the mafia
ویو کوک
رفتم پیش ارن نشستم کوچولو چقدر معصومه که کم کم چشماش باز کرد
ارن: میشه دیگه نکنی؟(بعض)
کوک: تموم شد کوچولو نگران نباش
دیدم داره ازم دوری میکنه یه سوال به ذهنم رسید و گفتم
کوک: کاری هست که بخوای انجام بدم؟
ارن: نزدیکم نشو
به حالت انسانیت برگرد
اذین ول کن
حقیقت کامل بهم بگو
و بزار برم
کوک: نه نه، تو که تک تک کار هایی که نمیتونم بکنم بهم گفتی
رفتم نزدیکش
ارن: برو عقب
کوک: هیسسسس
شروع کردم به بوسیدنش و کشیدنش تو بغلم
کوک: اروم وحشی کوچولو
ارن: ولم کن
کوک: حرفشم نزن
ویو ارن
انگار گرگ وحشی میبوسیدم معلوم نیس داره کیس میره یا بهم حمله کرده منم همین طور اینقدر تقلی کردم که اخر گریم گرفت
ارن: ولم کن نمیخوام ببینمت (گریه)
کوک: اروم، من که کاری نکردم
ارن: بگو چیکار نکردی
کوک: ما به اون خون احتیاج داریم
ارن: خب بمیرین، نسلتون هم منقرض میشه
کوک: تو نمیدونی چه دردی داره
تازشم ما تورو میخوایم تا نسلمون ادامه پیدا کنه
همین که اینو گفت فیریز شدم یعنی قراره با من بچه دار شن؟
ارن: من انسانم...
کوک: مشکلی نداره، یه دختر یه پسر همین طور ادامه پیدا میکنه راستش من خودمم ترکیب انسان خوناشامم
تهیونگ خوناشام کامله
ارن: مگه تو داداشش نیستی؟
کوک: من ناتیم
ارن: تو... اگر بخوای با من بچه دار شی خوناشام نمیشه..... باور کن
کوک: تهیونگ که میشه
ارن: خدا داده انسان چرا من
کوک: تو خیلی خوشگلی زیبایی و معصوم بودن تورو هر کسی نداره
ته: بیدار شدی؟
ارن: اوهوم
ته: برات سوپ اوردم بخور جون بگیری
ارن: که باز شب به حسابم برسین؟
ته: اونش به خودمون ربط داره
ارن: نمیخورم
خودمو تو بغل کوک جمع کردم که خیلی سریع اومد جلو صورتم
ته: یا میخوری یا خشکت کنم
خیلی ترسیدم اروم شروع کزدم به خوردن سوپ
طعم خوبی نداشت قرمز رنگ بود یه لحظه فکرم یه جایی رفت...
ارن: به من خون دادین؟
ته: اگر خون داشتیم خودمون میخوردیم بخور سوپ گوجه فرنگیه
ارن: این چرا تلخه
ته: کو
ویو ته
وی انگا توش عن ریختن مزه پنیر فاسد شده میده این رو انیس درست کرده نکنه چیزی توش ریخته رفتم سریع پایین بدون هیچ حرفی تمام کابینت ها رو گشتم هیچی نبود به خودش شک کردم رفتم سمتش و تمام جیب هاش رو گرفتم بد بخت خیالی فکر میکرد عاشقش شدم دارم لمسش میکنم یه جعبه کوچیک پر از قرص پیدا کردم بلند داد زدم این چیه
انیس: این... این قرض خوابمه ـ....
