☆ Black? ☆
☆ Black? ☆
[ p ۱۳ ]
دستات به شدت سرد شده بود بهتره بگم میلرزیند ، با دیدن مادرت تمام اون خاطرات لعنتی اون همه دعوا جلوی چشمت رژه میرفت ، توی همین فکر ها بودی که دستت از سمت کسی به اسارت گرفته شد .
نگاهتو به دستات دادی و با دیدن دست های قفل شده جونگکوک با دستات تعجب کردی ، بعدش نگاهتو به صورت جونگکوک دادی و اون تورو با خودش به سمت مادرت میکشوند. بهتره بگم تورو به سمت بزرگترین ترست توی زندگیت ولی انقدر توی شک بودی که حتی نمیتونستی مقاومت کنی .
کوک : سلام ، شما باید مادر ا/ت باشید درسته؟
هانول : ها بله من مادر ا/تم ، و شما ؟
کوک : من همسرم آینده ا/تم خوشبختم
هانول : چی؟ دخترم داری ازدواج میکنی؟
سرت رو پایین گرفتی ، عین بچگیت و لب زدی
ا/ت : بله مادر ، و درخواست دارم شماهم اجازه بدید
هانول : دخترم میدونی که من خوشبختیت رو میخوام، ولی برای عروسیت قول نمیدم بتونم بیام
ا/ت : اشکالی نداره مادر درکت میکنم. با اجازه من دیگه میرم
هانول : بعدا با هم حرف میزنیم
تعظیم کوتاهی کردی و به داخل مارکت رفتید ، جونگکوک از رفتار تو توی شک بود حقم داشت ولی هانول هر وقت باهاش با احترام حرف نمیزدی دعوات میکرد و این عادت از بچگی روت مونده بود .
وقتی داخل مارکت شُدید دست جونگکوک رو آروم از دستات جدا کردی ، حالت گرفته شد
کوک : خوبی ؟
ا/ت : عالیم ،"با حرص دستت رو توی موهات کشیدی" لعنتی من نمیخوام دیگه اون توی زندگیم باشه و حالا ببین تو چیکار کردی ، اگه یه کاری کنه چی؟ اگه بلایی سر من یا تو بیاره چی؟ اگه ...
با بغل گرفته شدنت از طرف جونگکوک حرفت نثفه و نیمه موند ،
ادامه دارد...
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
[ p ۱۳ ]
دستات به شدت سرد شده بود بهتره بگم میلرزیند ، با دیدن مادرت تمام اون خاطرات لعنتی اون همه دعوا جلوی چشمت رژه میرفت ، توی همین فکر ها بودی که دستت از سمت کسی به اسارت گرفته شد .
نگاهتو به دستات دادی و با دیدن دست های قفل شده جونگکوک با دستات تعجب کردی ، بعدش نگاهتو به صورت جونگکوک دادی و اون تورو با خودش به سمت مادرت میکشوند. بهتره بگم تورو به سمت بزرگترین ترست توی زندگیت ولی انقدر توی شک بودی که حتی نمیتونستی مقاومت کنی .
کوک : سلام ، شما باید مادر ا/ت باشید درسته؟
هانول : ها بله من مادر ا/تم ، و شما ؟
کوک : من همسرم آینده ا/تم خوشبختم
هانول : چی؟ دخترم داری ازدواج میکنی؟
سرت رو پایین گرفتی ، عین بچگیت و لب زدی
ا/ت : بله مادر ، و درخواست دارم شماهم اجازه بدید
هانول : دخترم میدونی که من خوشبختیت رو میخوام، ولی برای عروسیت قول نمیدم بتونم بیام
ا/ت : اشکالی نداره مادر درکت میکنم. با اجازه من دیگه میرم
هانول : بعدا با هم حرف میزنیم
تعظیم کوتاهی کردی و به داخل مارکت رفتید ، جونگکوک از رفتار تو توی شک بود حقم داشت ولی هانول هر وقت باهاش با احترام حرف نمیزدی دعوات میکرد و این عادت از بچگی روت مونده بود .
وقتی داخل مارکت شُدید دست جونگکوک رو آروم از دستات جدا کردی ، حالت گرفته شد
کوک : خوبی ؟
ا/ت : عالیم ،"با حرص دستت رو توی موهات کشیدی" لعنتی من نمیخوام دیگه اون توی زندگیم باشه و حالا ببین تو چیکار کردی ، اگه یه کاری کنه چی؟ اگه بلایی سر من یا تو بیاره چی؟ اگه ...
با بغل گرفته شدنت از طرف جونگکوک حرفت نثفه و نیمه موند ،
ادامه دارد...
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
۱۴.۴k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.