×قسمت پانزدهم×پارت سه
×قسمت پانزدهم×پارت سه
_الو ایمان
_جانم پاکان ...بگو
_ببین گفتی میخوای علیرضا رو ببینی
یادته که
_اره اره
_خو من امروز دارم میرم اون طرفا..میای!؟
_اره بریم..کاری ندارم
_پس ساعت شیش بیا همونجایی که با علی اومده بودی
من اونجام
_باشه
_کاری نداری!؟
_نه...یا علی
_خدافز
تلفنو قطع کردم و یکم دیگه هم درس خوندم
انقد این مدت غایبی داشتم توی دانشگاه که از کلی درسامعقب افتادم
ساعت پنج و نیم اماده شدم و با ماشین رفتم سمت زیر زمین علی اینا
انقد توترافیک بودم که شیش رسیدم
پاکان لب در بود
نشست صندلی کمک راننده وبهم ادرس علیرضا رو گفت
یه نیم ساعتی توی راه بودیم فقط
پقتی رسیدیم موقع اذان بود دیگه
در خونه علیرضا روزدیم و یکم بعددر باز شد ورفتیم داخل
هرجاکه پاکان میرفت منم دنبالش میرفتم
خونه اینا حیاط نداشت دیگه
مستقیممیرفتی زیر زمین
تقریبا میشد گفت که یه جایی بودشبیه زیر زمین علی اینا
ولی یکم بزرگتربود
یه اقایی اومد سمتمون
جدا قیافش خیلی شبیه ادم بزرگا بود
با شناختی که توسط پاکان از علیرضا داشتم حدس زدمخودش باشه اومد سمتمون و با من و پاکان دست داد
پاکان گفت:ایمان،علیرضا..علیرضا،ایمان
با یه احوال پرسی کوچیک قضیه جمع و جور شد
رفتیم کنار بقیه بچه ها
داشتن تمرین میکردن
نشستم کنارشون و بهشون گوش دادم
با همه سلام و احوال پرسی کردیم و بعدیکیشون که اسمش سهراب بود شروع به خوندن کرد
علیرضا هم اهنگو تنظیم میکرد
به یه جای کار که رسید علیرضا اهنگو قطع کرد و گفت:ببین سهراب..اینجا رو خوب نگفتی..نیگا با سوز باید بگی دلمو شکستی
میفهمی منظورمو!؟
سهراب یه بار تمرین کرد و گفت
ولی انگار علیرضا رو راضی نکرد چونبازم ازش میخواست بهتراز قبل بگه
بی اراده اونجوری که علیرضا گفته بود جمله رو گفتم
توجه همه به من جلب شد
علیرضا گفت:یه بار دیگهبخون ایمان
منم همونو باز گفتم
علیرضا گفت:ایووول...دقیقا همینه
ایمان تو میخونی!؟
_اره
_جدی؟؟چی؟؟
_وقتایی که میرم حموم بیشتر اوقات اواز میخونم
_دیوونه...مسخره کردی مارو؟؟
_اره..خب این صدای من چیش به درد خوندن میخوره!؟
_اهکی..دیگه از این حرفا نزنی داداشم..جنس صدات محشره واسه خوانندگی
_شوخی نکن باهام
_شوخی چیه؟؟
اصلا از بچه ها بپرس
همه با حرفش موافقت کردن
_خب که چی...به چه دردی میخوره
_رپر شو
_شوخی بسه علیرضا..تمرینو ادامه بدین
_ایمان من با کسی شوخی ندارم
انقدرجدی گفت که باورم شد
_اخه...علیرضا...نمیتونم...نمیدونم...پووووف...هنگ کردم
_ببین...من این پیشنهادو بهت دادم
هرموقع خواستی بیا این طرفا
ما پشتتیم
اصا فک کن ما داداشای واقعیتیم..اگه قرار شه یه روز خواننده بشه محاله ما کنارت نباشیم
لبخندی بهش زدم
اون روز هم گذشت...
