آوای دروغین
part59
^مونا ویو^
جیهون ولم کرد ولی همون لحظه با صدای خیلی بلندی برگشتیم سمت خیابونی که به خاطر حالت ایستادنمون پشتم بود
با دیدن فردی که وسط خیابون درازکش شده بود و تنها فرد بالای سرش یه پیرمرد و یه زن جوون که داشت جیغ میزد بود که انگار از توی پیاده رو حادثه رو دیده بودن
البته اگر راننده با چشمای گردشو فاکتور میگرفتیم
با جنبیدن تن جیهون از تحلیل این حادثه که معلوم بود تصادفه خیلی شدیدیه دست کشیدم و به دنبال جیهون به اون سمت دویدم و همزمان با صدای بلندی که کم از جیغ نداشت گفتم:زنگ بزنید آمبول...
با دیدن چهرهی آشنایی که الان تمام صورتش خونی بود حرفم و خوردم
اون...اون تهیونگ مننننن بوددددد؟
چرا؟چرا تو این حال بودددد؟
جیغ شدیدی کشیدم و با ته موندهی انرژیم روی زانوهام دقیقا کنار تهیونگ افتادم
با اینکه ماسک زده بود و سر و صورتش به شدت خونی بود ولی...مگه میشه کسی معشوقش و نشناسه
دستی رو بازوم نشست ولی به شدت پسش زدم و جیغ زدم:تهیونگگگگ...نمیتونیییییییی...
نمیتونی اینجا و اینجوری باشیییی
هیستریک شروع کردم به خندیدن...دیوانه وار میخندیدم:تهیونگ اصلا شوخی خوبی نیست...اصلاااا
ولی با درک این واقعیت خندیدنم به گریه تبدیل شد و شروع کردم به زدن خودم
مونا:دِ لعنتی مگه با تو نیستم...میگم بلند شو
پشت بندش دستم و بلند کردم و خواستم روی صورتم فرود بیارم که دستی مانعش شد
همونطور که سعی میکردم دستم و از اون دست مزاحم دربیارم جیغ زدم:تهیونگگگگ
صدای آژیر آمبولانس مثل امیدی توی دلم شد و نگاه اشک آلودم و به پرستارهایی انداختم که تهیونگ و روی برانکارد میزاشتن
دستم و با تمام قدرتم آزاد کردم و به سمت آمبولانس دویدم
خواستم سوار شم ولی یکی از پرستارها منو گرفت و مانع شد
@ نسبتتون با ایشون چیه؟
مونا:دوست دخترشم...توروخدا بزار بیام دوست دخترشم
پرستار با چشم هایی که توش دلسوزی مشهودی نشسته بود کنار کشید و اجازه داد برم تو آمبولانس
به سرعت خودمو کنار تهیونگ انداختم و دست خونینشو توی دستام گرفتم
به پرستارهایی که با سرعت کارهایی انجام میدادند که الان هیچ درکی ازشون نداشتم نگاه عاجزانهای کردم و با صدای گرفته از جیغای پیدرپیم گفتم:حا...حالش چطوره؟
پرستاری که جلوی آمبولانس دیده بودمش گفت:فعلا معلوم نیست...باید اول برسونیمش بیمارستان
بعد ۱۵ دقیقهای که برای من یه عمر گذشت آمبولانس ایستاد و برانکارد تهیونگو بردن داخل
منم پشت سرشون دویدم که بردنش داخل یه اتاق و پشت سرشم یه مرد وارد اتاق شد
نذاشتن برم داخل ولی بعد از چند لحظه تهیونگ و آوردن بیرون و منم عاجزانه دنبالشون راه افتادم ولی با دیدن اسم اتاقی که روی درش بهم دهن کجی میکرد از حرکت ایستادم و نفس کشیدنم یادم رفت
اتاق عمل...تهیونگ من حالش انقدر وخیم بود؟
راننده با قدمهای محکم و نگران وارد بیمارستان شد
با دیدنش به سمتش هجوم بردم و از یقش گرفتم:لعنتی تهیونگ منو بخاطر تو الان بردن اتق عمل...میفهمی؟
دستاشو روی دستام گذاشت تا منو از یقش جدا کنه...به زور دستامو جدا کرد و تعظیم کوتاهی کرد
@ متاسفم...واقعا عذر میخوام من داشتم رانندگی میکردم ولی اون...خشکش زده بود
وقتی سرشو بلند کرد با اشکایی که روی صورتش برق میزدند ولی این دلیل نمیشد که ولش کنم پس همینطور که روی تخت سینهی مرد راننده میزدم گفتم:تاسف تو به درد من میخوره؟تهیونگ و از روی تخت بیمارستان بلند میکنه؟باعث میشه عملش نکنن؟هااان؟
راننده گفت:منو ببخشید ولی تو محوطهی بیمارستانم
بدون فکر کردن به هیچ چیزی گذاشتم بره
^مونا ویو^
جیهون ولم کرد ولی همون لحظه با صدای خیلی بلندی برگشتیم سمت خیابونی که به خاطر حالت ایستادنمون پشتم بود
با دیدن فردی که وسط خیابون درازکش شده بود و تنها فرد بالای سرش یه پیرمرد و یه زن جوون که داشت جیغ میزد بود که انگار از توی پیاده رو حادثه رو دیده بودن
البته اگر راننده با چشمای گردشو فاکتور میگرفتیم
با جنبیدن تن جیهون از تحلیل این حادثه که معلوم بود تصادفه خیلی شدیدیه دست کشیدم و به دنبال جیهون به اون سمت دویدم و همزمان با صدای بلندی که کم از جیغ نداشت گفتم:زنگ بزنید آمبول...