روش رو خوندم دیدم که کوک ارن دارن میان پایین دیدم نوشته:
قرض برنج
همونجا یه چک بهش زدم و رفتم سمت ارن
ته: چند تا قاشق خوردی؟
ارن: سه چهار تا
ته: تا میتونی اب بخور زود باش
ویو ارن
مجبورم کرد دوتا پارچ کامل بخورم و اخر برگشت سمت اون دختره گفت
ته: اگر بلایی سرش بیاد پوست بدنتو جلو خودت اتیش میزنم
رفتم پیش ارن نشستم کوچولو چقدر معصومه که کم کم چشماش باز کرد
ارن: میشه دیگه نکنی؟(بعض)
کوک: تموم شد کوچولو نگران نباش
دیدم داره ازم دوری میکنه یه سوال به ذهنم رسید و گفتم
کوک: کاری هست که بخوای انجام بدم؟
ارن: نزدیکم نشو
به حالت انسانیت برگرد
اذین ول کن
حقیقت کامل بهم بگو
و بزار برم
کوک: نه نه، تو که تک تک کار هایی که نمیتونم بکنم بهم گفتی
رفتم نزدیکش
ارن: برو عقب
کوک: هیسسسس
شروع کردم به بوسیدنش و کشیدنش تو بغلم
کوک: اروم وحشی کوچولو
ارن: ولم کن
کوک: حرفشم نزن
ویو ارن
انگار گرگ وحشی میبوسیدم معلوم نیس داره کیس میره یا بهم حمله کرده منم همین طور اینقدر تقلی کردم که اخر گریم گرفت
ارن: ولم کن نمیخوام ببینمت (گریه)
کوک: اروم، من که کاری نکردم
ارن: بگو چیکار نکردی
کوک: ما به اون خون احتیاج داریم
ارن: خب بمیرین، نسلتون هم منقرض میشه
کوک: تو نمیدونی چه دردی داره
تازشم ما تورو میخوایم تا نسلمون ادامه پیدا کنه
همین که اینو گفت فیریز شدم یعنی قراره با من بچه دار شن؟
ارن: من انسانم...
کوک: مشکلی نداره، یه دختر یه پسر همین طور ادامه پیدا میکنه راستش من خودمم ترکیب انسان خوناشامم
تهیونگ خوناشام کامله
ارن: مگه تو داداشش نیستی؟
کوک: من ناتیم
ارن: تو... اگر بخوای با من بچه دار شی خوناشام نمیشه..... باور کن
کوک: تهیونگ که میشه
ارن: خدا داده انسان چرا من
کوک: تو خیلی خوشگلی زیبایی و معصوم بودن تورو هر کسی نداره
ته: بیدار شدی؟
ارن: اوهوم
ته: برات سوپ اوردم بخور جون بگیری
ارن: که باز شب به حسابم برسین؟
ته: اونش به خودمون ربط داره
ارن: نمیخورم
خودمو تو بغل کوک جمع کردم که خیلی سریع اومد جلو صورتم
ته: یا میخوری یا خشکت کنم
خیلی ترسیدم اروم شروع کزدم به خوردن سوپ
طعم خوبی نداشت قرمز رنگ بود یه لحظه فکرم یه جایی رفت...
ارن: به من خون دادین؟
ته: اگر خون داشتیم خودمون میخوردیم بخور سوپ گوجه فرنگیه
ارن: این چرا تلخه
ته: کو
ویو ته
وی انگا توش عن ریختن مزه پنیر فاسد شده میده این رو انیس درست کرده نکنه چیزی توش ریخته رفتم سریع پایین بدون هیچ حرفی تمام کابینت ها رو گشتم هیچی نبود به خودش شک کردم رفتم سمتش و تمام جیب هاش رو گرفتم بد بخت خیالی فکر میکرد عاشقش شدم دارم لمسش میکنم یه جعبه کوچیک پر از قرص پیدا کردم بلند داد زدم این چیه
انیس: این... این قرض خوابمه ـ....
روش رو خوندم دیدم که کوک ارن دارن میان پایین دیدم نوشته:
قرض برنج
همونجا یه چک بهش زدم و رفتم سمت ارن
ته: چند تا قاشق خوردی؟
ارن: سه چهار تا
ته: تا میتونی اب بخور زود باش
ویو ارن
مجبورم کرد دوتا پارچ کامل بخورم و اخر برگشت سمت اون دختره گفت
ته: اگر بلایی سرش بیاد پوست بدنتو جلو خودت اتیش میزنم
۵۷۸
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.