عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 2☆
پنج دقیقه گذشت و صدای پا شنیدم و متوجه شدم که اونا اومدن ولی طبق گفته اجوما سرمو بلند نکردم و فقط کفشایی رو دیدم که رو به روم قرار گرفته بود پس کمی تعظیم کردم و سلام کردم
سومی: سلام آقای کیم
تهیونگ: سلام
اوه عجب صدای دیپ و جذابی داره
تهیونگ: میتونین سرتونو بالا بگیرین
سومی: بله
سرمو آروم بلند کردم و وقتی چهرش رو دیدم چشمام به گشاد ترین حالت ممکن در اومد اون خیلییییی جذاب بود ولی سریع خودمو جمع کردم تا اخراج نشم و نگاهمو ازش دزدیدم
تهیونگ: تعریفتون رو خیلی شنیدم خانم مین امیدوارم بتونین با دخترم کنار بیاین
سومی: من هم تمام تلاشم رو میکنم تا دخترتون با من ارتباط خوبی بر قرار بکنه
تهیونگ: خوبه با من بیاین تا با تیسا آشنا بشین
سومی: چشم
اون راه افتاد و منم پشت سرش رفتم و بالاخره رسیدیم به در سفیدی که عروسک گلبهی رنگی آویزون بود ، تهیونگ در زد و بعد وارد اتاق شد و منم پشت سرش رفتم و دیدم دختر بچه ای مشغول نقاشی کشیدن وسط اتاقه
تهیونگ: عزیزم پرستار جدیدت اومده تا باهات آشنا بشی
اون دختر کوچولو سرش رو بالا آورد و به پدرش نگاه کرد و بعد از اون بلند شد و به من نگاه کرد و اومد نزدیک
تیسا: اوه تو چقدر درازی
تهیونگ با این حرف دخترش چشماش گشاد و خجالت زده دستشو زد تو صورتش
تهیونگ: تیسا چی میگی تو عیبه
سومی: نه نه اشکالی نداره ولی عزیزم من اونقدرا هم بلند نیستما
تیسا: برای من که اندازه هیولایی
تهیونگ: تیساااا
تیسا: خب چیه مگه راست میگم البته از حق نگذریم خیلی خوشگل و خوش اندامی
با این حرفش چشمای من گشاد شد حالا به اندام من چیکار داره این نیم وجبی
تیسا: تعجب نکن آخه همه پرستارایی که برام اومدن اندازه خرس قطبی بودن تازه کوتوله هم بودن
تهیونگ: تیسا بسته دیگه داری زیاده روی میکنی آخه به اون بدبختا چیکار داری دخترم
تیسا: خب خپل بودن دیگه
تهیونگ از زبون دراز بودن دخترش خیلی خجالت کشید
تهیونگ: خب همونطور که میبینید به شدت زبون دراز و پررو هستن ایشون امیدوارم بتونید باهاش کنار بیاید و شما تیسا خانم مراقب حرفایی که میزنی باش
تیسا: تلاشمو میکنم
تهیونگ: اوفففف خانم مین لطفا همراهم بیاید تا اتاقتون رو نشون بدم
سومی: چشم
کپی ممنوع ❌
سومی: سلام آقای کیم
تهیونگ: سلام
اوه عجب صدای دیپ و جذابی داره
تهیونگ: میتونین سرتونو بالا بگیرین
سومی: بله
سرمو آروم بلند کردم و وقتی چهرش رو دیدم چشمام به گشاد ترین حالت ممکن در اومد اون خیلییییی جذاب بود ولی سریع خودمو جمع کردم تا اخراج نشم و نگاهمو ازش دزدیدم
تهیونگ: تعریفتون رو خیلی شنیدم خانم مین امیدوارم بتونین با دخترم کنار بیاین
سومی: من هم تمام تلاشم رو میکنم تا دخترتون با من ارتباط خوبی بر قرار بکنه
تهیونگ: خوبه با من بیاین تا با تیسا آشنا بشین
سومی: چشم
اون راه افتاد و منم پشت سرش رفتم و بالاخره رسیدیم به در سفیدی که عروسک گلبهی رنگی آویزون بود ، تهیونگ در زد و بعد وارد اتاق شد و منم پشت سرش رفتم و دیدم دختر بچه ای مشغول نقاشی کشیدن وسط اتاقه
تهیونگ: عزیزم پرستار جدیدت اومده تا باهات آشنا بشی
اون دختر کوچولو سرش رو بالا آورد و به پدرش نگاه کرد و بعد از اون بلند شد و به من نگاه کرد و اومد نزدیک
تیسا: اوه تو چقدر درازی
تهیونگ با این حرف دخترش چشماش گشاد و خجالت زده دستشو زد تو صورتش
تهیونگ: تیسا چی میگی تو عیبه
سومی: نه نه اشکالی نداره ولی عزیزم من اونقدرا هم بلند نیستما
تیسا: برای من که اندازه هیولایی
تهیونگ: تیساااا
تیسا: خب چیه مگه راست میگم البته از حق نگذریم خیلی خوشگل و خوش اندامی
با این حرفش چشمای من گشاد شد حالا به اندام من چیکار داره این نیم وجبی
تیسا: تعجب نکن آخه همه پرستارایی که برام اومدن اندازه خرس قطبی بودن تازه کوتوله هم بودن
تهیونگ: تیسا بسته دیگه داری زیاده روی میکنی آخه به اون بدبختا چیکار داری دخترم
تیسا: خب خپل بودن دیگه
تهیونگ از زبون دراز بودن دخترش خیلی خجالت کشید
تهیونگ: خب همونطور که میبینید به شدت زبون دراز و پررو هستن ایشون امیدوارم بتونید باهاش کنار بیاید و شما تیسا خانم مراقب حرفایی که میزنی باش
تیسا: تلاشمو میکنم
تهیونگ: اوفففف خانم مین لطفا همراهم بیاید تا اتاقتون رو نشون بدم
سومی: چشم
کپی ممنوع ❌
۴۶.۸k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.