𝕻𝖆𝖗𝖙 ³⁸
خون مورد علاقه ی من(𝙈𝙮 𝙛𝙖𝙫𝙤𝙪𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙗𝙡𝙤𝙤𝙙)𝕻𝖆𝖗𝖙 ³⁸
ساشا داشت حرف میزد شوگر ( ولی احساس میکنم این نباشه ) رو از تو کیفم برداشتم و به سمت اون مرد گرفتم افتاد رو زمین + اوفف خفم کرد ٪ شجاعت خوبه اما ازت نمیگذرم . سانا اومد سمتم یه سیلی زدم به گوشش + این برای این که خیانت کردی به تهیونگ (یکی دیگه زد ) + این برای اینکه با این عوضی دست به یکی کردی و شورش ایجاد کردی ( بعدی هم زد ) + این برای اینکه اون دختر رو تو آتش سوزی ول کردی ( بعدی رو زد😂) + اینم بخاطر اینکه میخاستی بکشیم . میخاستم بعدی رو بزنم که سانا زد تو دلم + اخخخ حیوون . بلند شدم کع بزنمش یکی دستم رو گرفت + ولم کن بزار بفهمه حس مردن چیه بزار بفهمه یک دختر زیباییش مهمه با برگشتنم فهمیدم تهیونگ بود دستمو از تو دستش کشیدم _ ساشا دیگه بازیت تمومه باید شکست رو قبول کنی . کلی بادیگار اومدن تو نگاهم رو از روی اونا برداشتم با دیدن سانا و چاقو دستش بدنم یخ زده بود
از زبان تهیونگ:
سانا به ا/ت حمله کرد ا/ت افتاد رو زمین و خون زیادی ازش داشت میرفت _ سریع این دختر رو ببرین زنگ بزنین آمبولانس + تعجب میکنم فکر میکردم میزاری بمیرم ( صدای خیلی کم ) _ هیش هیچی نگو فشار خونت زیاد میشه دست خونیش رو گذاشتم روی گونه هام + میترسم پشیمون بشم لز این که بهت نگفتم.....سرفه......تهیونگ من تو رو دو...ست..دارم.....سرفه.....اهمیتی نمیدم که تو منو الان دوست داری یا نه فقط الان راحتمکه بهتگفتم. دستشو گرفتم تو دستام _ هیششش ا/ت نمیر باشه + تو....منو...دوست داری _ دوست دارم فقط نرو . یه لبخند بهم زد و بی هوش شد رسیدیم بیمارستان تا اتاق عمل همراهش رفتم ¥ ا/ت کجاس _ اتاق عمل £ خدا ترو خدا نبرش . کلافه روی صندلی نشستم دکتر اومد بیرون ٪ حالش خوبه اما خون زیادی از دست داده و طول میکشه بیدار شه . احساس میکردم دکل یه جیزی رو نگفته رفتیم یک کنار ٪ آقای کیم ایشون بی هوش هستن ولی در حال حاضر طول میکشه بیدار بشه یا شایدم بیدار نشه ظاهرا داره یه جیزی میبینه که دوست نداره ازش دل بکنه _ ممنون از شما. نگرانیم زیاد تر شد....
.
.
.
.
چن روز گذشته اما هنوز بیدار نشده بود کلافگیم زیاد شده بود یه قطره اشک از چشمای ا/ت روون اومد پایین اشکشو پاک کردم بعد چنمین چشماش رو باز کرد دستشو گذاشت رو صورتم و گفت + تهیونگ من متاسفم . دکتر اومد تو ٪ واو خانم ا/ت این معجزه اس که شما بیدار شدین کمی استراحت کنین قربان باید چند تا کار بکنیم لطفا بیرون وایسین .
از زبان ا/ت:
وقتی که همه چی رو چک کردن رفتن بیرون همه اومده بودن و خوشحال ¥ یعنی اون سانای عوضی + گذشت £ بگذریم تو به تهیونگ اعتراف کردیا + من چیزه.... £¥÷×& چیزه + شما اصلا چیکار دارین نگاهی به تهیونگ انداختم داشت منو نگاه میکرد + آههه تهیونگ مگه تو سرت شلوغ نیست از اون روز ( منظورش اینه که ارث بهش داده الان دیگه سرش شلوغ تر میشه ).....
