عشق مافیایی:) پارت¹
از زبان ا.ت :
جدیداً دازای سان عجیب رفتار میکنه ! انگار می خواد بهم نزدیک بشه!
آخه این چه حرفیه اون استاد و رئیس منه چرا باید بخواد بهم نزدیک تر بشم....؟؟
دازای: ا.ت چان میشه یه لحظه بیای؟
ا.ت:بله دازای سان الان میام
وارد دفتر دازای سان شدم دیدم چویا اونجا نشسته من رفتم و کنار چویا سان نشستم و منتظر بودم دازای سان بیاد
دازای: رئیس ماموریت داده بهمون من نمیتونم برم پس بهتره شما دوتا با هم برید
ا.ت:چیزی شده دازای سان؟
دازای: نه فقط یه کاری دارم که باید انجام بدم
من و چویا بریم ماموریت ؟خوبه میتونیم با هم کنار بیایم ولی چرا دازای نمیاد معمولاً همچین ماموریت هایی رو رد نمیکنه!
بعد ماموریت:
ا.ت: خدایی ماموریت خسته کنندهای بود!
چویا:آره!من موندم چرا دازای قبولش نکرده؟
ا.ت:منم موندم
دازای: خوب چه خبر چیکار کردید؟
ا.ت: هیچی خیلیی ساده بود 😐
دازای:نه بابا! باشه راستی چویا تو میتونی بری
چویا:نه بابا حالا کی گفته تو دستور بدی
ا.ت: چویا سان تروخدا دوباره شروع نکن
چویا:باشه
و رفت
ا.ت:منم بهتره برم...
دازای:.....
لایک و حمایت کنید🙂🙂🙂
جدیداً دازای سان عجیب رفتار میکنه ! انگار می خواد بهم نزدیک بشه!
آخه این چه حرفیه اون استاد و رئیس منه چرا باید بخواد بهم نزدیک تر بشم....؟؟
دازای: ا.ت چان میشه یه لحظه بیای؟
ا.ت:بله دازای سان الان میام
وارد دفتر دازای سان شدم دیدم چویا اونجا نشسته من رفتم و کنار چویا سان نشستم و منتظر بودم دازای سان بیاد
دازای: رئیس ماموریت داده بهمون من نمیتونم برم پس بهتره شما دوتا با هم برید
ا.ت:چیزی شده دازای سان؟
دازای: نه فقط یه کاری دارم که باید انجام بدم
من و چویا بریم ماموریت ؟خوبه میتونیم با هم کنار بیایم ولی چرا دازای نمیاد معمولاً همچین ماموریت هایی رو رد نمیکنه!
بعد ماموریت:
ا.ت: خدایی ماموریت خسته کنندهای بود!
چویا:آره!من موندم چرا دازای قبولش نکرده؟
ا.ت:منم موندم
دازای: خوب چه خبر چیکار کردید؟
ا.ت: هیچی خیلیی ساده بود 😐
دازای:نه بابا! باشه راستی چویا تو میتونی بری
چویا:نه بابا حالا کی گفته تو دستور بدی
ا.ت: چویا سان تروخدا دوباره شروع نکن
چویا:باشه
و رفت
ا.ت:منم بهتره برم...
دازای:.....
لایک و حمایت کنید🙂🙂🙂
۲۴.۰k
۲۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.