p21
نیکو
یه زن قدبلند با موهای مشکی که تا شونه هاش بود با یه مرد اومد داخل..
سنجو : میبینم که خیلی خوب سرزمینمونو اداره کردی.
ساینو :.....
لولا : میبینم که خوب به حرف خانوادت گوش میدی.(ماسکشو میگن)
نکنه...اینا خانوادشن..لولا و نا پدریش سنجو....
اون مرد اومد نزدیکم
سنجو : و شما؟
چه..بوی عطر تلخی میده.
سنجو : چرا جلوم اخم میکنی...ببینم اینو از کجا گیر اوردی ساینو.از فاحشه خونه؟
ساینو : "لرزیدن"
دستاش میلرزه..نکنه ازشون میترسه
باید یه کاری کنم؟
به رازور نگاه کردم
رازور : کمکش کن"لبخونی"
لولا : ببینم دختر خانوم..احیانا چهره ساینو رو دیدی
اونا اومدن تا عالیجناب رو تخریب کنن؟"عصبی"
نیکو : بله..دیدم
سنجو : اوه..خوش بحالتا ساینو...صدای اغوا کننده ای داره.
لولا : سنجو..خفه شو دو دقیقه....
اون زن حرفشو کامل کرد
لولا : حتما حسابی ترسیدی نه؟
نیکو : هان؟..چرا باید از همچین چهره زیبایی بترسم..من که فکر میکنم...فرشته ها جلوی همچین چهره ای زانو میزنن
لولا : "خندیدن" فرشته؟
نیکو : "اخم"
رازور : م..مامان..اون دختر خدا پرسته.
لولا : اوه..که اینطور..پس ساینو..اگه از نظر این دختر تو چهره ترسناکی نداری..چرا ماسکتو میزنی؟..درش بیار..بزار پدرت هم تورو ببینه
نیکو : "شوکه"
نه..بیشتر خراب کردم
نیکو : امم..چرا باید چهرشو نشون شما بده
لولا : معلوم نیست..چون من مادرشم
نیکو : اگه مادرشونی و اینجوری به پسرتون میگین که چهره ترسناکی داره..حتما شما بودین که مجبورش کردین ماسک بزاره
لولا :خب..الان ازش میخوایم که درش بیاره
نیکو : شما گوه خوردین!"عصبی"
ساینو :"جاخوردن"
لولا :"جاخوردن"
نیکو : بنظر من کسی که باید ماسک بزنه شمایین.. شمایین که ترسناکین...یکی اون شوهرت که بوی ماهی گندیده میده و فقط اشغال از دهنش بیرون میاد...یکی هم شما..که به عنوان یه مادر ترسناک بی وظیفه..که پسرشو با ماسک گذاشته کارشو انجام بده..و تازه میری با یه مرد لیلی و لای لای بازی کنی..تازه ماسک هم سر عالیجناب کردین که ابروی خودتو نبری..و شایعه پخش کردی که همه مردم نزدیکش نشن؟!!..تازه همه نجیب زادگان یکی مثل اون یولا حال بهم زن بهش بی احترامی کنن؟!! واقعا بعدش هم اسم خودتو میزاری مادر؟ بعد این همه سال میاین و بهش سر میزنین اونم که فقط بیشتر داغونش کنین...مگه دل ندارین شماها؟..
لولا : اوه..."عصبی" زبونت باز شد نه؟حالا که اینقد ازش دفاع میکنی..من میتونم بهش دستور بدم که همین الان تورو بکشه
نیکو : مهم نیست..
لولا : هان؟!
نیکو : من تو زندگی به هیچی جز موهام اهمیت نمیدادم...
یه شمشیر اوردم
نیکو : اما اگر عالیجناب باشن...من حاضرم هم موهام و هم جونمو بهش هدیه بدم
ساینو : نیکو..."از پشت بغل کردن"
نیکو : "جاخوردن"
شمشیرو ازم گرفت.
ساینو : من تورو نمیکشم...تو هم اینکارو نکن..چون..
نیکو :...
