★دختری در سیاهی 4★
آنیا:با چیزی که دیدم خیلی شوکه شدم اون...دامیان بود!
دامیان:اویا اویا (عه وا)
آنیا:خفه
دامیان:چقدر خشن!
آنیا:همینه که هست
در حال دعوا بودیم که احساس کردم صدای یه اسلحه اومد
درسته اون رزا بود که سمت من اسلحه گرفته بود
و با یه پوزخند چندش آور گفت
رزا:بلاخره آخرین کابوسم هم تموم میشه
رزا:دامیان_ساما میتونم آنیا رو مجازات کنم؟
دامیان:هر جور راحتی
آنیا: دیگه خون به مغزم نمی رسید که ...
رزا:میخواستم آنیا رو ببرم که دیدم نیست که از پشته سرمه
محکم با پا زد تو سرم و بعد سیاهی...
دامیان:یه دفعه دیدم رزا افتاد همونطور که انتظارش رو داشتم آنیا به نسخه تاریک اش برگشته و به بادیگارد هام گفتم رزا رو ببرن
•
•
•
(ویو شیان)
شیان:دیگه کار من تموم شد و الان باید منتظر رئیس میموندم که صدای شلیک گلوله اومد سریع رفتم بالا که دیدم رئیس مافیا دشمن و آنیا_ساما تیر خوردن که بادیگارد هارو صدا زدم و رفتیم سمت بیمارستان
•
•
•
(بیمارستان)
آنیا:چشمام رو که باز کردم دیدم توی یه اتاق سفیدم خوب که دقت کردم دیدم توی بیمارستان خانوادگیم هستم ... یه لحظه چطور کارم به اینجا کشیده شد؟ هیچی یادم نمیاد
آنیا:یه دفعه گوشیم زنگ خورد
•
•
•
(مکالمه)
ناشناس:خانم آنیا؟
آنیا:بله خودم هستم
ناشناس: متاسفانه ...
دامیان:اویا اویا (عه وا)
آنیا:خفه
دامیان:چقدر خشن!
آنیا:همینه که هست
در حال دعوا بودیم که احساس کردم صدای یه اسلحه اومد
درسته اون رزا بود که سمت من اسلحه گرفته بود
و با یه پوزخند چندش آور گفت
رزا:بلاخره آخرین کابوسم هم تموم میشه
رزا:دامیان_ساما میتونم آنیا رو مجازات کنم؟
دامیان:هر جور راحتی
آنیا: دیگه خون به مغزم نمی رسید که ...
رزا:میخواستم آنیا رو ببرم که دیدم نیست که از پشته سرمه
محکم با پا زد تو سرم و بعد سیاهی...
دامیان:یه دفعه دیدم رزا افتاد همونطور که انتظارش رو داشتم آنیا به نسخه تاریک اش برگشته و به بادیگارد هام گفتم رزا رو ببرن
•
•
•
(ویو شیان)
شیان:دیگه کار من تموم شد و الان باید منتظر رئیس میموندم که صدای شلیک گلوله اومد سریع رفتم بالا که دیدم رئیس مافیا دشمن و آنیا_ساما تیر خوردن که بادیگارد هارو صدا زدم و رفتیم سمت بیمارستان
•
•
•
(بیمارستان)
آنیا:چشمام رو که باز کردم دیدم توی یه اتاق سفیدم خوب که دقت کردم دیدم توی بیمارستان خانوادگیم هستم ... یه لحظه چطور کارم به اینجا کشیده شد؟ هیچی یادم نمیاد
آنیا:یه دفعه گوشیم زنگ خورد
•
•
•
(مکالمه)
ناشناس:خانم آنیا؟
آنیا:بله خودم هستم
ناشناس: متاسفانه ...
۱.۱k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.