P¹¹
#رمان
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part 11
ات: ماه؟
دختر بچه: اره همونی که توی سالن بهتون حمله کرد...
ات: چی؟ ماه؟
یعنی کار اون بود؟
چرا؟
دختر بچه:اره ماه! سرنوشتتون هم همینه یا شما باید شکستش بدین یا اون اونسرتون رو میگیره و شمارو میکشه...
ات: چی؟ جدی میگی یعنی قدرت کشتن ما رو داره؟
دختر بچه: البته ولی خب توهم خیلی قوی هستی و در کنار اعضا عالی میشین...
ولی تو باید اون کتابی که توی موزست رو بدست بیاری... 🙂
تا بتونی قدرتاتون ویژگی هاش رو بخونین و بدونین..
خب دیگه برو پایین.!
ویو ات:
منو هل داد و افتادم پایین...
(درحال جیغ)
هه هه هه از خواب پریدم....
ویو کوک:
داشتم فیلم میدیدم یهو صدای جیغ ات بلند شد...
برم ببینم خوبه؟
کوک: ات خوبیـ؟ (رفت تو اتاق ات، بقلش کرد)
هی هی اروم باش چیزی نیست..
فقط خواب بود.
ات:(درحال نفس نفس زدن)
کوک: الان برات اب میارم...
(رفت و اومد)
ات برات اهنگ بخونم تا دوباره بخوابی؟
ات: سرش رو به علامت اره تکون داد.
کوک:(بقلت کرده بود و داشت برات اهنگ میخوند)
پرش زمانی به صبح.
ویو ات:
از خواب بلند شدم و دیدم کوک پایین تختم خوابش برده...
نامجون: بیاین برای صبحانه...
ببینید جین چه کرد، همرو دیوونه کرده.. 😂
ات: الان میام...
کوک کوک پاشو صبح شده.
کوک: هوم...
ات: میگم پاشو بریم صبحونه بخوریم.
کوک: باشه تو برو منم میام..
ات: اکی ولی زود بیا.
ویو ات:
خودمو مرتب کردم و رفتم برای صبحونه...
جین رو دیدم داشت اشپزی میکرد نامجون راست میگفت ها جین چقدر تدارک دیده!
ات: سلام جین..
جین: هی سلام ات😁
ات: چیزی شده؟
جین: نه اتفاق خاصی نیوفتاده، فقط سرحالم..
ات: اوهوم..
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
ویو ات:
همه جمع شده بودیم دور میز و داشتیم صبحونه میخوردیم..
کوک خوابش میومد و هی چشماش بسته میشد...
هوپی: کوک چرا انقدر خوابت میاد؟(با خنده زیرکانه)
کوک: اخه دیشب تا صبح داشتم فیلم میدیدم
و انتظار داشتم همه تون هم بخوابین..
شوگا: منم به زور بیدار کردن.! 🗿🔪
اخه دیشب...
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part 11
ات: ماه؟
دختر بچه: اره همونی که توی سالن بهتون حمله کرد...
ات: چی؟ ماه؟
یعنی کار اون بود؟
چرا؟
دختر بچه:اره ماه! سرنوشتتون هم همینه یا شما باید شکستش بدین یا اون اونسرتون رو میگیره و شمارو میکشه...
ات: چی؟ جدی میگی یعنی قدرت کشتن ما رو داره؟
دختر بچه: البته ولی خب توهم خیلی قوی هستی و در کنار اعضا عالی میشین...
ولی تو باید اون کتابی که توی موزست رو بدست بیاری... 🙂
تا بتونی قدرتاتون ویژگی هاش رو بخونین و بدونین..
خب دیگه برو پایین.!
ویو ات:
منو هل داد و افتادم پایین...
(درحال جیغ)
هه هه هه از خواب پریدم....
ویو کوک:
داشتم فیلم میدیدم یهو صدای جیغ ات بلند شد...
برم ببینم خوبه؟
کوک: ات خوبیـ؟ (رفت تو اتاق ات، بقلش کرد)
هی هی اروم باش چیزی نیست..
فقط خواب بود.
ات:(درحال نفس نفس زدن)
کوک: الان برات اب میارم...
(رفت و اومد)
ات برات اهنگ بخونم تا دوباره بخوابی؟
ات: سرش رو به علامت اره تکون داد.
کوک:(بقلت کرده بود و داشت برات اهنگ میخوند)
پرش زمانی به صبح.
ویو ات:
از خواب بلند شدم و دیدم کوک پایین تختم خوابش برده...
نامجون: بیاین برای صبحانه...
ببینید جین چه کرد، همرو دیوونه کرده.. 😂
ات: الان میام...
کوک کوک پاشو صبح شده.
کوک: هوم...
ات: میگم پاشو بریم صبحونه بخوریم.
کوک: باشه تو برو منم میام..
ات: اکی ولی زود بیا.
ویو ات:
خودمو مرتب کردم و رفتم برای صبحونه...
جین رو دیدم داشت اشپزی میکرد نامجون راست میگفت ها جین چقدر تدارک دیده!
ات: سلام جین..
جین: هی سلام ات😁
ات: چیزی شده؟
جین: نه اتفاق خاصی نیوفتاده، فقط سرحالم..
ات: اوهوم..
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
ویو ات:
همه جمع شده بودیم دور میز و داشتیم صبحونه میخوردیم..
کوک خوابش میومد و هی چشماش بسته میشد...
هوپی: کوک چرا انقدر خوابت میاد؟(با خنده زیرکانه)
کوک: اخه دیشب تا صبح داشتم فیلم میدیدم
و انتظار داشتم همه تون هم بخوابین..
شوگا: منم به زور بیدار کردن.! 🗿🔪
اخه دیشب...
۱۱.۲k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.