تو مال منی پارت39
ویو صبح ساعت 7:00
آنجلا:با احساس خفگی چشامو باز کردم ولی با برخورد نور خورشید به چشام چشم هامو محکم بستم کم کم چشامو باز کردم هنوز هم احساس خفگی داشتم به دور کم*رم نگاه کردم که با بازو های عضله ای مواجه شدم که سفت به دور کم*رم گره خورده بود که یک آن
*من مال توام فقط زود باش میخوام دا*خلم احساست کنم
*میخوام مال خودم کنمت حاظری؟...با کمال میل
انجلا: دیشب ...چییی...(متعجب تو ذهنش)
به پشتم برگشتم ولی با دیدن سیاه چاله هایی که زندگیم رو دگرگون کرده بود مواجه شدم خیره به چش های سیاهش شده بودم
تهیونگ:میبینم که همه چی رو به یاد آوردی رز سرخم
آنجلا:دی...دیشب من...
تهیونگ:از این به بعد حق نداری بدون اجازه یا حواس من کاری کنی(جدی)
&تهیونگ آنجلا رو به طرفش برگردوند و بیشتر به خودش فشردش
آنجلا:من...ممن الان د*ختر*ون*یگمو..(بغض)
تهیونگ:ششش... تو دیگه خانوم منی! کسی حتی حق نداره بت نگاهم بکنه (آروم و جدی پیشونیش رو بوسید)
آنجلا:ولی... ولی حرف های مردم..خانوادهامون... اطرافم؟من و تو با دست های خودمون زندگیمون رو نابود کردیم میفهمی(گریه و داد)
&آنجلا تهیونگ رو پس زد و ازش جدا شد پتو رو از روش برداشت که با ل*خت خودش مواجه شد چشاش پر شده بود تهیونگ بلند شد و روی تخت نشست آنجلا روی تخت بلند شد ولی ثانیه ای نکشید که با زمین سرد برخورد کرد و از درد جیغ کشید تهیونگ دست و پاش رو گم کرده به سمتش دوئید از بازو ها آنجلا گرفت و روی تخت نشود آنجلا با درد و چشای گریون پتو رو دور خودش کشید تهیونگ که از گریه و درد معشوقش داشت عذاب میکشید موهای آنجلا رو داد پشت گوشش و گفت
تهیونگ:برای من حرف های مردم یا حرف های خانوادم مهم نیس آنجلا ، انسان در طول زندگیش یک بار برای همیشه عاشق میشه و منم عاشق تو شدم شاید مست شدن هر دومون آینده ای رو رقم بزنه بهتره خودت رو جمع و جور کنی ... دراز بکش و استراحت کن تا حمو*م رو برات آماده کنم (اولش آرومو لحن مهربون میگفت ولی جمله آخرش رو محکم و عصبی گفت)
آنجلا: نمیخوام ...میخوام برگردم به اتاقم (گریه)
&آنجلا از جلوی تهیونگ بلند شد ولی طولی نکشید که توی هوا معلق شد
انجلا:بزارم زمین(داد و گریه تقلا)
تهیونگ:من جیمین نیستم که صبرم صبر عیسی باشه حرف رو ی بار تکرار میکنم!
انجلا: ازتت متنفرمممم کیم تهیونگ متنفرممم(داد و گریه)
تهیونگ: میدونم میدونم خیلی نفرت انگیزم😂🙄
&تهیونگ آنجلا بغلش وارد حمو*م شدن و بعد از دو*ش کوتاهی بیرون اومدن تهیونگ شلوار گشاد و هودی تن آنجلا کرد و بعدش موهاش رو خشک کرد آنجلا که هنوز هم خسته بود در طول سشوار کشیدن خوابش گرفته بود تهیونگ که از این همه خوابالویش خندش گرفته بود براید بلندش کرد و روی تخت درازش کرد و پتو رو روش کشید باز زنگ خوردن گوشیش از اتاق خارج و شد و بعد از وصل کردن تماس...
جیمین:کجایید تهیونگ؟
تهیونگ:ویلای خارج از شهر
جیمین:آنجلا؟!
تهیونگ:خوبه مادرت چیشد؟ چی کارا کردید؟
جیمین:....
