فیک ازدواج اجباری پارت ۵
بعداز اینکه از مامانم خداحافظی کردم برگشتم طرف یونگی که دیدم داره با حالت سوالی منو نگاه میکنه که یهو سرفه کردم به خودش اومد بعد من از روی مبل بلند شدم به طرف اتاق مشترکمون راه افتادم ولی یجورایی الان فقد اوتاق من حساب میشد رفتم طرف کمد خواستم لباس. بردارم که یادم اومد و فقد همین لباس هایی رو دارم که بزور از لای لباس های یونگی پیدا کردم بیخیال شدم از اتاق خارج شدم رفتم طرف یونگی که با چیزی که دیدم خشکم زود اون کی بود داشت جلوی تلویزیون باب اسفنجی نگاه میکرد میخندید چقد خنده لسه یی هاش قشنگ بود با صدای پای من سری تلویزون رو خاموش کرد و دوباره تبدیل شد به همون آدم که خندش رو نمیشد دید
یونگی = کی اومدی اینجا مگه توی اوتاق نبودی
ا.ت = چرا بودم ولی چیزی که میخواستم گیرم نیومد برای همین اومدم اینجا اگه مزاحمم میتونم برم اوتاق تا راحت باشی
یونگی = نمیخواد
از جاش بلند شد خواست بره که صداش کردم
ا.ت = یونگی صبر کن
یونگی = بله
ا.ت = میخواستم ی چیزی بگم اگه اشکال نداره امروز بریم خرید من هیچ لباسی ندارم دارم با لباس های تو سر میکنم اونم برام گشاده
سرتا پاش رو نگاه کردم دیدم داره راست میگه لباس هام تو تنش زار میزد
یونگی = باشه برای ساعت چهار حاضر باش
ا.ت = باشه
دیگه ساعت شده بود ۳:۰۰ منم رفتم حاضر شدم یک ساعت طول کشید تا حاضر بشم ی تیپ خیلی خوبی زدم و رفتم پایین کا دیدم یونگی با ی تیپ کاملا مشکی جلوی من وایسا ده
یونگی = بریم
ا.ت = آره بریم
رفتیم سوار ماشین یونگی شدیم به طرف مرکز خرید راه افتادیم وقتی رسیدیم اونجا از ماشین پیاده شدیم و به طرف فروشگاه های اونجا راه افتادیم آنقدر خرید کرده بودم و برای یونگی هم لباس خریده بودم اکنم باز زور البته خیلی خوش گذشت بعداز مرکز خرید رفتیم توی رستوران که غذا بخوریم گارسون به طرف ما اومد و گفت چی میخوریم
یونگی = ا.ت تو چی میخوری من ی استیک میخورم
ا.ت = منم همون رو میخورم
بعداز اینکه سفارش دادیم غذا نشستیم تا زمانی که غذا رو بیارن خوردیم و از رستوران خارج شدیم و به طرف ماشین رفتیم که اون ور خیابون بود که داشتیم با ا.ت میرفتم که متوجه نشدم چی شد ولی ی صدای جیغ بلند اومد و دیگه چیزی نفهمیدم که چی شد
اینم از پارت امروز امید وارم خوشتون بیاد 🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡
یونگی = کی اومدی اینجا مگه توی اوتاق نبودی
ا.ت = چرا بودم ولی چیزی که میخواستم گیرم نیومد برای همین اومدم اینجا اگه مزاحمم میتونم برم اوتاق تا راحت باشی
یونگی = نمیخواد
از جاش بلند شد خواست بره که صداش کردم
ا.ت = یونگی صبر کن
یونگی = بله
ا.ت = میخواستم ی چیزی بگم اگه اشکال نداره امروز بریم خرید من هیچ لباسی ندارم دارم با لباس های تو سر میکنم اونم برام گشاده
سرتا پاش رو نگاه کردم دیدم داره راست میگه لباس هام تو تنش زار میزد
یونگی = باشه برای ساعت چهار حاضر باش
ا.ت = باشه
دیگه ساعت شده بود ۳:۰۰ منم رفتم حاضر شدم یک ساعت طول کشید تا حاضر بشم ی تیپ خیلی خوبی زدم و رفتم پایین کا دیدم یونگی با ی تیپ کاملا مشکی جلوی من وایسا ده
یونگی = بریم
ا.ت = آره بریم
رفتیم سوار ماشین یونگی شدیم به طرف مرکز خرید راه افتادیم وقتی رسیدیم اونجا از ماشین پیاده شدیم و به طرف فروشگاه های اونجا راه افتادیم آنقدر خرید کرده بودم و برای یونگی هم لباس خریده بودم اکنم باز زور البته خیلی خوش گذشت بعداز مرکز خرید رفتیم توی رستوران که غذا بخوریم گارسون به طرف ما اومد و گفت چی میخوریم
یونگی = ا.ت تو چی میخوری من ی استیک میخورم
ا.ت = منم همون رو میخورم
بعداز اینکه سفارش دادیم غذا نشستیم تا زمانی که غذا رو بیارن خوردیم و از رستوران خارج شدیم و به طرف ماشین رفتیم که اون ور خیابون بود که داشتیم با ا.ت میرفتم که متوجه نشدم چی شد ولی ی صدای جیغ بلند اومد و دیگه چیزی نفهمیدم که چی شد
اینم از پارت امروز امید وارم خوشتون بیاد 🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡🫡
۱۴.۳k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.