ارباب من ادامه part 12🖤🤍
(ویو ا. ت صبح)
از خواب بیدار شدم دیدم تویه اتاقم هستم مگه من داخل کتابخونه نبودم شاید جیمین آوردتم تویه اتاقم با این فکرا یهو کتابی که تویه کتابخونه خونده بودم رویه میزه کناره تختم بود بلند شدم و رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و رفتم موهامو بستم و لباسم رو عوض کردم و رفتم بیرون و دیدم هیچکس تو سالن نیست با خودم گفتم شاید دیر بلند شدم ولی دیدم ساعت۶:٠٠ صبحه دیر بیدار نشدم پس چرا هیچکس نیومده پایین که با صدایه یه نفر به خودم اومدم دیدم کوک داره صدام میزنه
کوک: هیچکس اینجا نیست نه ندیمه ها نه آجوما و نه جیمین
ا. ت: چ... چرا؟
کوک: چون من بهشون مرخصی دادم و اینکه جیمین خودش خونه داره
ا. ت: آهان باشه
کوک: برو صبحونه درست کن گشنمه
ا. ت: مگه من نوکرتم خودت درست کن
کوک: چی گفتی
ا. ت: ها هیچی... الان درست میکنم
بعدش رفت رویه مبل نشست و سرشو کرد تو گوشیش منم دست به کار شدم و شروع کردم به درست کردن پنکیک وقتی درست کردم میز رو چیدم و بهش گفتم که بیاد سر میز و اومد و شروع کرد به خوردن من میخواستم برم بالا که گفت بشین بخور منم نشستم چون میدونستم اگر نشینم میخواد هی باهاش کل کل کنی یدونه از پنکیک هارو برداشت و خورد و گفت از این به بعد تو غذا میپزی منم گفتم باشه و یکی از پنکیک هارو برداشتم و خوردم که کوک گفت
کوک: ا. ت بعد از صبحانه لباساتو عوض کن میخوایم بریم جایی
ا. ت: چی... کجا
کوک: خودت میبینی
بعد غذاشو خورد و رفت تویه اتاقش منم وسایلو جمع کردم و رفتم تویه اتاقم و میخواستم لباسام رو در بیارم که یهو
بیا
پایین تر
پایین ترررر
خماری🤣🤣🤣🤣
از خواب بیدار شدم دیدم تویه اتاقم هستم مگه من داخل کتابخونه نبودم شاید جیمین آوردتم تویه اتاقم با این فکرا یهو کتابی که تویه کتابخونه خونده بودم رویه میزه کناره تختم بود بلند شدم و رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و رفتم موهامو بستم و لباسم رو عوض کردم و رفتم بیرون و دیدم هیچکس تو سالن نیست با خودم گفتم شاید دیر بلند شدم ولی دیدم ساعت۶:٠٠ صبحه دیر بیدار نشدم پس چرا هیچکس نیومده پایین که با صدایه یه نفر به خودم اومدم دیدم کوک داره صدام میزنه
کوک: هیچکس اینجا نیست نه ندیمه ها نه آجوما و نه جیمین
ا. ت: چ... چرا؟
کوک: چون من بهشون مرخصی دادم و اینکه جیمین خودش خونه داره
ا. ت: آهان باشه
کوک: برو صبحونه درست کن گشنمه
ا. ت: مگه من نوکرتم خودت درست کن
کوک: چی گفتی
ا. ت: ها هیچی... الان درست میکنم
بعدش رفت رویه مبل نشست و سرشو کرد تو گوشیش منم دست به کار شدم و شروع کردم به درست کردن پنکیک وقتی درست کردم میز رو چیدم و بهش گفتم که بیاد سر میز و اومد و شروع کرد به خوردن من میخواستم برم بالا که گفت بشین بخور منم نشستم چون میدونستم اگر نشینم میخواد هی باهاش کل کل کنی یدونه از پنکیک هارو برداشت و خورد و گفت از این به بعد تو غذا میپزی منم گفتم باشه و یکی از پنکیک هارو برداشتم و خوردم که کوک گفت
کوک: ا. ت بعد از صبحانه لباساتو عوض کن میخوایم بریم جایی
ا. ت: چی... کجا
کوک: خودت میبینی
بعد غذاشو خورد و رفت تویه اتاقش منم وسایلو جمع کردم و رفتم تویه اتاقم و میخواستم لباسام رو در بیارم که یهو
بیا
پایین تر
پایین ترررر
خماری🤣🤣🤣🤣
۱۷.۸k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.