گاهی پیشنهاد علیرضا تحریکم میکرد
گاهی ام به خودم ثابت میکردمکه انجامدادنش زیاد منطقی نیست
تا اینکه علی اولیناهنگشو داد بیرون
خدایی ترکوند اهنگو
کلی طرفدار پیدا کرد
از فالورای اینستا و بازخورد لایک و دانلودای اهنگش معلوم بود
هرموقع با فرشته میرفتیم بیرون چیزی که عذابم میداد حرفای فرشته بود
مثل امروز
قرار بود بریم همون پارک همیشگی
توی ماشین نشسته بودیم که گفت:ایماان
_جاانم
_دیدی علی چقد مشهور شده
_اره..خداروشکر...موفق باشه
_کاش تواممشهور میشدی
شاید فکر کرده منحرفشو نشنیدم
اخه خیلی ارومگفت اینو
وقتایی که این حرفارو از فرشته میشنیدم بیشتراز قبل واسه خواننده شدن تحریکمیشدم
تا اینکه یه روز رفتم خونه علیرضا وازش خواستم کمکم کنه
تا بشمیکی مثلعلی
مشهور و معروف
همونی که فرشته ازم میخواست
این اولین قدمی بود کهواسه خواننده شدن برداشتم و از برداشتنش خوشحال بودم
(خب دوستان
سلام
اول اینکه باید بگم میدونم داستانو یکم خلاصه کردم
اخه خدایی خستم کرده
دیگه حس میکنم خیلی کشش دادم
میخوام برم سراغ موضوع اصلی وتمومش کنم
بعد اینکه الان دیگه رفتیم توی قسمتای خوانندگی ایمان
که میخوام توی این قسمتا چندتا از اهنگاشو هم معرفی کنم
از الان بگم که اهنگایی که من معرفی میکنم درسته ماله ایمانه..اما این اهنگ دقیقا اون موقع که من واسه شما مینویسم پخش نشده
خیلیا فکر میکردن ایمان واقعا واسش این اتفاقا پیش اومده
ولی نه..اینطور نیست..خداروشکر ایمانه واقعی هم مامان داره هم بابا هم اتقدر اوضاع مالیش خراب نیست
اینا همه زاده ذهن منه و واقعیت نداره
قسمت واقعی رمان اینه که عشق ایمان میره با رفیق فابش روی هم میریزه
و هیچکدوم از اتفاقایی که توی رمان میفته واقعا واسه ایمان نیفتاده
مثلا اونجا که ایمان و فرشته زیر بارون هستن رو از یکی از اهنگای ایمان ایده گرفتم
مثلا با بیتی که توی اهنگ گوش میدم واسه خودم داستان سرایی کردم و ازخودم در اوردم بقیشو
و خیلیایه دیگه
خیلی حرف زدم...ببخشید...کوثر عاشق شماست...ارادت❤❤)
_الو ایمان
_جانم پاکان ...بگو
_ببین گفتی میخوای علیرضا رو ببینی
یادته که
_اره اره
_خو من امروز دارم میرم اون طرفا..میای!؟
_اره بریم..کاری ندارم
_پس ساعت شیش بیا همونجایی که با علی اومده بودی
من اونجام
_باشه
_کاری نداری!؟
_نه...یا علی
_خدافز
تلفنو قطع کردم و یکم دیگه هم درس خوندم
انقد این مدت غایبی داشتم توی دانشگاه که از کلی درسامعقب افتادم
ساعت پنج و نیم اماده شدم و با ماشین رفتم سمت زیر زمین علی اینا
انقد توترافیک بودم که شیش رسیدم
پاکان لب در بود
نشست صندلی کمک راننده وبهم ادرس علیرضا رو گفت
یه نیم ساعتی توی راه بودیم فقط
پقتی رسیدیم موقع اذان بود دیگه
در خونه علیرضا روزدیم و یکم بعددر باز شد ورفتیم داخل
هرجاکه پاکان میرفت منم دنبالش میرفتم
خونه اینا حیاط نداشت دیگه
مستقیممیرفتی زیر زمین
تقریبا میشد گفت که یه جایی بودشبیه زیر زمین علی اینا
ولی یکم بزرگتربود
یه اقایی اومد سمتمون
جدا قیافش خیلی شبیه ادم بزرگا بود
با شناختی که توسط پاکان از علیرضا داشتم حدس زدمخودش باشه اومد سمتمون و با من و پاکان دست داد
پاکان گفت:ایمان،علیرضا..علیرضا،ایمان
با یه احوال پرسی کوچیک قضیه جمع و جور شد
رفتیم کنار بقیه بچه ها
داشتن تمرین میکردن
نشستم کنارشون و بهشون گوش دادم
با همه سلام و احوال پرسی کردیم و بعدیکیشون که اسمش سهراب بود شروع به خوندن کرد
