ف۱ پ۱۴
ف۱ پ۱۴
...........
آرورا بعد از پارک کردن موتورش کنار عمارت به آرومی از دیوار عمارت بالا رفت و با توضیحاتی که انیس بهش میداد به راحتی میتونست از بین نگهبانها رد شه .......اما چیزی که باعث شکاک شدن آرورا شده بود این بود که اونجا هیچ نگهبانی نبود همه جا سکوت حکم روا بود ..... آرورا نمیتونست به خاطر این وضعیت اسلحش رو کنار بذاره پس ترجیح داد همونطور که اسلحه تو دستشه وارد عمارت بشه غافل از اینکه بدونه یونگی از در اصلی وارد عمارت شده....
+وارد اتاق سیاه رنگ شو
+مطمئنی؟ این عمارت یکم مشکوک میزنه هیچکس رسماً داخلش نیست
+بهتره اینطوری کارمون هم راحتتر میشه
آرورا نفس کلافه کشید و بعد از کلنجار کوچیکی که با خودش رفت داخل شد با دیدن نامه روی میز بیشتر شک کرد کمی جلوتر رفت که در پشت سرش باز شد و صدای مردی شنیده شد
_تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟
انیس با شنیدن صدای مرد لحظه ترسید فکر نمیکرد کسی واقعاً اونجا باشه
.........
یونگی*
بعد از گرفتن آدرس از جیمین وارد در عمارت شدم به آرومی اسلحم رو از کمریم درآوردم و توی دستم گرفتم اینکه اینجا کاملاً ساکت بود و هیچ نگهبانی وجود نداشت من رو به شک انداخته بود اما مجبور بودم داخل شم به آرومی وارد شدم و شروع به گشتن کردم اما قبل از اینکه به راهم ادامه بدم رد پای گلیی توجهم رو جلب کرد دنبال اون رد پا راه افتادم که به یک در سیاه رسیدم اما قبل از اینکه در رو باز کنم متوجه صدا از داخل شدم به ارومی کنار در ایستادم تا صحبتهای اونها گوش بدم مردی که داخل بود گفت
_واقعا فکر کردی به راحتی میتونین به تمام چیزهایی که میخواین برسین؟ به خوبی میدونم الان یونا داره به خوبی صدای من رو میشنوه بهتره بهش بگی از همین الان شروع به گشتن نکنه چون وقتی گذشتهاش رو بفهمه فکر نکنم اونقدر خوشحال بشه میدونی که چی میگم؟
با شنیدن اسم یونا ..... متوجه نقشههای جیمین شدم اما بعدش صدای دختری اومد
+ولم کن مطمئن باش هر اتفاقی بیفته هر واقعیت که باشه من و خواهرم به خوبی پشتشیم قطعاً داداششم به خوبی پشتشه
لحظه ذهنم درگیر شد منظورش از داداش کی بود؟..... تا خواستم واکنشی نشون بدم صدای تیر رو از توی اتاق شنیدم پس به سرعت درو باز کردم و سمت مرد شلیک کردم که دقیقاً تو همون موقعیت صدای آژیر به صدا در اومد و چشمام تو چشمای دختر قفل شد همون دختر موتور سوار بود هر دومون با هم گفتیم
_+تو اینجا چیکار میکنی
نفسی کشیدم سمتش رفتم و با باز کردن دستاش سمت در رفتم و بهش گفتم.........
...........
آرورا بعد از پارک کردن موتورش کنار عمارت به آرومی از دیوار عمارت بالا رفت و با توضیحاتی که انیس بهش میداد به راحتی میتونست از بین نگهبانها رد شه .......اما چیزی که باعث شکاک شدن آرورا شده بود این بود که اونجا هیچ نگهبانی نبود همه جا سکوت حکم روا بود ..... آرورا نمیتونست به خاطر این وضعیت اسلحش رو کنار بذاره پس ترجیح داد همونطور که اسلحه تو دستشه وارد عمارت بشه غافل از اینکه بدونه یونگی از در اصلی وارد عمارت شده....
+وارد اتاق سیاه رنگ شو
+مطمئنی؟ این عمارت یکم مشکوک میزنه هیچکس رسماً داخلش نیست
+بهتره اینطوری کارمون هم راحتتر میشه
آرورا نفس کلافه کشید و بعد از کلنجار کوچیکی که با خودش رفت داخل شد با دیدن نامه روی میز بیشتر شک کرد کمی جلوتر رفت که در پشت سرش باز شد و صدای مردی شنیده شد
_تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟
انیس با شنیدن صدای مرد لحظه ترسید فکر نمیکرد کسی واقعاً اونجا باشه
.........
یونگی*
بعد از گرفتن آدرس از جیمین وارد در عمارت شدم به آرومی اسلحم رو از کمریم درآوردم و توی دستم گرفتم اینکه اینجا کاملاً ساکت بود و هیچ نگهبانی وجود نداشت من رو به شک انداخته بود اما مجبور بودم داخل شم به آرومی وارد شدم و شروع به گشتن کردم اما قبل از اینکه به راهم ادامه بدم رد پای گلیی توجهم رو جلب کرد دنبال اون رد پا راه افتادم که به یک در سیاه رسیدم اما قبل از اینکه در رو باز کنم متوجه صدا از داخل شدم به ارومی کنار در ایستادم تا صحبتهای اونها گوش بدم مردی که داخل بود گفت
_واقعا فکر کردی به راحتی میتونین به تمام چیزهایی که میخواین برسین؟ به خوبی میدونم الان یونا داره به خوبی صدای من رو میشنوه بهتره بهش بگی از همین الان شروع به گشتن نکنه چون وقتی گذشتهاش رو بفهمه فکر نکنم اونقدر خوشحال بشه میدونی که چی میگم؟
با شنیدن اسم یونا ..... متوجه نقشههای جیمین شدم اما بعدش صدای دختری اومد
+ولم کن مطمئن باش هر اتفاقی بیفته هر واقعیت که باشه من و خواهرم به خوبی پشتشیم قطعاً داداششم به خوبی پشتشه
لحظه ذهنم درگیر شد منظورش از داداش کی بود؟..... تا خواستم واکنشی نشون بدم صدای تیر رو از توی اتاق شنیدم پس به سرعت درو باز کردم و سمت مرد شلیک کردم که دقیقاً تو همون موقعیت صدای آژیر به صدا در اومد و چشمام تو چشمای دختر قفل شد همون دختر موتور سوار بود هر دومون با هم گفتیم
_+تو اینجا چیکار میکنی
نفسی کشیدم سمتش رفتم و با باز کردن دستاش سمت در رفتم و بهش گفتم.........
۳.۶k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.