ساشا داشت حرف میزد شوگر ( ولی احساس میکنم این نباشه ) رو از تو کیفم برداشتم و به سمت اون مرد گرفتم افتاد رو زمین + اوفف خفم کرد ٪ شجاعت خوبه اما ازت نمیگذرم . سانا اومد سمتم یه سیلی زدم به گوشش + این برای این که خیانت کردی به تهیونگ (یکی دیگه زد ) + این برای اینکه با این عوضی دست به یکی کردی و شورش ایجاد کردی ( بعدی هم زد ) + این برای اینکه اون دختر رو تو آتش سوزی ول کردی ( بعدی رو زد😂) + اینم بخاطر اینکه میخاستی بکشیم . میخاستم بعدی رو بزنم که سانا زد تو دلم + اخخخ حیوون . بلند شدم کع بزنمش یکی دستم رو گرفت + ولم کن بزار بفهمه حس مردن چیه بزار بفهمه یک دختر زیباییش مهمه با برگشتنم فهمیدم تهیونگ بود دستمو از تو دستش کشیدم _ ساشا دیگه بازیت تمومه باید شکست رو قبول کنی . کلی بادیگار اومدن تو نگاهم رو از روی اونا برداشتم با دیدن سانا و چاقو دستش بدنم یخ زده بود
از زبان تهیونگ:
سانا به ا/ت حمله کرد ا/ت افتاد رو زمین و خون زیادی ازش داشت میرفت _ سریع این دختر رو ببرین زنگ بزنین آمبولانس + تعجب میکنم فکر میکردم میزاری بمیرم ( صدای خیلی کم ) _ هیش هیچی نگو فشار خونت زیاد میشه دست خونیش رو گذاشتم روی گونه هام + میترسم پشیمون بشم لز این که بهت نگفتم.....سرفه......تهیونگ من تو رو دو...ست..دارم.....سرفه.....اهمیتی نمیدم که تو منو الان دوست داری یا نه فقط الان راحتمکه بهتگفتم. دستشو گرفتم تو دستام _ هیششش ا/ت نمیر باشه + تو....منو...دوست داری _ دوست دارم فقط نرو . یه لبخند بهم زد و بی هوش شد رسیدیم بیمارستان تا اتاق عمل همراهش رفتم ¥ ا/ت کجاس _ اتاق عمل £ خدا ترو خدا نبرش . کلافه روی صندلی نشستم دکتر اومد بیرون ٪ حالش خوبه اما خون زیادی از دست داده و طول میکشه بیدار شه . احساس میکردم دکل یه جیزی رو نگفته رفتیم یک کنار ٪ آقای کیم ایشون بی هوش هستن ولی در حال حاضر طول میکشه بیدار بشه یا شایدم بیدار نشه ظاهرا داره یه جیزی میبینه که دوست نداره ازش دل بکنه _ ممنون از شما. نگرانیم زیاد تر شد....
.
.
.
.
چن روز گذشته اما هنوز بیدار نشده بود کلافگیم زیاد شده بود یه قطره اشک از چشمای ا/ت روون اومد پایین اشکشو پاک کردم بعد چنمین چشماش رو باز کرد دستشو گذاشت رو صورتم و گفت + تهیونگ من متاسفم . دکتر اومد تو ٪ واو خانم ا/ت این معجزه اس که شما بیدار شدین کمی استراحت کنین قربان باید چند تا کار بکنیم لطفا بیرون وایسین .
از زبان ا/ت:
وقتی که همه چی رو چک کردن رفتن بیرون همه اومده بودن و خوشحال ¥ یعنی اون سانای عوضی + گذشت £ بگذریم تو به تهیونگ اعتراف کردیا + من چیزه.... £¥÷×& چیزه + شما اصلا چیکار دارین نگاهی به تهیونگ انداختم داشت منو نگاه میکرد + آههه تهیونگ مگه تو سرت شلوغ نیست از اون روز ( منظورش اینه که ارث بهش داده الان دیگه سرش شلوغ تر میشه ).....
۱۰۴.۱k
۳۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.