آنجلا:با احساس خفگی چشامو باز کردم ولی با برخورد نور خورشید به چشام چشم هامو محکم بستم کم کم چشامو باز کردم هنوز هم احساس خفگی داشتم به دور کم*رم نگاه کردم که با بازو های عضله ای مواجه شدم که سفت به دور کم*رم گره خورده بود که یک آن
*من مال توام فقط زود باش میخوام دا*خلم احساست کنم
*میخوام مال خودم کنمت حاظری؟...با کمال میل
انجلا: دیشب ...چییی...(متعجب تو ذهنش)
به پشتم برگشتم ولی با دیدن سیاه چاله هایی که زندگیم رو دگرگون کرده بود مواجه شدم خیره به چش های سیاهش شده بودم
تهیونگ:میبینم که همه چی رو به یاد آوردی رز سرخم
آنجلا:دی...دیشب من...
تهیونگ:از این به بعد حق نداری بدون اجازه یا حواس من کاری کنی(جدی)
&تهیونگ آنجلا رو به طرفش برگردوند و بیشتر به خودش فشردش
آنجلا:من...ممن الان د*ختر*ون*یگمو..(بغض)
تهیونگ:ششش... تو دیگه خانوم منی! کسی حتی حق نداره بت نگاهم بکنه (آروم و جدی پیشونیش رو بوسید)
آنجلا:ولی... ولی حرف های مردم..خانوادهامون... اطرافم؟من و تو با دست های خودمون زندگیمون رو نابود کردیم میفهمی(گریه و داد)
&آنجلا تهیونگ رو پس زد و ازش جدا شد پتو رو از روش برداشت که با ل*خت خودش مواجه شد چشاش پر شده بود تهیونگ بلند شد و روی تخت نشست آنجلا روی تخت بلند شد ولی ثانیه ای نکشید که با زمین سرد برخورد کرد و از درد جیغ کشید تهیونگ دست و پاش رو گم کرده به سمتش دوئید از بازو ها آنجلا گرفت و روی تخت نشود آنجلا با درد و چشای گریون پتو رو دور خودش کشید تهیونگ که از گریه و درد معشوقش داشت عذاب میکشید موهای آنجلا رو داد پشت گوشش و گفت
تهیونگ:برای من حرف های مردم یا حرف های خانوادم مهم نیس آنجلا ، انسان در طول زندگیش یک بار برای همیشه عاشق میشه و منم عاشق تو شدم شاید مست شدن هر دومون آینده ای رو رقم بزنه بهتره خودت رو جمع و جور کنی ... دراز بکش و استراحت کن تا حمو*م رو برات آماده کنم (اولش آرومو لحن مهربون میگفت ولی جمله آخرش رو محکم و عصبی گفت)
آنجلا: نمیخوام ...میخوام برگردم به اتاقم (گریه)
&آنجلا از جلوی تهیونگ بلند شد ولی طولی نکشید که توی هوا معلق شد
انجلا:بزارم زمین(داد و گریه تقلا)
تهیونگ:من جیمین نیستم که صبرم صبر عیسی باشه حرف رو ی بار تکرار میکنم!
انجلا: ازتت متنفرمممم کیم تهیونگ متنفرممم(داد و گریه)
تهیونگ: میدونم میدونم خیلی نفرت انگیزم😂🙄
&تهیونگ آنجلا بغلش وارد حمو*م شدن و بعد از دو*ش کوتاهی بیرون اومدن تهیونگ شلوار گشاد و هودی تن آنجلا کرد و بعدش موهاش رو خشک کرد آنجلا که هنوز هم خسته بود در طول سشوار کشیدن خوابش گرفته بود تهیونگ که از این همه خوابالویش خندش گرفته بود براید بلندش کرد و روی تخت درازش کرد و پتو رو روش کشید باز زنگ خوردن گوشیش از اتاق خارج و شد و بعد از وصل کردن تماس...
جیمین:کجایید تهیونگ؟
تهیونگ:ویلای خارج از شهر
جیمین:آنجلا؟!
تهیونگ:خوبه مادرت چیشد؟ چی کارا کردید؟
جیمین:....
۳۵.۹k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.