پرنس بی احساس
Part:23
از زبان ا/ت
کل روز مشغول شده بودم و کار می کردم ..بهتره بگم وقتی برای دیدن پرنس نداشتم تا اینکه بلاخره شب شد و همه خوابیدن ..با اینکه خسته بودم اما سعی کردم به پرنس سری بزنم حس می کردم باید ازش با خبر باشم
آروم رفتم بیرون به سمت اتاقش
همه ی قصر تاریک بود بدون هیچ چراغی ..
جلوی در اتاق ایستادم
از اونجایی که هنوز زخمش خوب نشده بود میتونستم ۵۰٪ احتمال بدم که بیداره
اما ممکن بود خسته باشه و ۵۰٪ احتمال داشت خواب باشه
به هرحال...آروم به در ضربه ای زدم و صبر کردم
صدای در جوری بود که بیدارش نکنه
آنا برعکس انتظاراتی که داشتم در رو باز کرد و با صورتی که معلوم بود نخوابیده و موهای آشفته در رو باز کرد و با من رو به رو شد
با تعجب نگام کرد و گفت:ا/ت چرا بیداری؟
خیلی خجالت داشت واسه همین چشمام رو بستم و گفتم: دلم براتون تنگ شده بود سرورم
خندید و مچ دستمو گرفت و کشوندم به داخل اتاق ..بعد از اینکه در رو بست محکم بغلم کرد و گفت: اینجور که معلومه باید تا صبح بیدار بمونم تا ببینمت
دوتامون زدیم زیر خنده
آروم گونشو بوسیدم و گفتم: شبتون بخیر سرورم دیگه لطفاً بخوابید
لبخندی زد و گفت: شب توهم بخیر فرشته ی من
آروم در رو بستم و رفتم سمت اتاقم
اینبار با آرامش خوابیدم ...دیدن پرنس همین قدر خوب بود
اما آرامشم فقط در حد یک خواب کوتاه بود..
صبح زود با صدای چندتا مرد بیدار شدم
وقتی چشمام رو باز کردم سه تا مرد سیاه پوش بالای سرم بودن ...یا خدا
تا اومدم دهن باز کنم و حرف بزنم چاقویی روی گلوم حس کردم و باعث شد که خفه خون بگیرم
آروم گفت: اذیت نکن دختر خانم وگرنه بلای بدتری سرت میاد
با تعجب و ترسگفتم: چ...چی.. چیشده؟
یکیشون خندید و گفت: دیگه ...پرنس لذت می بره ما باید زخمتشو بکشیم
چی میگفتن اینا
متوجه دست و پاهام شدم که بسته شده بودن
چی شده چرا قصر هیچ امنیتی نداره؟
شروع کردم به جیغ زدن که چاقو رو فشار داد و گفت: خفه شو فقط
اما من ساکت بشو نبودم
تا اینکه با قرار گرفتن دستمالی روی دهنم
همهی هوش و حواسم رو از دست دادم و سیاهی مطلق...
خب من چیکار کنم با شما؟
احساسای عاشقانم از بین رفتن
دیگه دلم نمیخواد فیک بنویسم..
دلم میخواد از ویسگون برم
با همه اینا از طرفی دوستون دارم نمیدونم چیکارتون کنم🙂
این پارت هم داشته باشید ولی دیگه نمیتوتم قول بعدی رو بدم الانم از طریق سایت براتون گذاشتم واقعا ویسگون رو حذف کردم
از زبان ا/ت
کل روز مشغول شده بودم و کار می کردم ..بهتره بگم وقتی برای دیدن پرنس نداشتم تا اینکه بلاخره شب شد و همه خوابیدن ..با اینکه خسته بودم اما سعی کردم به پرنس سری بزنم حس می کردم باید ازش با خبر باشم
آروم رفتم بیرون به سمت اتاقش
همه ی قصر تاریک بود بدون هیچ چراغی ..
جلوی در اتاق ایستادم
از اونجایی که هنوز زخمش خوب نشده بود میتونستم ۵۰٪ احتمال بدم که بیداره
اما ممکن بود خسته باشه و ۵۰٪ احتمال داشت خواب باشه
به هرحال...آروم به در ضربه ای زدم و صبر کردم
صدای در جوری بود که بیدارش نکنه
آنا برعکس انتظاراتی که داشتم در رو باز کرد و با صورتی که معلوم بود نخوابیده و موهای آشفته در رو باز کرد و با من رو به رو شد
با تعجب نگام کرد و گفت:ا/ت چرا بیداری؟
خیلی خجالت داشت واسه همین چشمام رو بستم و گفتم: دلم براتون تنگ شده بود سرورم
خندید و مچ دستمو گرفت و کشوندم به داخل اتاق ..بعد از اینکه در رو بست محکم بغلم کرد و گفت: اینجور که معلومه باید تا صبح بیدار بمونم تا ببینمت
دوتامون زدیم زیر خنده
آروم گونشو بوسیدم و گفتم: شبتون بخیر سرورم دیگه لطفاً بخوابید
لبخندی زد و گفت: شب توهم بخیر فرشته ی من
آروم در رو بستم و رفتم سمت اتاقم
اینبار با آرامش خوابیدم ...دیدن پرنس همین قدر خوب بود
اما آرامشم فقط در حد یک خواب کوتاه بود..
صبح زود با صدای چندتا مرد بیدار شدم
وقتی چشمام رو باز کردم سه تا مرد سیاه پوش بالای سرم بودن ...یا خدا
تا اومدم دهن باز کنم و حرف بزنم چاقویی روی گلوم حس کردم و باعث شد که خفه خون بگیرم
آروم گفت: اذیت نکن دختر خانم وگرنه بلای بدتری سرت میاد
با تعجب و ترسگفتم: چ...چی.. چیشده؟
یکیشون خندید و گفت: دیگه ...پرنس لذت می بره ما باید زخمتشو بکشیم
چی میگفتن اینا
متوجه دست و پاهام شدم که بسته شده بودن
چی شده چرا قصر هیچ امنیتی نداره؟
شروع کردم به جیغ زدن که چاقو رو فشار داد و گفت: خفه شو فقط
اما من ساکت بشو نبودم
تا اینکه با قرار گرفتن دستمالی روی دهنم
همهی هوش و حواسم رو از دست دادم و سیاهی مطلق...
خب من چیکار کنم با شما؟
احساسای عاشقانم از بین رفتن
دیگه دلم نمیخواد فیک بنویسم..
دلم میخواد از ویسگون برم
با همه اینا از طرفی دوستون دارم نمیدونم چیکارتون کنم🙂
این پارت هم داشته باشید ولی دیگه نمیتوتم قول بعدی رو بدم الانم از طریق سایت براتون گذاشتم واقعا ویسگون رو حذف کردم
۲۵.۴k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.