنوز اینجاست بخاطر همینکه توی روز هالوین مردی داستان زندگیت رو بنویس
سری تکون دادم و به اتاقی رفتم و شروع به نوشتن کردم
پایان
امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد لایک کنید انرژی بگیرم🥰🥰🥰🥰
۳.۸k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.