(عشق سرد) پارت 19
ا.ت:
خیلی آروم دستمو گذاشتم پشت گردنش و....(سانسور😅)
تهیونگ:
از تعجب داشتم شاخ در میاوردم
ولی فهمیدم نقشه چیه و همراهیش کردم
که پامو لقد زد
فهمیدم باید یه کاری بکنم
ازش جدا شدم و به خودم چسبوندمش (نفهمیدم چی نوشتم 😅😅)
و گفتم:
بیبی دیگه وقتشه مال من باشی
که نگاه های سنگین جونگکوک رو روی خودم حس کردم
یه دفعه ا.ت از حال رفت
سریع بغلش کردم و تکونش میدادم
که جونگکوک با ترس اومد سمتم
جونگکوک:
تهیونگ؟ا.ت....چیشده؟؟؟(ترسیده)
تهیونگ:
به جای این کارا برو یه دکتر پیدا کن بگو بیادبالا
و رفتم طبقه بالا ا.ت رو خوابوندم روی کاناپه اتاق شخصیش
که جونگکوک همراه دکتر اومد
دکتر اول نبضشو گرفت و بعدش ضربان قلبشو چک کرد و گفت:
دکتر:
متاسفم آقایون ولی خانم ا.ت خونریزی داخلی داره
تهیونگ:
چ...چی؟؟!
دکتر:
بذارین براتون توضیح بدم
توضیح:نوع داروی افسردگی که خانم ا.ت استفاده میکنه برای گوارش خیلی مضر و متاسفانه جسمشون خیلی ضعیف شده
تهیونگ :
د...دکتر چیکار باید بکنیم تا حالش خوب شه؟!!
دکتر:
باید استرس کمی داشته باشه و خوب غذا بخوره تا دوباره سر حال شه
تهیونگ :
از دکتر تشکر کردم
و رفتم پیش جونگکوک که با تنه زدن بهم گفت:
اینجوری میخواستی مراقبش باشی؟؟!!!!
تهیونگ:
هه....همه اینا تقصیر توعه ...تو...تو رفتی...اون بخاطر تو ...افسردگی شدید داشت.....بخاطر اون مادر الدنگت ....تو ترکش کردی ....چرا!!!!!؟؟؟؟.....یه دلیل منطقی بیار!!!؟؟؟
جونگکوک:
تهیونگ خبر نداشت که منم افسردگی داشتم و چرا ا.ت رو ترک کردم
بدون اینکه بهش نگاه کنم از اتاق رفتم بیرون
تهیونگ:
خیلی عصبی بودم که صدای ا.ت توجه همو جلب کرد
ا.ت:
تهیونگ ...(صدای ضعیف)
تهیونگ:
سریع رفتم پیشش و گفتم :
ا.ت...حالت خوبه ؟(خوشحال)
ا.ت:
تهیونگ خیلی از دستت ناراحتم (با ناراحتی)
تهیونگ:
چ....چرا؟!
ا.ت:
تو نباید اونجوری با جونگکوک حرف میزدی (بغض)
تهیونگ:
یه لبخند بهش زدم و گفتم:
تو چقدر مهربونی آخه دختر جونگکوک لیاقت بهتر از اینو نداشت
ا.ت:
ن...نه....تو نمیدونی اون چرا منو ...ترک ....کرد (بغض)
تهیونگ:
میدونم....چون هوس باز بود ....و بسیار نادون
ا.ت:
نه تهیونگ ....اون بخاطر نجات...جون من منو ترک کرد ....اون موقعی که من حالم بد شده بود
مامان جونگکوک اومد جونگکوک رو تحدید کرد گفت اگه باهاش به پاریس نره منو جلوی چشماش میکشع (با بضع که زد زیر گریه)
تهیونگ:
وقتی اینو شنیدم مثل جت دویدم سمت ماشینم
چون فهمیدم ممکنه بلایی سره خودش بیاره
رفتم کنار دریا چون میدونستم وقتی حالش بده میره اونجا
ولی.....
یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
شرط پارت بعد:
لایک:۱۸
کامنت:اجباری (حالا دیگه خودتون میدونین چند تا بذارین )
بدونین خیلی زحمت کشیدم لایک،کامنت،فالو یادتون نره بوس بوس بای 💗💗💗💗❤️❤️❤️❤️🥺🥺🥺💓💓
خیلی آروم دستمو گذاشتم پشت گردنش و....(سانسور😅)
تهیونگ:
از تعجب داشتم شاخ در میاوردم
ولی فهمیدم نقشه چیه و همراهیش کردم
که پامو لقد زد
فهمیدم باید یه کاری بکنم
ازش جدا شدم و به خودم چسبوندمش (نفهمیدم چی نوشتم 😅😅)
و گفتم:
بیبی دیگه وقتشه مال من باشی
که نگاه های سنگین جونگکوک رو روی خودم حس کردم
یه دفعه ا.ت از حال رفت
سریع بغلش کردم و تکونش میدادم
که جونگکوک با ترس اومد سمتم
جونگکوک:
تهیونگ؟ا.ت....چیشده؟؟؟(ترسیده)
تهیونگ:
به جای این کارا برو یه دکتر پیدا کن بگو بیادبالا
و رفتم طبقه بالا ا.ت رو خوابوندم روی کاناپه اتاق شخصیش
که جونگکوک همراه دکتر اومد
دکتر اول نبضشو گرفت و بعدش ضربان قلبشو چک کرد و گفت:
دکتر:
متاسفم آقایون ولی خانم ا.ت خونریزی داخلی داره
تهیونگ:
چ...چی؟؟!
دکتر:
بذارین براتون توضیح بدم
توضیح:نوع داروی افسردگی که خانم ا.ت استفاده میکنه برای گوارش خیلی مضر و متاسفانه جسمشون خیلی ضعیف شده
تهیونگ :
د...دکتر چیکار باید بکنیم تا حالش خوب شه؟!!
دکتر:
باید استرس کمی داشته باشه و خوب غذا بخوره تا دوباره سر حال شه
تهیونگ :
از دکتر تشکر کردم
و رفتم پیش جونگکوک که با تنه زدن بهم گفت:
اینجوری میخواستی مراقبش باشی؟؟!!!!
تهیونگ:
هه....همه اینا تقصیر توعه ...تو...تو رفتی...اون بخاطر تو ...افسردگی شدید داشت.....بخاطر اون مادر الدنگت ....تو ترکش کردی ....چرا!!!!!؟؟؟؟.....یه دلیل منطقی بیار!!!؟؟؟
جونگکوک:
تهیونگ خبر نداشت که منم افسردگی داشتم و چرا ا.ت رو ترک کردم
بدون اینکه بهش نگاه کنم از اتاق رفتم بیرون
تهیونگ:
خیلی عصبی بودم که صدای ا.ت توجه همو جلب کرد
ا.ت:
تهیونگ ...(صدای ضعیف)
تهیونگ:
سریع رفتم پیشش و گفتم :
ا.ت...حالت خوبه ؟(خوشحال)
ا.ت:
تهیونگ خیلی از دستت ناراحتم (با ناراحتی)
تهیونگ:
چ....چرا؟!
ا.ت:
تو نباید اونجوری با جونگکوک حرف میزدی (بغض)
تهیونگ:
یه لبخند بهش زدم و گفتم:
تو چقدر مهربونی آخه دختر جونگکوک لیاقت بهتر از اینو نداشت
ا.ت:
ن...نه....تو نمیدونی اون چرا منو ...ترک ....کرد (بغض)
تهیونگ:
میدونم....چون هوس باز بود ....و بسیار نادون
ا.ت:
نه تهیونگ ....اون بخاطر نجات...جون من منو ترک کرد ....اون موقعی که من حالم بد شده بود
مامان جونگکوک اومد جونگکوک رو تحدید کرد گفت اگه باهاش به پاریس نره منو جلوی چشماش میکشع (با بضع که زد زیر گریه)
تهیونگ:
وقتی اینو شنیدم مثل جت دویدم سمت ماشینم
چون فهمیدم ممکنه بلایی سره خودش بیاره
رفتم کنار دریا چون میدونستم وقتی حالش بده میره اونجا
ولی.....
یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
شرط پارت بعد:
لایک:۱۸
کامنت:اجباری (حالا دیگه خودتون میدونین چند تا بذارین )
بدونین خیلی زحمت کشیدم لایک،کامنت،فالو یادتون نره بوس بوس بای 💗💗💗💗❤️❤️❤️❤️🥺🥺🥺💓💓
۵.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.