۳۸
فقط نگاش کردم. سر از حرفاش در نمي آوردم. بنفشه هم با تعجب نگاش کرد و گفت:
- نکنه منظورت اينه که...
- آره چرا که نه؟ به خدا راهش همينه.
کلافه داد زدم:
- دِ يکيتون اون زبون و تو حلقش بچرخونه و بگه چي تو فکرتونه؟
بنفشه نفسش و با صدا بيرون داد و گفت:
- هيچي. به نظر من اصلا گفتن نداره چون تو زير بار نمي ري. هر چند که راه خوبيه.
دستم و زير چونه بنفشه گذاشتم و گفتم:
- بنفشه... من براي رفتن اون ور هر کاري مي کنم! هر کاري! پس بگين.
بنفشه شونه بالا انداخت و رو به شبنم گفت:
- خودت بگو. من جرئت ندارم.
اين بار نگاهم به سمت شبنم که با نگاهي مشتاق به من خيره شده بود کشيده شد.
بعد از چند لحظه زل زدن به من بالاخره دهن باز کرد و گفت:
- راهش تو شووره!
بر و بر نگاهش کردم. بنفشه پوزخندي زد و گفت:
- مي گم فايده نداره. نگاش کن عين بزبز قندي شد. الان تا چند لحظه ديگه هم عين آتشفشان مي پکه ترکه هاش مي خوره تو پوز من و تو.
سري تکون دادم و گفتم:
- نه جدي من متوجه نشدم. راهش تو شوهره؟ يعني چي؟
بنفشه نفس پر صدايي کشيد و گفت:
- يعني اين که زحمت مي کشين مي رين شوهر مي کنين. اون وقت بابات راحت مي ذاره بري. چرا؟ چون ديگه اختيارت دست يه نفر ديگه است.
چند لحظه به قيافه هاي چشمک زن بنفشه و شبنم خيره خيره نگاه کردم و سپس به طور ناگهاني منفجر شدم. البته نه از خشم بلکه از خنده.
- نکنه منظورت اينه که...
- آره چرا که نه؟ به خدا راهش همينه.
کلافه داد زدم:
- دِ يکيتون اون زبون و تو حلقش بچرخونه و بگه چي تو فکرتونه؟
بنفشه نفسش و با صدا بيرون داد و گفت:
- هيچي. به نظر من اصلا گفتن نداره چون تو زير بار نمي ري. هر چند که راه خوبيه.
دستم و زير چونه بنفشه گذاشتم و گفتم:
- بنفشه... من براي رفتن اون ور هر کاري مي کنم! هر کاري! پس بگين.
بنفشه شونه بالا انداخت و رو به شبنم گفت:
- خودت بگو. من جرئت ندارم.
اين بار نگاهم به سمت شبنم که با نگاهي مشتاق به من خيره شده بود کشيده شد.
بعد از چند لحظه زل زدن به من بالاخره دهن باز کرد و گفت:
- راهش تو شووره!
بر و بر نگاهش کردم. بنفشه پوزخندي زد و گفت:
- مي گم فايده نداره. نگاش کن عين بزبز قندي شد. الان تا چند لحظه ديگه هم عين آتشفشان مي پکه ترکه هاش مي خوره تو پوز من و تو.
سري تکون دادم و گفتم:
- نه جدي من متوجه نشدم. راهش تو شوهره؟ يعني چي؟
بنفشه نفس پر صدايي کشيد و گفت:
- يعني اين که زحمت مي کشين مي رين شوهر مي کنين. اون وقت بابات راحت مي ذاره بري. چرا؟ چون ديگه اختيارت دست يه نفر ديگه است.
چند لحظه به قيافه هاي چشمک زن بنفشه و شبنم خيره خيره نگاه کردم و سپس به طور ناگهاني منفجر شدم. البته نه از خشم بلکه از خنده.
۱.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.