قانون عشق p10
با اینکه برام سخت بود اما گفتم:قبوله
دستاشو رو شونه هام گذاشت : اون لیاقت تو رو نداره ....مطمئن باش یه روزی به حرفم میرسی
بعد از عروسی بابا ارتباطشو باهام قطع کرد و فق دو سه بار مامانم یواشکی بهم زنگ میزد و حالمو میپرسید
....
حرفای پدرم غصمو بیشتر کرد ،واقعا لیاقت منو نداشت بابا راست میگفت
اون موقع ها چقدر اصرار داشت که با جونگ کوک ازدواج نکنم ولی مرغ من یه پا داشت و به حرفش اهمیتی ندادم ...... حالا دارم تقاص کارامو پس میدم
صبح با کمی سر درد بیدار شدم یه دست جونگ کوک زیر سرم و دیگری هم روی پهلوم بود ، اروم از تخت پاشدم تا بیدار نشه ..حاضر شدم یه پیرهن مشکی جذب تا زیر باسنم پوشیدم ب همراه شلوار لی
رفتم پایین
به خدمتکارا گفتم :هر وقت جونگ کوک بیدار شد برین وسایلام و لباسام رو جمع کن ...راستی سرپرست مین کجاس؟
خدمتکار: خانم سه روز رفتن مرخصی خودتون بهش اجازه دادین
من: اها ..باشه من دیگه میرم
رفتم شرکت با چند کارمند باقی مونده تسویه حساب کردم و نوبت منشی مین شد.
پرید بغلم با لحن غم انگیزی گفتم: چرا گریه میکنی دیوونه ........نگران نباش اوضاع که بهتر شد اگه تونستم دوباره شرکت رو راه میندازم و همه دور هم جمع میشیم ،توعم از این وضع در بیا چند روز دیگه عروسی خواهرته
از بغلم اومد بیرون و در حالی که اشکاشو پاک میکرد گفت : چجوری ناراحت نباشم خانم ...شما بهترین رئیسی بودین که تا حالا داشتم ....همیشه بدون در زدن وارد اتاق میشدم ولی دعوام نمیکردین و باهام مهربون بودین ، سخته که شما رو از دست بدیم
دستمو رو شونش گذاشتم : عزیزم به این چیزا فکر نکن ایشالا یه رئیس بهتر از من گیرت میاد ....به سرپرست مین هم سلام برسون و از طرف من خدافظی کن
منشي مین: برای چی خانم مگه خونه نمیرین
گفتم : قضیش مفصله بعدا بهت زنگ میزنم تا یکم درد و دل کنیم
منشی مین هم حقوقشو گرفت و رفت ......حالا من موندم و شرکت خالی ای که کلی واسش زحمت کشیده بودم ، درسای زیادی اینجا یاد گرفتم
خاطرات خوب و بدی داشتم نگاهی به شرکتم انداختم و اومدم بیرون
دستاشو رو شونه هام گذاشت : اون لیاقت تو رو نداره ....مطمئن باش یه روزی به حرفم میرسی
بعد از عروسی بابا ارتباطشو باهام قطع کرد و فق دو سه بار مامانم یواشکی بهم زنگ میزد و حالمو میپرسید
....
حرفای پدرم غصمو بیشتر کرد ،واقعا لیاقت منو نداشت بابا راست میگفت
اون موقع ها چقدر اصرار داشت که با جونگ کوک ازدواج نکنم ولی مرغ من یه پا داشت و به حرفش اهمیتی ندادم ...... حالا دارم تقاص کارامو پس میدم
صبح با کمی سر درد بیدار شدم یه دست جونگ کوک زیر سرم و دیگری هم روی پهلوم بود ، اروم از تخت پاشدم تا بیدار نشه ..حاضر شدم یه پیرهن مشکی جذب تا زیر باسنم پوشیدم ب همراه شلوار لی
رفتم پایین
به خدمتکارا گفتم :هر وقت جونگ کوک بیدار شد برین وسایلام و لباسام رو جمع کن ...راستی سرپرست مین کجاس؟
خدمتکار: خانم سه روز رفتن مرخصی خودتون بهش اجازه دادین
من: اها ..باشه من دیگه میرم
رفتم شرکت با چند کارمند باقی مونده تسویه حساب کردم و نوبت منشی مین شد.
پرید بغلم با لحن غم انگیزی گفتم: چرا گریه میکنی دیوونه ........نگران نباش اوضاع که بهتر شد اگه تونستم دوباره شرکت رو راه میندازم و همه دور هم جمع میشیم ،توعم از این وضع در بیا چند روز دیگه عروسی خواهرته
از بغلم اومد بیرون و در حالی که اشکاشو پاک میکرد گفت : چجوری ناراحت نباشم خانم ...شما بهترین رئیسی بودین که تا حالا داشتم ....همیشه بدون در زدن وارد اتاق میشدم ولی دعوام نمیکردین و باهام مهربون بودین ، سخته که شما رو از دست بدیم
دستمو رو شونش گذاشتم : عزیزم به این چیزا فکر نکن ایشالا یه رئیس بهتر از من گیرت میاد ....به سرپرست مین هم سلام برسون و از طرف من خدافظی کن
منشي مین: برای چی خانم مگه خونه نمیرین
گفتم : قضیش مفصله بعدا بهت زنگ میزنم تا یکم درد و دل کنیم
منشی مین هم حقوقشو گرفت و رفت ......حالا من موندم و شرکت خالی ای که کلی واسش زحمت کشیده بودم ، درسای زیادی اینجا یاد گرفتم
خاطرات خوب و بدی داشتم نگاهی به شرکتم انداختم و اومدم بیرون
۳۲.۳k
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.