پدرخوانده پارت 7
سمت اتاق تهیونگ رفت در زد جوابی نشنید رفت داخل تهیونگ رو دید که دراز کشیده و موهاش روی صورتش ریخته باچشمای نیمه باز و خمار از خاب به کانیا نگاه میکرد
کانیا رفت سمت تخت بالشتش رو روی تخت گذاشت و روی تخت خذید
تهیونگ بی حرف به کاراش نگاه میکرد از زیر پتو رفت و خودش رو تو بغل تهیونک جا داد
تهیونگ با صدای بم و خال الودش گفت: فایده نداره کیم کانیا. کانیا محکم پدرش رو بغل کرد و گفت: اره! فایده نداره کیم تهیونگ! من از تو به بابت تمام بی توجهیات ناراحتم! پس بیا مسالمت امیز شبمون رو صبح کنیم!!!!
تهیونگ دستش رو بین موهای کانیا برد و عمیق طبغ عادتش بوکشید و بوسید
کانیا چشاش رو بست پاهاشو به پاهای تهیونگ پیچید و با صدای خاب الودی گفت: بابا لنگ دراز باید برام جبران کنی
تهیونگ: باش جودی
کانیا: درزم در اصرع وقت و بدون مزاحمت نامزد عجوزَت تهیونگ تو گلو خندید تهیونگ نفسش رو بیرون داد: کانیا اون قراره زن من بشه میدونم خوشت نمیاد ازش ولی چطوره وقتی هم خونه شدیم یکم بهش احترام بزاری اون از تو بزرگتره دخترم بانی شیرینم
مانیا: باش پدر. سرش رو روی سینه پدرش قرار داد و صدای ارامش بخش تپش قلبش رو میشنید
کانیا خمار خاب بود لب زد: ببین کیم تهیونگ! دفعه بد که به من بگی دخترم قول نمیدم... یه مشت تو صورتت نکوبم "تهیونگ که از چسبیدن فجیع کانیا بهش تقریبا داشت له میشد با دست سعی کرد هرکولی کع بهش چسبیده رو جدا کنه
تهیونگ: کانیااا نفسم بند اومد یکم برو اونور
کانیا با چشمای بسته با با سر علامت تفهیم رو نشون داد و بیشتر به پدرش چسبید تهیونگ کفری داد زد: یااا کانیای شل مغز ابرو برام نزاشتی اومدی بهم هم میچسبی برو اونور اصلا برو تو اتاقت بخاب دیگه اه
کانیا کل مغزش اف بود: این حرفتو نشنیده میگیرم پدر بحث کردن و کلنجار رفتن با کانیا فایده نداشت در هر صورت یه هرگوش لجباز بود و هرکاری دلش میخاد میکنه.
کانیا رفت سمت تخت بالشتش رو روی تخت گذاشت و روی تخت خذید
تهیونگ بی حرف به کاراش نگاه میکرد از زیر پتو رفت و خودش رو تو بغل تهیونک جا داد
تهیونگ با صدای بم و خال الودش گفت: فایده نداره کیم کانیا. کانیا محکم پدرش رو بغل کرد و گفت: اره! فایده نداره کیم تهیونگ! من از تو به بابت تمام بی توجهیات ناراحتم! پس بیا مسالمت امیز شبمون رو صبح کنیم!!!!
تهیونگ دستش رو بین موهای کانیا برد و عمیق طبغ عادتش بوکشید و بوسید
کانیا چشاش رو بست پاهاشو به پاهای تهیونگ پیچید و با صدای خاب الودی گفت: بابا لنگ دراز باید برام جبران کنی
تهیونگ: باش جودی
کانیا: درزم در اصرع وقت و بدون مزاحمت نامزد عجوزَت تهیونگ تو گلو خندید تهیونگ نفسش رو بیرون داد: کانیا اون قراره زن من بشه میدونم خوشت نمیاد ازش ولی چطوره وقتی هم خونه شدیم یکم بهش احترام بزاری اون از تو بزرگتره دخترم بانی شیرینم
مانیا: باش پدر. سرش رو روی سینه پدرش قرار داد و صدای ارامش بخش تپش قلبش رو میشنید
کانیا خمار خاب بود لب زد: ببین کیم تهیونگ! دفعه بد که به من بگی دخترم قول نمیدم... یه مشت تو صورتت نکوبم "تهیونگ که از چسبیدن فجیع کانیا بهش تقریبا داشت له میشد با دست سعی کرد هرکولی کع بهش چسبیده رو جدا کنه
تهیونگ: کانیااا نفسم بند اومد یکم برو اونور
کانیا با چشمای بسته با با سر علامت تفهیم رو نشون داد و بیشتر به پدرش چسبید تهیونگ کفری داد زد: یااا کانیای شل مغز ابرو برام نزاشتی اومدی بهم هم میچسبی برو اونور اصلا برو تو اتاقت بخاب دیگه اه
کانیا کل مغزش اف بود: این حرفتو نشنیده میگیرم پدر بحث کردن و کلنجار رفتن با کانیا فایده نداشت در هر صورت یه هرگوش لجباز بود و هرکاری دلش میخاد میکنه.
۹.۸k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.