پارت ۴ الان میزارم دیگه صبح ببینید :)
#درد_خاموشی
کلای ریاضی حوصله سر بر ترین کلاس بود که امروز داشت هی نگاه ساعت میکرد میدید خیلی وقت هست هوفی از روی گذشت زمان کشید به صندلی تیکه داد نگاهی به دوستش کرد مثل همیشه سرشو میزاره روی صندلی توی عالم بیداری خواب هست به دلش میخواست به اندازه ۲ دقیقه داخل کلاس نباشه پس دستشو بالا کرد
میشه برم بیرون
معلم نگاهی به هیونجین کرد گفت
=برو ولی سریع بیا
همین کافی بود که هیونجین بزنه بیرون وقتی وارد حیاط شد نفسی از روی خستگی کشید به سمت یکی از صندلی ها رفت تا یه چند دقیقه استراحت کنه بعد برگرده سر کلاس مزخرفش روی صندلی روبه روی زمین فوتبال نشست نگاهی به سال یازدهمی ها کرد که درحال بازی بودن پسر مو بلوند چرا بازی نمیکرد نکنه اتفاقی براش افتاده شایدم خسته هست بعد گذشته ۳ دقیقه بلند شد به سمت کلاسش بره برای آخرین بار نگاهی به جوجه رنگی کرد که ناگهان ایستاد
"وایستا ببینم اون کیه چیکارش داره نکنه ازش خوشش آمده "
سوال هایی که توی ذهن هیونجین بود دختره بهش میخورد هم سن فلیکس باشه همینجوری نگاهش به فلیکس دختر روبه روش بود ابروهاش رو توی هم گره خوردن
"چرا بهش برگه داد نکنه شمارشو میخواد"
دستی به موهای کشید هنوز داشت نگاشون میکرد
با رفتن دختره فهمید توی کلاس فلیکس هست چه شانسی یعنی فلیکس به دخترا علاقه داشت اصلا چرا هیونجین حسودی کرد
به سمت کلاسش رفت وقتی وارد کلاس سریع روی صندلی نشست همش داشت فکر میکرد دختره چی بهش گفت اصلا متوجه زنگ نشده بود با صدای لینو به خودش آمد
÷پیرمرد حواست هست زنگ خورده
+ ها آره بریم بیرون
دوتایی به سمت بیرون رفتن روی صندلی نشستن هیونجین از موقعی که اون اتفاق رو دیده بود از دنیای واقعی فاصله گرفته وارد افکارش شده
÷هیونجین دلم میخواد مخ اون پسره رو بزنم
+ یعنی چی بهش داد
این چه جوابی بود که هیونجین به لینو داد اصلا ربطی به سوال لینو داشت درسته هیونجین جواب سوال افکارش رو داد
÷ها چی گفتی
+چی گفتی مخ کیو بزنی
÷اون پسره که شبیه سنجاب هست
هیونجین به جایی که لینو اشاره کرده بود نگاه کرد پسره واقعا شبیه سنجاب بود
بعد گذشت مدرسه هیونجین همینجوری که به سمت خونه میرفت داخل افکار غرق بود با صدای پشت سرش به عقب برگشت فلیکس دید به سمت میاد
"ندو میخوری زمین وایمیستم برات مراقب باش بچه "
افکار هیونجین با خودش یکی نبود
درست موقعی که امد وایسته بند کفش لعنتیش زیر پاش قرار میگیره تعادلش بهم میخوره درست موقعی میخواست بخوره زمین بین دست های پسری قرار گرفته بود چشم هاشو باز کرد فاصلش با هیونجین خیلی نبود
"لعنت به چشم هات فلیکس که اینجوری توشون غرق میشم "
#هیونلیکس #هیونجین #فلیکس #بی_تی_اس #استر_کیدز #تهیونگ #فیک #عشق #درد_خاموشی #جونکوک
کلای ریاضی حوصله سر بر ترین کلاس بود که امروز داشت هی نگاه ساعت میکرد میدید خیلی وقت هست هوفی از روی گذشت زمان کشید به صندلی تیکه داد نگاهی به دوستش کرد مثل همیشه سرشو میزاره روی صندلی توی عالم بیداری خواب هست به دلش میخواست به اندازه ۲ دقیقه داخل کلاس نباشه پس دستشو بالا کرد
میشه برم بیرون
معلم نگاهی به هیونجین کرد گفت
=برو ولی سریع بیا
همین کافی بود که هیونجین بزنه بیرون وقتی وارد حیاط شد نفسی از روی خستگی کشید به سمت یکی از صندلی ها رفت تا یه چند دقیقه استراحت کنه بعد برگرده سر کلاس مزخرفش روی صندلی روبه روی زمین فوتبال نشست نگاهی به سال یازدهمی ها کرد که درحال بازی بودن پسر مو بلوند چرا بازی نمیکرد نکنه اتفاقی براش افتاده شایدم خسته هست بعد گذشته ۳ دقیقه بلند شد به سمت کلاسش بره برای آخرین بار نگاهی به جوجه رنگی کرد که ناگهان ایستاد
"وایستا ببینم اون کیه چیکارش داره نکنه ازش خوشش آمده "
سوال هایی که توی ذهن هیونجین بود دختره بهش میخورد هم سن فلیکس باشه همینجوری نگاهش به فلیکس دختر روبه روش بود ابروهاش رو توی هم گره خوردن
"چرا بهش برگه داد نکنه شمارشو میخواد"
دستی به موهای کشید هنوز داشت نگاشون میکرد
با رفتن دختره فهمید توی کلاس فلیکس هست چه شانسی یعنی فلیکس به دخترا علاقه داشت اصلا چرا هیونجین حسودی کرد
به سمت کلاسش رفت وقتی وارد کلاس سریع روی صندلی نشست همش داشت فکر میکرد دختره چی بهش گفت اصلا متوجه زنگ نشده بود با صدای لینو به خودش آمد
÷پیرمرد حواست هست زنگ خورده
+ ها آره بریم بیرون
دوتایی به سمت بیرون رفتن روی صندلی نشستن هیونجین از موقعی که اون اتفاق رو دیده بود از دنیای واقعی فاصله گرفته وارد افکارش شده
÷هیونجین دلم میخواد مخ اون پسره رو بزنم
+ یعنی چی بهش داد
این چه جوابی بود که هیونجین به لینو داد اصلا ربطی به سوال لینو داشت درسته هیونجین جواب سوال افکارش رو داد
÷ها چی گفتی
+چی گفتی مخ کیو بزنی
÷اون پسره که شبیه سنجاب هست
هیونجین به جایی که لینو اشاره کرده بود نگاه کرد پسره واقعا شبیه سنجاب بود
بعد گذشت مدرسه هیونجین همینجوری که به سمت خونه میرفت داخل افکار غرق بود با صدای پشت سرش به عقب برگشت فلیکس دید به سمت میاد
"ندو میخوری زمین وایمیستم برات مراقب باش بچه "
افکار هیونجین با خودش یکی نبود
درست موقعی که امد وایسته بند کفش لعنتیش زیر پاش قرار میگیره تعادلش بهم میخوره درست موقعی میخواست بخوره زمین بین دست های پسری قرار گرفته بود چشم هاشو باز کرد فاصلش با هیونجین خیلی نبود
"لعنت به چشم هات فلیکس که اینجوری توشون غرق میشم "
#هیونلیکس #هیونجین #فلیکس #بی_تی_اس #استر_کیدز #تهیونگ #فیک #عشق #درد_خاموشی #جونکوک
۱.۶k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.