سیگار شریکی (پارت 16)
☎:دررررررینگ دررررررررینگ
مامان چیفویو:بچه بیا برو تلفونو جواب بده.
{برای خلاصه تر شدن مامان چیفویو م.چ مینویسم}
چیفویو:رفتم وایسا
م.چ:بروووووووووو
چیفویو:الو؟
ا.ت:الو سلام من ا.تم
چیفویو:سلام خو....
ا.ت:مسشه امشب خونتون بخوابم؟
چیفویو:چی.. چرا... آره.. یدقه گوشی دستت باشه..
چیفویو تلفنو اونور گرفت و دستشو سمت میکروفون برد تا ا.ت صداشو نشنوه....
چیفویو:مامااااااااااااااااااااااااااان...
م.چ:چیه؟
چیفویو:میشه دوستم امشب بیاد خونمون؟
م.چ:باشه بیاد ولی کدوم دوستت؟
چیفویو:بعدا برات تعریف میکنم آره یا نه؟
م.چ:بگو بیاد...
(ای کاش مامان منم اینجوری بود😿)
چیفویو:الو
ا.ت:الو چیشد؟
چیفویو:بیا منتظرتیم.
ا.ت:ببخشی زحمتتون دادم مجبور بودم
چیفویو:اشکال نداره...
ا.ت:جانه
چیفویو:جانه
چیفویو تلفونو گذاشت سره جاش و تا روشو برگردوند مامانشو دید که با دمپایی تو دستش ایستاده.
م.چ:کدوم دوستته.
چیفویو:من بگم ت. میشناسی؟
م.چ:بخدا اگه از اون همکلاسی های لات و لوتت باشه من میدونمو تو😡
چیفویو:مامان ول کن....
م.چ:ببین اگه از اون پسر ولاست زنگ بزن بگو نیاداااا.
چیفویو:پسر نیست
م.چ: ...
چیفویو: ...
م.چ: چرا میاد اینجا؟
چیفویو: یتیمه اجاره خونشو نداده میترسه برگرده😒
م.چ:😑😑😑
چیفویو: چیه؟
م.چ: هیچی
مامان چیفویو رفت تو آشپز خونه...
*پرش زمانی
زنگ در: دیژژژژژ دیژژژژژ
چیفویو:اومدممممم
ا.ت:سلام
چیفویو:سلام...
ا.ت: ببخشید مزاحم شدم
چیفویو:نه بابا بیا تو...
ا.ت: مرسی
*ویو چیفویو
یه چیزی تو چشماش بود
همونزور که لبخند میزد نا تمیدی از صورتش میبارید
شرط میبندم اگه بخواد میتونه همین الان گریه کنه.
چیزی شده؟
کسی اذیتش کرده؟
تو فکر بودم که...
م.چ:سلام
ا.ت:سلام
م.چ:واو چه دختر گلی
ا.ت:ممنون ببخشید زحمتتون دادم
م.چ: بیا بریم تو آشپز خونه یچیز بت بدم بخوری
یهو سرشو رو به من کرد.
م.چ:بچه توهم برو تو اتاقت بخواب دیگه😠
دستشو پشت سره ا.ت گرفت و بردش تو آشپز خونه...
ادامه دارد...
مامان چیفویو:بچه بیا برو تلفونو جواب بده.
{برای خلاصه تر شدن مامان چیفویو م.چ مینویسم}
چیفویو:رفتم وایسا
م.چ:بروووووووووو
چیفویو:الو؟
ا.ت:الو سلام من ا.تم
چیفویو:سلام خو....
ا.ت:مسشه امشب خونتون بخوابم؟
چیفویو:چی.. چرا... آره.. یدقه گوشی دستت باشه..
چیفویو تلفنو اونور گرفت و دستشو سمت میکروفون برد تا ا.ت صداشو نشنوه....
چیفویو:مامااااااااااااااااااااااااااان...
م.چ:چیه؟
چیفویو:میشه دوستم امشب بیاد خونمون؟
م.چ:باشه بیاد ولی کدوم دوستت؟
چیفویو:بعدا برات تعریف میکنم آره یا نه؟
م.چ:بگو بیاد...
(ای کاش مامان منم اینجوری بود😿)
چیفویو:الو
ا.ت:الو چیشد؟
چیفویو:بیا منتظرتیم.
ا.ت:ببخشی زحمتتون دادم مجبور بودم
چیفویو:اشکال نداره...
ا.ت:جانه
چیفویو:جانه
چیفویو تلفونو گذاشت سره جاش و تا روشو برگردوند مامانشو دید که با دمپایی تو دستش ایستاده.
م.چ:کدوم دوستته.
چیفویو:من بگم ت. میشناسی؟
م.چ:بخدا اگه از اون همکلاسی های لات و لوتت باشه من میدونمو تو😡
چیفویو:مامان ول کن....
م.چ:ببین اگه از اون پسر ولاست زنگ بزن بگو نیاداااا.
چیفویو:پسر نیست
م.چ: ...
چیفویو: ...
م.چ: چرا میاد اینجا؟
چیفویو: یتیمه اجاره خونشو نداده میترسه برگرده😒
م.چ:😑😑😑
چیفویو: چیه؟
م.چ: هیچی
مامان چیفویو رفت تو آشپز خونه...
*پرش زمانی
زنگ در: دیژژژژژ دیژژژژژ
چیفویو:اومدممممم
ا.ت:سلام
چیفویو:سلام...
ا.ت: ببخشید مزاحم شدم
چیفویو:نه بابا بیا تو...
ا.ت: مرسی
*ویو چیفویو
یه چیزی تو چشماش بود
همونزور که لبخند میزد نا تمیدی از صورتش میبارید
شرط میبندم اگه بخواد میتونه همین الان گریه کنه.
چیزی شده؟
کسی اذیتش کرده؟
تو فکر بودم که...
م.چ:سلام
ا.ت:سلام
م.چ:واو چه دختر گلی
ا.ت:ممنون ببخشید زحمتتون دادم
م.چ: بیا بریم تو آشپز خونه یچیز بت بدم بخوری
یهو سرشو رو به من کرد.
م.چ:بچه توهم برو تو اتاقت بخواب دیگه😠
دستشو پشت سره ا.ت گرفت و بردش تو آشپز خونه...
ادامه دارد...
۱۱.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.