یه زن قدبلند با موهای مشکی که تا شونه هاش بود با یه مرد اومد داخل..
سنجو : میبینم که خیلی خوب سرزمینمونو اداره کردی.
ساینو :.....
لولا : میبینم که خوب به حرف خانوادت گوش میدی.(ماسکشو میگن)
نکنه...اینا خانوادشن..لولا و نا پدریش سنجو....
اون مرد اومد نزدیکم
سنجو : و شما؟
چه..بوی عطر تلخی میده.
سنجو : چرا جلوم اخم میکنی...ببینم اینو از کجا گیر اوردی ساینو.از فاحشه خونه؟
ساینو : "لرزیدن"
دستاش میلرزه..نکنه ازشون میترسه
باید یه کاری کنم؟
به رازور نگاه کردم
رازور : کمکش کن"لبخونی"
لولا : ببینم دختر خانوم..احیانا چهره ساینو رو دیدی
اونا اومدن تا عالیجناب رو تخریب کنن؟"عصبی"
نیکو : بله..دیدم
سنجو : اوه..خوش بحالتا ساینو...صدای اغوا کننده ای داره.
لولا : سنجو..خفه شو دو دقیقه....
اون زن حرفشو کامل کرد
لولا : حتما حسابی ترسیدی نه؟
نیکو : هان؟..چرا باید از همچین چهره زیبایی بترسم..من که فکر میکنم...فرشته ها جلوی همچین چهره ای زانو میزنن
لولا : "خندیدن" فرشته؟
نیکو : "اخم"
رازور : م..مامان..اون دختر خدا پرسته.
لولا : اوه..که اینطور..پس ساینو..اگه از نظر این دختر تو چهره ترسناکی نداری..چرا ماسکتو میزنی؟..درش بیار..بزار پدرت هم تورو ببینه
نیکو : "شوکه"
نه..بیشتر خراب کردم
نیکو : امم..چرا باید چهرشو نشون شما بده
لولا : معلوم نیست..چون من مادرشم
نیکو : اگه مادرشونی و اینجوری به پسرتون میگین که چهره ترسناکی داره..حتما شما بودین که مجبورش کردین ماسک بزاره
لولا :خب..الان ازش میخوایم که درش بیاره
نیکو : شما گوه خوردین!"عصبی"
ساینو :"جاخوردن"
لولا :"جاخوردن"
نیکو : بنظر من کسی که باید ماسک بزنه شمایین.. شمایین که ترسناکین...یکی اون شوهرت که بوی ماهی گندیده میده و فقط اشغال از دهنش بیرون میاد...یکی هم شما..که به عنوان یه مادر ترسناک بی وظیفه..که پسرشو با ماسک گذاشته کارشو انجام بده..و تازه میری با یه مرد لیلی و لای لای بازی کنی..تازه ماسک هم سر عالیجناب کردین که ابروی خودتو نبری..و شایعه پخش کردی که همه مردم نزدیکش نشن؟!!..تازه همه نجیب زادگان یکی مثل اون یولا حال بهم زن بهش بی احترامی کنن؟!! واقعا بعدش هم اسم خودتو میزاری مادر؟ بعد این همه سال میاین و بهش سر میزنین اونم که فقط بیشتر داغونش کنین...مگه دل ندارین شماها؟..
لولا : اوه..."عصبی" زبونت باز شد نه؟حالا که اینقد ازش دفاع میکنی..من میتونم بهش دستور بدم که همین الان تورو بکشه
نیکو : مهم نیست..
لولا : هان؟!
نیکو : من تو زندگی به هیچی جز موهام اهمیت نمیدادم...
یه شمشیر اوردم
نیکو : اما اگر عالیجناب باشن...من حاضرم هم موهام و هم جونمو بهش هدیه بدم
ساینو : نیکو..."از پشت بغل کردن"
نیکو : "جاخوردن"
شمشیرو ازم گرفت.
ساینو : من تورو نمیکشم...تو هم اینکارو نکن..چون..
نیکو :...
۴.۵k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.