پشت صحنه "P12"
بغض گلومو فشرد به یکی گفت عشقم؟؟؟
نه نه این واقعیت نداره اگه هم داشته باشه به من ربطی نداره با همون بغض وارد اتاق شدم فلیکس رو صندلی نشسته بود و به گوشیش نگاه میکرد تعظیمی کردم و رفتم سمت میز آرایش وسایل لازمو برداشتم و شروع کردم به میکاپ کردن فلیکس پوستش نرم نرم بود به خاطر این هیچ عیب و ایرادی تو میکاپ نداشت
پس از نیم ساعت میکاپ تموم شد پاشد به من اهمیتی نداد رفت سمت رختکن و لباس های صحنشو پوشید امد بیرون و با جدیت گفت:نمیری تا من ست رو تموم کنم
تعظیمی کردم که رفت بیرون خودمو ولو مبل کردم و نمیدونم چیشد که چشام سنگین...
ویو فلیکس
پس از چند ساعتی ست فلیم بردای رو تموم کردیم و قرار شد فردا آخریشو بکشیم آخریش کنی سخت بود به ساعت نگاه کردم ۳ شب بود به همین خاطره که خوابم میاد تو همین حین یهو لارا یادم افتاد نذاشتممن بره خونههه و احتمالا اون(همون عشقش😂😑)تو خونه منتظرمه!
زود رفتم سمت اتاق وقتی درو باز کردم لارا تو مبل به خودش جمع شده و خوابیده بود رفتم جلو کنارش زانو زدم و به صورت زیباش نگاه کردم موهای خرمایش ریخته بود به صورتش اونارو کنار زدم که یهو بیدار شد
دوباره جدی شدم:تموم شد پاشو بریم
ویو لارا
زود پاشدم کیفو با سویچ ماشین برداشتم و رفتیم بیرون همه پسرا خوابآلو بودن
آیان:وایی پاهام درد میکنه هیونگ
لینو:من کمرم بدتره
هیونجین:همتون جمع کنین برین فردا کلی کار داریم..
هان:اره هیون راست میگه
من هینجوری بی حال داشتم میرفتم سمت ماشین که یهو
هیونجین:لاراا
برگشتم سمت هیونجین
لارا:بله؟
هیونجین:فردا بعد از ظهر کاری داری؟
خواستم جواب نه بدم که فلیکس اجاره نداد
فلیکس:اره کار داره
با تعجب برگشتم سمت فلیکس
هیونیجن:میتونست خودش بگه
فلیکس:گفتم اره دیگه مشکلی هست(برگشت به سمت لارا)بریم
زود رفتم ماشینو روشن کردم که فلیکس اینبار جلو نشست تو راه هیچ حرفی بینمون رد بدل نشد که دوباره حرفش تو ذهنم پلی شد"اوکی عشقم امشب میبینمت"
تو فکر بودم که رسیدیم خونه
فلیکس بدون اینکه نگام کنه در ماشینو باز کرد و گفت:ساعت ۱۰ اینجا باش
و از ماشین رفت بیرون و وارد حیاط بزرگ خونه شد
لعنت به کنجکاویم از ماشین پیاده شدم و بدو بدو رفتم سمت فلیکس که استخر بزرگ جلومو گرفت فلیکس خواست وارد خونه شه که داد زدم:فلیکسسس
برگشت سمت من و گفت:چرا نرفتی؟
لارا:خونه کسی هست؟
فلیکس:اره مشکلیه؟
دوباره خواست بره تو که دوباره داد زدم:من از چی میترسم؟؟
زود با نگرانی برگشت سمتم
که من خودمو پرت کردم تو آب...
پارت بعدی فردا...
نه نه این واقعیت نداره اگه هم داشته باشه به من ربطی نداره با همون بغض وارد اتاق شدم فلیکس رو صندلی نشسته بود و به گوشیش نگاه میکرد تعظیمی کردم و رفتم سمت میز آرایش وسایل لازمو برداشتم و شروع کردم به میکاپ کردن فلیکس پوستش نرم نرم بود به خاطر این هیچ عیب و ایرادی تو میکاپ نداشت
پس از نیم ساعت میکاپ تموم شد پاشد به من اهمیتی نداد رفت سمت رختکن و لباس های صحنشو پوشید امد بیرون و با جدیت گفت:نمیری تا من ست رو تموم کنم
تعظیمی کردم که رفت بیرون خودمو ولو مبل کردم و نمیدونم چیشد که چشام سنگین...
ویو فلیکس
پس از چند ساعتی ست فلیم بردای رو تموم کردیم و قرار شد فردا آخریشو بکشیم آخریش کنی سخت بود به ساعت نگاه کردم ۳ شب بود به همین خاطره که خوابم میاد تو همین حین یهو لارا یادم افتاد نذاشتممن بره خونههه و احتمالا اون(همون عشقش😂😑)تو خونه منتظرمه!
زود رفتم سمت اتاق وقتی درو باز کردم لارا تو مبل به خودش جمع شده و خوابیده بود رفتم جلو کنارش زانو زدم و به صورت زیباش نگاه کردم موهای خرمایش ریخته بود به صورتش اونارو کنار زدم که یهو بیدار شد
دوباره جدی شدم:تموم شد پاشو بریم
ویو لارا
زود پاشدم کیفو با سویچ ماشین برداشتم و رفتیم بیرون همه پسرا خوابآلو بودن
آیان:وایی پاهام درد میکنه هیونگ
لینو:من کمرم بدتره
هیونجین:همتون جمع کنین برین فردا کلی کار داریم..
هان:اره هیون راست میگه
من هینجوری بی حال داشتم میرفتم سمت ماشین که یهو
هیونجین:لاراا
برگشتم سمت هیونجین
لارا:بله؟
هیونجین:فردا بعد از ظهر کاری داری؟
خواستم جواب نه بدم که فلیکس اجاره نداد
فلیکس:اره کار داره
با تعجب برگشتم سمت فلیکس
هیونیجن:میتونست خودش بگه
فلیکس:گفتم اره دیگه مشکلی هست(برگشت به سمت لارا)بریم
زود رفتم ماشینو روشن کردم که فلیکس اینبار جلو نشست تو راه هیچ حرفی بینمون رد بدل نشد که دوباره حرفش تو ذهنم پلی شد"اوکی عشقم امشب میبینمت"
تو فکر بودم که رسیدیم خونه
فلیکس بدون اینکه نگام کنه در ماشینو باز کرد و گفت:ساعت ۱۰ اینجا باش
و از ماشین رفت بیرون و وارد حیاط بزرگ خونه شد
لعنت به کنجکاویم از ماشین پیاده شدم و بدو بدو رفتم سمت فلیکس که استخر بزرگ جلومو گرفت فلیکس خواست وارد خونه شه که داد زدم:فلیکسسس
برگشت سمت من و گفت:چرا نرفتی؟
لارا:خونه کسی هست؟
فلیکس:اره مشکلیه؟
دوباره خواست بره تو که دوباره داد زدم:من از چی میترسم؟؟
زود با نگرانی برگشت سمتم
که من خودمو پرت کردم تو آب...
پارت بعدی فردا...
۶.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.