Just For You part ۴
تقی به در زد و وقتی صدایی نشنید وارد شد.جیمین رو دید که روی تخت نشسته بود و از چشمای پف کردش میشد فهمید چقدر گریه کرده.کنارش نشست و بهش نگاه کرد _جیمین...ببینمت
جیمین چشماش رو به کوک داد و کوک گفت _چقدر گریه کردی که چشمات اینجوری شده؟
جیمین نگاهش رو گرفت و فینی کرد _دست از سرم بردار _همه چیز درست میشه،من دیروز با تهیونگ حرف زدم
جیمین تلخندی کرد _چی میخواد درست شه؟فکر کردی بابام میذاره این فرصت خوب از چنگش بره؟ _وقتی تهیونگ مخالفت کنه،اونوقت چجوری بابات مجبورت میکنه؟
جیمین فقط سکوت کرد و کوک ادامه داد _یونگی خبر داره؟
سرشو به نشونه منفی تکون داد _نه بهش نگفتم _برو باهاش حرف بزن و همه چی رو توضیح بده.اصلا میدونی چند وقته ندیدیش؟ _چی بهش بگم؟بگم میخوام به زور ازدواج کنم؟بگم باید جداشیم؟باید بگم متاسفم؟ _نه جیمین این اتفاق نمیفته.فقط باید بهش اطلاع بدی.همم؟میخوای از زبون دیگران بشنوه؟ _نمیخوام ببینمش جونگکوک،اینجوری حالم بدتر میشه
کوک سری تکون داد و جیمینو بغل کرد _باشه،دیگه گریه نکن _مطمئنی همه چیز درست میشه جونگکوک؟لطفا کمکم کن
کوک همینطور که با دستش برای دلداری دادن به پشت جیمین میزد چشماش رو بست و جواب داد _هیسس،درست میشه
º
_یعنی چی که نظرت عوض شده؟_فهمیدم که نمیتونیم با هم کنار بیایم
کیم مویونگ با عصبانیت گفت _تهیونگ!خودت فکر نمیکنی باید زودتر اینو میگفتی؟ _بله اما... _اما چی؟..من و پارک جونگ هوان به رسانه ها خبر دادیم وصلت صورت میگیره
به پدرش که روبهروش روی مبل نشسته بود نگاه کرد _پدر...
آب دهنش رو قورت داد _میتونید تکذیبش کنید
با عصبانیت داد زد _میخوای آبروی منو ببری؟ _اما پدر..من نمیتونم باهاش ازدواج کنم
مویونگ نفسش رو بیرون داد و به چشمای نگران و غمگین و خواهشمند تهیونگ نگاه کرد _الان دیروقته.بزار فردا حرف بزنیم.
از پله ها بالا و به اتاقش رفت.تهیونگ هم سریعا به اتاقش اومد و به جونگکوک میام داد {میتونم الان ببینمت؟}
جونگکوک با دریافت پیام از اتاق بیرون اومد _بابا من میرم پیش جیمین
پدرش سری تکون داد و اون از خونه بیرون اومد {آره،بگو کجا بیام}
º
_پدرت چی گفت؟ _میگه به رسانه ها خبر داده...
به چشمای مشکی جونگکوک نگاه کرد _نمیدونم چیکار کنم
جونگکوک به دستاش نگاه کرد و لب زد _همش تقصیر منه،اگه اون روز نمیومدم اینجوری نمیشد _ولی اگه نمیومدی چطور باهات آشنا میشدم...عشق من؟
به تهیونگ نگاه کرد و با دیدن چشماش قلبش تند زد _ولی..باید از اول حقیقتو می گفتم.
ادامه در کامنتها
like please??
#تهیونگ #جونگکوک #تهکوک #عشق_واقعی_فقط_تهکوک #ویکوک #کوکوی #جیمین #یونگی #یونمین #هوپمین #کوکمین #اسمات #فیک #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیکشن_بی_تی_اس #وانشات #بیتیاس
جیمین چشماش رو به کوک داد و کوک گفت _چقدر گریه کردی که چشمات اینجوری شده؟
جیمین نگاهش رو گرفت و فینی کرد _دست از سرم بردار _همه چیز درست میشه،من دیروز با تهیونگ حرف زدم
جیمین تلخندی کرد _چی میخواد درست شه؟فکر کردی بابام میذاره این فرصت خوب از چنگش بره؟ _وقتی تهیونگ مخالفت کنه،اونوقت چجوری بابات مجبورت میکنه؟
جیمین فقط سکوت کرد و کوک ادامه داد _یونگی خبر داره؟
سرشو به نشونه منفی تکون داد _نه بهش نگفتم _برو باهاش حرف بزن و همه چی رو توضیح بده.اصلا میدونی چند وقته ندیدیش؟ _چی بهش بگم؟بگم میخوام به زور ازدواج کنم؟بگم باید جداشیم؟باید بگم متاسفم؟ _نه جیمین این اتفاق نمیفته.فقط باید بهش اطلاع بدی.همم؟میخوای از زبون دیگران بشنوه؟ _نمیخوام ببینمش جونگکوک،اینجوری حالم بدتر میشه
کوک سری تکون داد و جیمینو بغل کرد _باشه،دیگه گریه نکن _مطمئنی همه چیز درست میشه جونگکوک؟لطفا کمکم کن
کوک همینطور که با دستش برای دلداری دادن به پشت جیمین میزد چشماش رو بست و جواب داد _هیسس،درست میشه
º
_یعنی چی که نظرت عوض شده؟_فهمیدم که نمیتونیم با هم کنار بیایم
کیم مویونگ با عصبانیت گفت _تهیونگ!خودت فکر نمیکنی باید زودتر اینو میگفتی؟ _بله اما... _اما چی؟..من و پارک جونگ هوان به رسانه ها خبر دادیم وصلت صورت میگیره
به پدرش که روبهروش روی مبل نشسته بود نگاه کرد _پدر...
آب دهنش رو قورت داد _میتونید تکذیبش کنید
با عصبانیت داد زد _میخوای آبروی منو ببری؟ _اما پدر..من نمیتونم باهاش ازدواج کنم
مویونگ نفسش رو بیرون داد و به چشمای نگران و غمگین و خواهشمند تهیونگ نگاه کرد _الان دیروقته.بزار فردا حرف بزنیم.
از پله ها بالا و به اتاقش رفت.تهیونگ هم سریعا به اتاقش اومد و به جونگکوک میام داد {میتونم الان ببینمت؟}
جونگکوک با دریافت پیام از اتاق بیرون اومد _بابا من میرم پیش جیمین
پدرش سری تکون داد و اون از خونه بیرون اومد {آره،بگو کجا بیام}
º
_پدرت چی گفت؟ _میگه به رسانه ها خبر داده...
به چشمای مشکی جونگکوک نگاه کرد _نمیدونم چیکار کنم
جونگکوک به دستاش نگاه کرد و لب زد _همش تقصیر منه،اگه اون روز نمیومدم اینجوری نمیشد _ولی اگه نمیومدی چطور باهات آشنا میشدم...عشق من؟
به تهیونگ نگاه کرد و با دیدن چشماش قلبش تند زد _ولی..باید از اول حقیقتو می گفتم.
ادامه در کامنتها
like please??
#تهیونگ #جونگکوک #تهکوک #عشق_واقعی_فقط_تهکوک #ویکوک #کوکوی #جیمین #یونگی #یونمین #هوپمین #کوکمین #اسمات #فیک #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیکشن_بی_تی_اس #وانشات #بیتیاس
۴.۸k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.