فیک اعتماد شکست خورده پارت ۲۱
《پارت ۲۱》
نزدیک صورتش شدم که گفت:حتی فکرش هم نکن
تعجب کردم بودم گفتم:تو بیدار بودی
گفت:آره
بعد گفت:برو بگیر بخواب چند ساعت دیگه میریم بیرون
با نا امیدی بلند شدم و رفتم سمت تخت و دراز کشیدم حتی نزاشت ببوسمش اگه الان نبوسمش دیوونه میشم دیگه نمیتونم قطره اشک همینطوره بی صدا میریختم بدون اینکه یونگی بفهمه یا الان باید ببوسمش یا دیوونه شم برگشتم سمتش که اونم چشماش رو باز کرد لبام رو لوی لبش گزاشتم و بوسیدمش تعجب نکرد اینگار منتظر این حر کتم بود بعد چند دقه که آرامش گرفته بودم لبام رو از رو لبش برداشتم و با چشم های اشکی بهش نگاه کردم که گفت:الان آروم شدی
سرم رو به نشونه اره تکون دادم بعد گفت:پس برو بگیر بخواب
و پشت بهم کرد واقعا روش رو کرد اونور من اما نمیتونم بخوابم اینجور پس رو کردم بهش و با غم صداش زدم:یونگی
پایان پارت ۲۱
لایک و کامنت یادتون نره❤️
لطفا حمایتمون کنید❤️
نزدیک صورتش شدم که گفت:حتی فکرش هم نکن
تعجب کردم بودم گفتم:تو بیدار بودی
گفت:آره
بعد گفت:برو بگیر بخواب چند ساعت دیگه میریم بیرون
با نا امیدی بلند شدم و رفتم سمت تخت و دراز کشیدم حتی نزاشت ببوسمش اگه الان نبوسمش دیوونه میشم دیگه نمیتونم قطره اشک همینطوره بی صدا میریختم بدون اینکه یونگی بفهمه یا الان باید ببوسمش یا دیوونه شم برگشتم سمتش که اونم چشماش رو باز کرد لبام رو لوی لبش گزاشتم و بوسیدمش تعجب نکرد اینگار منتظر این حر کتم بود بعد چند دقه که آرامش گرفته بودم لبام رو از رو لبش برداشتم و با چشم های اشکی بهش نگاه کردم که گفت:الان آروم شدی
سرم رو به نشونه اره تکون دادم بعد گفت:پس برو بگیر بخواب
و پشت بهم کرد واقعا روش رو کرد اونور من اما نمیتونم بخوابم اینجور پس رو کردم بهش و با غم صداش زدم:یونگی
پایان پارت ۲۱
لایک و کامنت یادتون نره❤️
لطفا حمایتمون کنید❤️
۳.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.