پارت 14
خیلی کار داریم که باید انجامش بدیم
خواستم دستم رو بکشم بیرون ولی محکم تر گرفت
سوار ماشین خودش شدیم و راه افتادیم کل راه رد هی میگفتم کجا میریم، چیکار میکنی و...
ولی اون فقط میگفت کارم داره یکمی ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم
رسیدیم به عمارتی بزرگ که به نظر امارت خودش میومد در رو با ریموت باز کرد در طرف منم باز کرد و برآید استایل بغلم کرد خدمتکار در رو باز کرد گفت
همه امروز مرخصین همه برین هیچ کس نمونه رفتیم بالا در رو با پاش باز کرد و بست من رو روی تخت گذاشت و روم خزید میلرزیدم گفت
بيب تازه خیلی تحریکم کردی دیگه نمیتونی در بری
شروع کرد به خوردن لبام دستام رو گرفت و با کمربند به تاج تخت بست پاهاش رو قفل پاهام کرد و مشغول بوسيدن شد دست هاش رو برد پشت کمرم و منو بیشتر به خودش چسبوند خیس میبوسید و هین بوسه زیپ لباسم رو پایین میکشید نمیدونستم چیکار کنم دست و پاهام بی حس شده بودن لباسام رو کامل درآورد و پرت کرد یه گوشه ای سگک سوتینم رو باز کرد يکی از سینه هام رو کرد دهنش دیگری رو هم میمالید ناخودآگاه آه و ناله میکردم که باعث حشری تر شدنش میشد دستش پایین تر رفت شورت توری قرمزم رو درآورد و دستش رو روی بهشتم گذاشت روش دست میکشید آه و نالم بلندتر شد سوکجین بی طاقت کمربندش رو باز کرد اما با دیدن اشک هام وایستاد انگار منصرف شد توی چشماش آتیشی از خواستن و نیاز بود ولی به خاطر من دست کشید بلند شد و لباساش رو پوشید و رفت حمام سرجام نشستم تند تند لباسام رو پوشیدم و اومدم بیرون سوار یه تاکسی شدم و رفتم خونه
جین ویو دوش گرفتم تا به خودم بیام تازه وقتی فهمیدم چیکار کردم از حمام اومدم بیرون ولی هانی رفته بود من خراب کردم همه چیز رو خراب کردم الان دیگه اصلا حتی بهم نگاه هم نمیکنه خدای من من چیکار کردم
هانی ویو از خواب بلند شدم اصلا طاقت اینکه کاری رو بکنم نداشتم گوشی رو برداشتم و به رئیس زنگ زدم و ازش دو روز مرخصی خواستم از اونجایی که از مرخصی هام استفاده نمیکردم پس دو روز بهم مرخصی داد منم فقط بهش گفتم مریضم و وقتی حالم خوب شد میام رفتم حمام و بدنم رو کاملا شستم انقدر پوستم رو لیف کشیدم قرمز شد لباس های راحتی پوشیدم و دوباره خوابیدم
جین ویو
صبح از خواب بیدار شدم باید با هانی صحبت میکردم
امیدوارم بتونم باهاش حرف بزنم لباسام رو پوشیدم و رفتم مرکز توی سالن ورزشی منتظر هانی بودم ولی نیومد هر چک قدر وایستادم نیومد دیگه داشتم نگران میشدم چند دقیقه بعد پدرم اومد و گفت که شروع کنیم به ورزش کردن رفتم پیشش و گفتم
پدر هانی اون هنوز نیومده
نه پسرم اون امروز نمیاد گفت که مریضه و تا دوروز نمیاد
لعنتی همش بخاطر من هست من چیکار کردم
خواستم دستم رو بکشم بیرون ولی محکم تر گرفت
سوار ماشین خودش شدیم و راه افتادیم کل راه رد هی میگفتم کجا میریم، چیکار میکنی و...
ولی اون فقط میگفت کارم داره یکمی ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم
رسیدیم به عمارتی بزرگ که به نظر امارت خودش میومد در رو با ریموت باز کرد در طرف منم باز کرد و برآید استایل بغلم کرد خدمتکار در رو باز کرد گفت
همه امروز مرخصین همه برین هیچ کس نمونه رفتیم بالا در رو با پاش باز کرد و بست من رو روی تخت گذاشت و روم خزید میلرزیدم گفت
بيب تازه خیلی تحریکم کردی دیگه نمیتونی در بری
شروع کرد به خوردن لبام دستام رو گرفت و با کمربند به تاج تخت بست پاهاش رو قفل پاهام کرد و مشغول بوسيدن شد دست هاش رو برد پشت کمرم و منو بیشتر به خودش چسبوند خیس میبوسید و هین بوسه زیپ لباسم رو پایین میکشید نمیدونستم چیکار کنم دست و پاهام بی حس شده بودن لباسام رو کامل درآورد و پرت کرد یه گوشه ای سگک سوتینم رو باز کرد يکی از سینه هام رو کرد دهنش دیگری رو هم میمالید ناخودآگاه آه و ناله میکردم که باعث حشری تر شدنش میشد دستش پایین تر رفت شورت توری قرمزم رو درآورد و دستش رو روی بهشتم گذاشت روش دست میکشید آه و نالم بلندتر شد سوکجین بی طاقت کمربندش رو باز کرد اما با دیدن اشک هام وایستاد انگار منصرف شد توی چشماش آتیشی از خواستن و نیاز بود ولی به خاطر من دست کشید بلند شد و لباساش رو پوشید و رفت حمام سرجام نشستم تند تند لباسام رو پوشیدم و اومدم بیرون سوار یه تاکسی شدم و رفتم خونه
جین ویو دوش گرفتم تا به خودم بیام تازه وقتی فهمیدم چیکار کردم از حمام اومدم بیرون ولی هانی رفته بود من خراب کردم همه چیز رو خراب کردم الان دیگه اصلا حتی بهم نگاه هم نمیکنه خدای من من چیکار کردم
هانی ویو از خواب بلند شدم اصلا طاقت اینکه کاری رو بکنم نداشتم گوشی رو برداشتم و به رئیس زنگ زدم و ازش دو روز مرخصی خواستم از اونجایی که از مرخصی هام استفاده نمیکردم پس دو روز بهم مرخصی داد منم فقط بهش گفتم مریضم و وقتی حالم خوب شد میام رفتم حمام و بدنم رو کاملا شستم انقدر پوستم رو لیف کشیدم قرمز شد لباس های راحتی پوشیدم و دوباره خوابیدم
جین ویو
صبح از خواب بیدار شدم باید با هانی صحبت میکردم
امیدوارم بتونم باهاش حرف بزنم لباسام رو پوشیدم و رفتم مرکز توی سالن ورزشی منتظر هانی بودم ولی نیومد هر چک قدر وایستادم نیومد دیگه داشتم نگران میشدم چند دقیقه بعد پدرم اومد و گفت که شروع کنیم به ورزش کردن رفتم پیشش و گفتم
پدر هانی اون هنوز نیومده
نه پسرم اون امروز نمیاد گفت که مریضه و تا دوروز نمیاد
لعنتی همش بخاطر من هست من چیکار کردم
۱۷.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.