عاشق شدن part⁶
منم افتادم با تهیونگ یا مثلا دوس پسرم
وارد اتاق وحشت شدیم
راستش من تاحالا نرفته بودم اتاق وحشت و اولین بارم بود یکم میترسیدم با اینکه دختر نترسی هستم
داشتیم راه میرفتیم که یهو یه مار از بالای سقف اومد پایین (ا.ت در حد مرگ از مار میترسه*عین من)
جیغ کشیدم و ناخدا گاه اشکم دراومد تهیونگ بغلم کرد پسش نزدم چون خیلی ترسیده بودم و دست و پام سست شده بود
ما از در اضطراری رفتیم بیرون تهیونگ برام آب گرفت وقتی به خودم اومدم هنوز تو بغل تهیونگ بودم بهش گفتم
ا.ت:میشه راجب این موضوع به کسی چیزی نگی؟
تهیونگ:معلومه که میشه تو بهتری
ا.ت:اوهوم
ویو تهیونگ
از در اضطراری اومدیم بیرون ا.ت حالش خوب نبود
و هنوز تو بغل من بود بهش آب دادم بود و بغل کردنش به من آرامش میداد
ویوا.ت
تو بغلش بودم نمیدونم چون هنوز دست و پام میلرزید
که یهو بچه ها اومدن و اون شینا باز دهنشو باز کرد
شینا:اوووو بچه ها فک کنم بد موقع مزاحم شدیم * خنده😂
و رفتن سمت کافه شهر بازی
ویو تهیونگ
دوستاش اومدن و یکیشون گفت که فک کنم بد موقع مزاحم شدیم و خندید نمیدونم چرا از حرفای دوستش خوشم میومد شاید چون حرفایی که میخواستم بگم رو میگفت تو همین فکرا بودم که ا.ت از بغلم اومد بیرونو گفت
ا.ت:خب دیگه من حالم خوبه بیا بریم سمت کافه
رفتیم سمت کافه ا.ت رفت جلو از من پرسید
ا.ت:تهیونگ تو چی میخوری
تهیونگ:بستنی نعنایی
ا.ت:هااااا ،،، آقا دو تا بستنی نعنایی
برام جالب بود که اونم بستنی با طعم نعنا دوس داشت
گرفت و رفتیم سمت میزی که بچه ها نشسته بودن
ویو ا.ت
لطفا حمایت کنید
🫶🫶🤞🫰
وارد اتاق وحشت شدیم
راستش من تاحالا نرفته بودم اتاق وحشت و اولین بارم بود یکم میترسیدم با اینکه دختر نترسی هستم
داشتیم راه میرفتیم که یهو یه مار از بالای سقف اومد پایین (ا.ت در حد مرگ از مار میترسه*عین من)
جیغ کشیدم و ناخدا گاه اشکم دراومد تهیونگ بغلم کرد پسش نزدم چون خیلی ترسیده بودم و دست و پام سست شده بود
ما از در اضطراری رفتیم بیرون تهیونگ برام آب گرفت وقتی به خودم اومدم هنوز تو بغل تهیونگ بودم بهش گفتم
ا.ت:میشه راجب این موضوع به کسی چیزی نگی؟
تهیونگ:معلومه که میشه تو بهتری
ا.ت:اوهوم
ویو تهیونگ
از در اضطراری اومدیم بیرون ا.ت حالش خوب نبود
و هنوز تو بغل من بود بهش آب دادم بود و بغل کردنش به من آرامش میداد
ویوا.ت
تو بغلش بودم نمیدونم چون هنوز دست و پام میلرزید
که یهو بچه ها اومدن و اون شینا باز دهنشو باز کرد
شینا:اوووو بچه ها فک کنم بد موقع مزاحم شدیم * خنده😂
و رفتن سمت کافه شهر بازی
ویو تهیونگ
دوستاش اومدن و یکیشون گفت که فک کنم بد موقع مزاحم شدیم و خندید نمیدونم چرا از حرفای دوستش خوشم میومد شاید چون حرفایی که میخواستم بگم رو میگفت تو همین فکرا بودم که ا.ت از بغلم اومد بیرونو گفت
ا.ت:خب دیگه من حالم خوبه بیا بریم سمت کافه
رفتیم سمت کافه ا.ت رفت جلو از من پرسید
ا.ت:تهیونگ تو چی میخوری
تهیونگ:بستنی نعنایی
ا.ت:هااااا ،،، آقا دو تا بستنی نعنایی
برام جالب بود که اونم بستنی با طعم نعنا دوس داشت
گرفت و رفتیم سمت میزی که بچه ها نشسته بودن
ویو ا.ت
لطفا حمایت کنید
🫶🫶🤞🫰
۵.۴k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.