وقتی تو دعوا بی هوا میزنتت
که ات میبینه، جونگکوک رو پرت میکنه
سمته چپ و دست تهیونگ میخوره تو شقیقهی ات
جونگکوک رو زانو خورد زمین،با صدای خوردن زمین ات برگشت به طرفش و با دو بغلش کرد
÷آبجی!
تهیونگ داشت میرفت بخوابه
که کوک با صدای بلندی پشت سرش گفت:
÷کیم حرومی،بعدا به حسابت میرسم
جونگکوک براید درحال بردن ات به سمته ماشین بود
گوشیش زنگ خورد
همین که ات رو گذاشت تو ماشین دستشو به سمته جیب شلوارش برد
و گوشیش رو جواب داد:
÷بله،دال
×جونگی کجایی؟
÷فعلا یه اتفاقی افتاده بعدا بهت زنگ میزنم
و قط کرد
به سرعت به سمت بیمارستا حرکت کرد
وقتی رسید عربده ای کشید
و دکترها و پرستار هارو صدا کرد
همهی پرستارا و دکترا و دستیارا جمع شدن
(برانکارد بیارید،ات رو روش بزارید که اون خورد و خمیره همین الان میمیره😂)
ات رو گذاشتن رو برانکارد بردن
جوگکوم هم پشته سرشون میدویید
لب میزد:نترس ات نترس خواهر کوچولو من اینجام،داداشی اینجاس،تنهام نزاررر
با آخرین فریاده جوگکوک ات از نگاهش محو شد و رفت تو اتاق عمل
گوشیش دوباره زنگ خورد با بغض جواب داد
÷دال!
×چیشده داداش کجایییی؟؟؟
÷بیا بیمارستان سورجا
×اومدم اومدم....
دال اومد و از پرستار پرید جئون کجاس و با سرعت رفت پیش رفیقش
جونگکوکو که دید اسمشو داد زد
×جونگی
÷دال
و بغلش کرد تاحالا جونکوک و انقدر شکست
و افسرده ندیده بود
×میشه بهم بگی چیشده دارم از اضطراب میمیرم
÷خواهرم!خواهرمو داشت به کشتن میداد
×کی؟؟؟چی؟؟؟
÷..........
سمته چپ و دست تهیونگ میخوره تو شقیقهی ات
جونگکوک رو زانو خورد زمین،با صدای خوردن زمین ات برگشت به طرفش و با دو بغلش کرد
÷آبجی!
تهیونگ داشت میرفت بخوابه
که کوک با صدای بلندی پشت سرش گفت:
÷کیم حرومی،بعدا به حسابت میرسم
جونگکوک براید درحال بردن ات به سمته ماشین بود
گوشیش زنگ خورد
همین که ات رو گذاشت تو ماشین دستشو به سمته جیب شلوارش برد
و گوشیش رو جواب داد:
÷بله،دال
×جونگی کجایی؟
÷فعلا یه اتفاقی افتاده بعدا بهت زنگ میزنم
و قط کرد
به سرعت به سمت بیمارستا حرکت کرد
وقتی رسید عربده ای کشید
و دکترها و پرستار هارو صدا کرد
همهی پرستارا و دکترا و دستیارا جمع شدن
(برانکارد بیارید،ات رو روش بزارید که اون خورد و خمیره همین الان میمیره😂)
ات رو گذاشتن رو برانکارد بردن
جوگکوم هم پشته سرشون میدویید
لب میزد:نترس ات نترس خواهر کوچولو من اینجام،داداشی اینجاس،تنهام نزاررر
با آخرین فریاده جوگکوک ات از نگاهش محو شد و رفت تو اتاق عمل
گوشیش دوباره زنگ خورد با بغض جواب داد
÷دال!
×چیشده داداش کجایییی؟؟؟
÷بیا بیمارستان سورجا
×اومدم اومدم....
دال اومد و از پرستار پرید جئون کجاس و با سرعت رفت پیش رفیقش
جونگکوکو که دید اسمشو داد زد
×جونگی
÷دال
و بغلش کرد تاحالا جونکوک و انقدر شکست
و افسرده ندیده بود
×میشه بهم بگی چیشده دارم از اضطراب میمیرم
÷خواهرم!خواهرمو داشت به کشتن میداد
×کی؟؟؟چی؟؟؟
÷..........
۲.۰k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.