فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۴۷
جونگ کوک ویو
داشتیم با هم حرف میزدیم که یدفعه صدای اروم بغض داری توجهمو به خودش جلب کرد
؟:دو.دویون...خودتی؟
منو لیونسو هم زمان برگشتیم سمتش...ولی باورم نمیشد قراره اونو ببینم
زیر چشمش کبود شده بود و خودشم خیلی افتاده و چند سال پیر تر بنظر میرسید...اون عوضی باهاش چیکار کرده
گفتم: هانااا؟
اومدم از جام بلند شم که برم سمتش...انگار توی همون مدت کوتاه زیادی بهش وابسته شده بودم...اما پام قفل شده بود و نزاشت تکون بخورم...بنابراین اخ ریزی گفتم و قبل از اینکه بتونم پاشم
دوباره نشستم روی نمیکت
چشماش پر از اشک شده بود...دویید سمتم و بقلم کرد
با گریه میگف: دویووون...دلم برات تنگ شده بووود...چرا بدون خدافظی از پیشم رفتیی(گریهههه)
متقابلن بقلش کرده بودم...باید به احساساتم غلبه میکردم: متاسفم هانا...دیگه گریه نکن خواهر کوچولوی من
و بعد به صورتش نگاه کردم و اشکاشو پاک کردم
ادامه دادم: پارک عوضی چه بلایی سرت اوردهه
سرش و گذاشت روی شونم و گریه ش شدید تر شد: همون کاری که با تو کرده بووودد (گریخخ)
با حرفش انگار یبار رفتم تو کما و برگشتم(خدانکنهاا)
کوک: منظورت چ.چیه
ویو لیونسو
چرا انقد باهاش صمیمه...چرا اشکاشو پاک میکنهه چرا نگرانشههه؟...اصا من چرا دارم اینجوری فشار میخورمممم
خوابم میااادد...ادمینتون تنبله دیگه ببخشیید
۳۰ لایک ۶۰ کامنت
داشتیم با هم حرف میزدیم که یدفعه صدای اروم بغض داری توجهمو به خودش جلب کرد
؟:دو.دویون...خودتی؟
منو لیونسو هم زمان برگشتیم سمتش...ولی باورم نمیشد قراره اونو ببینم
زیر چشمش کبود شده بود و خودشم خیلی افتاده و چند سال پیر تر بنظر میرسید...اون عوضی باهاش چیکار کرده
گفتم: هانااا؟
اومدم از جام بلند شم که برم سمتش...انگار توی همون مدت کوتاه زیادی بهش وابسته شده بودم...اما پام قفل شده بود و نزاشت تکون بخورم...بنابراین اخ ریزی گفتم و قبل از اینکه بتونم پاشم
دوباره نشستم روی نمیکت
چشماش پر از اشک شده بود...دویید سمتم و بقلم کرد
با گریه میگف: دویووون...دلم برات تنگ شده بووود...چرا بدون خدافظی از پیشم رفتیی(گریهههه)
متقابلن بقلش کرده بودم...باید به احساساتم غلبه میکردم: متاسفم هانا...دیگه گریه نکن خواهر کوچولوی من
و بعد به صورتش نگاه کردم و اشکاشو پاک کردم
ادامه دادم: پارک عوضی چه بلایی سرت اوردهه
سرش و گذاشت روی شونم و گریه ش شدید تر شد: همون کاری که با تو کرده بووودد (گریخخ)
با حرفش انگار یبار رفتم تو کما و برگشتم(خدانکنهاا)
کوک: منظورت چ.چیه
ویو لیونسو
چرا انقد باهاش صمیمه...چرا اشکاشو پاک میکنهه چرا نگرانشههه؟...اصا من چرا دارم اینجوری فشار میخورمممم
خوابم میااادد...ادمینتون تنبله دیگه ببخشیید
۳۰ لایک ۶۰ کامنت
۱۳.۹k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.