p66من جزو خاطرات بدت بودم؟
پارت 66
من جزو خاطرات بدت بودم؟
-------------------------
یونگی که هنوز سرش از صدای شلیک زنگ میزد با خشک شدن تن سوا ک توی اغوشش بود برگشت...سوجون غرق در خون کف زمین افتاده بود و چشماش بسته بود...
سوا محکم بازوی یونگی رو فشار داد و تنش شروع کرد به لرزیدن..یونگی سریع بغلش کرد و چشماشو گرفت ....
همه از ترس و شوکی ک بهشون وارد شده بود نشسته بودن یا ب چیزی تکیه داده بودن ...یه گوشه جین یوری رو بغل کرده بود و بهش دلداری میداد ...ولی اصلا وقت شوخی و خنده نبود ..
تیر سوجون به وسط قفسه ی سینه ی هیون سوک خورده بود و اون الان داشت خون بالا میورد و ب سختی نفس میکشید ...
خود سوجون هم کف زمین داشت جون میداد و سوا داشت تقلا میکرد تا از دست یونگی خودشو ازاد کنه و بره بالای سرش...
سوا(در حال زار زدن):یونگیا ولم کن...بزار برم پیشش...
ولی یونگی ک میدوسنت سوا چقدر شکنندس و نباید تصویر مادرش رو اینجوری ببینه فقط اونو محکم تر گرفت و گزاشت سوا توی بغلش بلند گریه کنه..
سوا:همیشه تقصیر منه...من نباید هیچوقت میومدم..
یونگی :اون حالش خوب میشه سوا...چیزی نمیشه ..همه چی درست میشه..
یونگی اروم سوا رو به گوشه ی سالن هدایت کرد و روی مبل نشوندش تا پلیسا بیان و سوجون رو با برانکارد ببرن..
جی هوپ برای سوا ی لیوان اب اب اورد...یونگی لیوان رو از هوسوک گرفت و به سمت سوا گرفت..
سوا:نمیخوام(زیرلبی)
یونگی شونه ی سوا رو نوازش کرد:بخور نفسم...اینجوری اذیت میشی..فقط یه قلوپ بخور..
سوا چیزی نگفت و فقط سرشو به شونه ی یونگی تکیه داد..یونگی هم دستشو باز کرد و دختر رو به اغوش گرمش دعوت کرد..
بقیه هم اومدن و کنارشون نشستن..
سوا:چند وقت بود میدونستین؟
نامجون:فقط چند هفتس.....میخواستیم با هم هماهنگ شیم تا بتونیم مثل قبلنا به ززندگیمون ادامه بدیم..فقط میخواستیم دوباره مثل قدیما خوشحال باشیم...
یوری دستشو روی شونه زانوی سوا گذاشت:اونی...من چندین ساله که دارم توی بیمارستان کار میکنم ..تیر به جای بدی نخورده ..توی این دوران خیلی احتمالش کمه ک کسی به خاطر همچین جراحتی اسیب ببینه...مطمئن باش حالش خوب میشه...
سوا:اگ خوب نشه چی؟
یونگی:نمیخواد بهش فکر کنی..
بغض دوباره صدای لرزون سوا رو شکوند:اخه من 21 ساله حتی بهش مامان هم نگفتم :(.....اگه نتونم هیچوقت بهش بگم چی؟
ادمین دیگه زایید ...بره عربی بخونه وگرنه از مدرسه اخراج میشه...ی کامنت انگیزشی برا ادمین بزارید نرینه تو عربیش
من جزو خاطرات بدت بودم؟
-------------------------
یونگی که هنوز سرش از صدای شلیک زنگ میزد با خشک شدن تن سوا ک توی اغوشش بود برگشت...سوجون غرق در خون کف زمین افتاده بود و چشماش بسته بود...
سوا محکم بازوی یونگی رو فشار داد و تنش شروع کرد به لرزیدن..یونگی سریع بغلش کرد و چشماشو گرفت ....
همه از ترس و شوکی ک بهشون وارد شده بود نشسته بودن یا ب چیزی تکیه داده بودن ...یه گوشه جین یوری رو بغل کرده بود و بهش دلداری میداد ...ولی اصلا وقت شوخی و خنده نبود ..
تیر سوجون به وسط قفسه ی سینه ی هیون سوک خورده بود و اون الان داشت خون بالا میورد و ب سختی نفس میکشید ...
خود سوجون هم کف زمین داشت جون میداد و سوا داشت تقلا میکرد تا از دست یونگی خودشو ازاد کنه و بره بالای سرش...
سوا(در حال زار زدن):یونگیا ولم کن...بزار برم پیشش...
ولی یونگی ک میدوسنت سوا چقدر شکنندس و نباید تصویر مادرش رو اینجوری ببینه فقط اونو محکم تر گرفت و گزاشت سوا توی بغلش بلند گریه کنه..
سوا:همیشه تقصیر منه...من نباید هیچوقت میومدم..
یونگی :اون حالش خوب میشه سوا...چیزی نمیشه ..همه چی درست میشه..
یونگی اروم سوا رو به گوشه ی سالن هدایت کرد و روی مبل نشوندش تا پلیسا بیان و سوجون رو با برانکارد ببرن..
جی هوپ برای سوا ی لیوان اب اب اورد...یونگی لیوان رو از هوسوک گرفت و به سمت سوا گرفت..
سوا:نمیخوام(زیرلبی)
یونگی شونه ی سوا رو نوازش کرد:بخور نفسم...اینجوری اذیت میشی..فقط یه قلوپ بخور..
سوا چیزی نگفت و فقط سرشو به شونه ی یونگی تکیه داد..یونگی هم دستشو باز کرد و دختر رو به اغوش گرمش دعوت کرد..
بقیه هم اومدن و کنارشون نشستن..
سوا:چند وقت بود میدونستین؟
نامجون:فقط چند هفتس.....میخواستیم با هم هماهنگ شیم تا بتونیم مثل قبلنا به ززندگیمون ادامه بدیم..فقط میخواستیم دوباره مثل قدیما خوشحال باشیم...
یوری دستشو روی شونه زانوی سوا گذاشت:اونی...من چندین ساله که دارم توی بیمارستان کار میکنم ..تیر به جای بدی نخورده ..توی این دوران خیلی احتمالش کمه ک کسی به خاطر همچین جراحتی اسیب ببینه...مطمئن باش حالش خوب میشه...
سوا:اگ خوب نشه چی؟
یونگی:نمیخواد بهش فکر کنی..
بغض دوباره صدای لرزون سوا رو شکوند:اخه من 21 ساله حتی بهش مامان هم نگفتم :(.....اگه نتونم هیچوقت بهش بگم چی؟
ادمین دیگه زایید ...بره عربی بخونه وگرنه از مدرسه اخراج میشه...ی کامنت انگیزشی برا ادمین بزارید نرینه تو عربیش
۹.۶k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.