با دیدن چهرهی آشنایی که الان تمام صورتش خونی بود حرفم و خوردم
اون...اون تهیونگ مننننن بوددددد؟
چرا؟چرا تو این حال بودددد؟
جیغ شدیدی کشیدم و با ته موندهی انرژیم روی زانوهام دقیقا کنار تهیونگ افتادم
با اینکه ماسک زده بود و سر و صورتش به شدت خونی بود ولی...مگه میشه کسی معشوقش و نشناسه
دستی رو بازوم نشست ولی به شدت پسش زدم و جیغ زدم:تهیونگگگگ...نمیتونیییییییی...
نمیتونی اینجا و اینجوری باشیییی
هیستریک شروع کردم به خندیدن...دیوانه وار میخندیدم:تهیونگ اصلا شوخی خوبی نیست...اصلاااا
ولی با درک این واقعیت خندیدنم به گریه تبدیل شد و شروع کردم به زدن خودم
مونا:دِ لعنتی مگه با تو نیستم...میگم بلند شو
پشت بندش دستم و بلند کردم و خواستم روی صورتم فرود بیارم که دستی مانعش شد
همونطور که سعی میکردم دستم و از اون دست مزاحم دربیارم جیغ زدم:تهیونگگگگ
صدای آژیر آمبولانس مثل امیدی توی دلم شد و نگاه اشک آلودم و به پرستارهایی انداختم که تهیونگ و روی برانکارد میزاشتن
دستم و با تمام قدرتم آزاد کردم و به سمت آمبولانس دویدم
خواستم سوار شم ولی یکی از پرستارها منو گرفت و مانع شد
@ نسبتتون با ایشون چیه؟
مونا:دوست دخترشم...توروخدا بزار بیام دوست دخترشم
پرستار با چشم هایی که توش دلسوزی مشهودی نشسته بود کنار کشید و اجازه داد برم تو آمبولانس
به سرعت خودمو کنار تهیونگ انداختم و دست خونینشو توی دستام گرفتم
به پرستارهایی که با سرعت کارهایی انجام میدادند که الان هیچ درکی ازشون نداشتم نگاه عاجزانهای کردم و با صدای گرفته از جیغای پیدرپیم گفتم:حا...حالش چطوره؟
پرستاری که جلوی آمبولانس دیده بودمش گفت:فعلا معلوم نیست...باید اول برسونیمش بیمارستان
بعد ۱۵ دقیقهای که برای من یه عمر گذشت آمبولانس ایستاد و برانکارد تهیونگو بردن داخل
منم پشت سرشون دویدم که بردنش داخل یه اتاق و پشت سرشم یه مرد وارد اتاق شد
نذاشتن برم داخل ولی بعد از چند لحظه تهیونگ و آوردن بیرون و منم عاجزانه دنبالشون راه افتادم ولی با دیدن اسم اتاقی که روی درش بهم دهن کجی میکرد از حرکت ایستادم و نفس کشیدنم یادم رفت
اتاق عمل...تهیونگ من حالش انقدر وخیم بود؟
راننده با قدمهای محکم و نگران وارد بیمارستان شد
با دیدنش به سمتش هجوم بردم و از یقش گرفتم:لعنتی تهیونگ منو بخاطر تو الان بردن اتق عمل...میفهمی؟
دستاشو روی دستام گذاشت تا منو از یقش جدا کنه...به زور دستامو جدا کرد و تعظیم کوتاهی کرد
@ متاسفم...واقعا عذر میخوام من داشتم رانندگی میکردم ولی اون...خشکش زده بود
وقتی سرشو بلند کرد با اشکایی که روی صورتش برق میزدند ولی این دلیل نمیشد که ولش کنم پس همینطور که روی تخت سینهی مرد راننده میزدم گفتم:تاسف تو به درد من میخوره؟تهیونگ و از روی تخت بیمارستان بلند میکنه؟باعث میشه عملش نکنن؟هااان؟
راننده گفت:منو ببخشید ولی تو محوطهی بیمارستانم
بدون فکر کردن به هیچ چیزی گذاشتم بره
۴.۱k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.