علیرضا هم اهنگو تنظیم میکرد
به یه جای کار که رسید علیرضا اهنگو قطع کرد و گفت:ببین سهراب..اینجا رو خوب نگفتی..نیگا با سوز باید بگی دلمو شکستی
میفهمی منظورمو!؟
سهراب یه بار تمرین کرد و گفت
ولی انگار علیرضا رو راضی نکرد چونبازم ازش میخواست بهتراز قبل بگه
بی اراده اونجوری که علیرضا گفته بود جمله رو گفتم
توجه همه به من جلب شد
علیرضا گفت:یه بار دیگهبخون ایمان
منم همونو باز گفتم
علیرضا گفت:ایووول...دقیقا همینه
ایمان تو میخونی!؟
_اره
_جدی؟؟چی؟؟
_وقتایی که میرم حموم بیشتر اوقات اواز میخونم
_دیوونه...مسخره کردی مارو؟؟
_اره..خب این صدای من چیش به درد خوندن میخوره!؟
_اهکی..دیگه از این حرفا نزنی داداشم..جنس صدات محشره واسه خوانندگی
_شوخی نکن باهام
_شوخی چیه؟؟
اصلا از بچه ها بپرس
همه با حرفش موافقت کردن
_خب که چی...به چه دردی میخوره
_رپر شو
_شوخی بسه علیرضا..تمرینو ادامه بدین
_ایمان من با کسی شوخی ندارم
انقدرجدی گفت که باورم شد
_اخه...علیرضا...نمیتونم...نمیدونم...پووووف...هنگ کردم
_ببین...من این پیشنهادو بهت دادم
هرموقع خواستی بیا این طرفا
ما پشتتیم
اصا فک کن ما داداشای واقعیتیم..اگه قرار شه یه روز خواننده بشه محاله ما کنارت نباشیم
لبخندی بهش زدم
اون روز هم گذشت...
گاهی پیشنهاد علیرضا تحریکم میکرد
گاهی ام به خودم ثابت میکردمکه انجامدادنش زیاد منطقی نیست
تا اینکه علی اولیناهنگشو داد بیرون
خدایی ترکوند اهنگو
کلی طرفدار پیدا کرد
از فالورای اینستا و بازخورد لایک و دانلودای اهنگش معلوم بود
هرموقع با فرشته میرفتیم بیرون چیزی که عذابم میداد حرفای فرشته بود
مثل امروز
قرار بود بریم همون پارک همیشگی
توی ماشین نشسته بودیم که گفت:ایماان
_جاانم
_دیدی علی چقد مشهور شده
_اره..خداروشکر...موفق باشه
_کاش تواممشهور میشدی
شاید فکر کرده منحرفشو نشنیدم
اخه خیلی ارومگفت اینو
وقتایی که این حرفارو از فرشته میشنیدم بیشتراز قبل واسه خواننده شدن تحریکمیشدم
تا اینکه یه روز رفتم خونه علیرضا وازش خواستم کمکم کنه
تا بشمیکی مثلعلی
مشهور و معروف
همونی که فرشته ازم میخواست
این اولین قدمی بود کهواسه خواننده شدن برداشتم و از برداشتنش خوشحال بودم
(خب دوستان
سلام
اول اینکه باید بگم میدونم داستانو یکم خلاصه کردم
اخه خدایی خستم کرده
دیگه حس میکنم خیلی کشش دادم
میخوام برم سراغ موضوع اصلی وتمومش کنم
بعد اینکه الان دیگه رفتیم توی قسمتای خوانندگی ایمان
که میخوام توی این قسمتا چندتا از اهنگاشو هم معرفی کنم
از الان بگم که اهنگایی که من معرفی میکنم درسته ماله ایمانه..اما این اهنگ دقیقا اون موقع که من واسه شما مینویسم پخش نشده
خیلیا فکر میکردن ایمان واقعا واسش این اتفاقا پیش اومده
ولی نه..اینطور نیست..خداروشکر ایمانه واقعی هم مامان داره هم بابا هم اتقدر اوضاع مالیش خراب نیست
اینا همه زاده ذهن منه و واقعیت نداره
قسمت واقعی رمان اینه که عشق ایمان میره با رفیق فابش روی هم میریزه
و هیچکدوم از اتفاقایی که توی رمان میفته واقعا واسه ایمان نیفتاده
مثلا اونجا که ایمان و فرشته زیر بارون هستن رو از یکی از اهنگای ایمان ایده گرفتم
مثلا با بیتی که توی اهنگ گوش میدم واسه خودم داستان سرایی کردم و ازخودم در اوردم بقیشو
و خیلیایه دیگه
خیلی حرف زدم...ببخشید...کوثر عاشق شماست...ارادت❤❤)
۱۶.۵k
۲۷ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.