یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت شصت و یک
ملکا:چرا انقدر دیر اومدی بابا جون
بابا:فردا عکس برداری داریم مانکن مرد هست ولی مانکن های زن اصلا خوب نیستن
تا الان دنبال مانکن بودم
ملکا:نگران نباش درست میشه
بابا:وایستا ببینم یه چرخ بزن
چرخیدم و خنده ای کردم
ملکا:چرا چیشده مگه بابا
بابا:فردا توی عکاسی میبینم خانم مانکن
ملکا:وایییی نه بابا
بابا خنده ای کرد رفتم اتاقش تا استراحت کنه
منم رفتم اتاقم گوشیم توی شارژ بود
برداشتمش ۲۴ تا تماس بی پاسخ از هاکان داشتم گوشیمو خاموش کردم
دراز کشیدم روی تخت و چشمام پر اشک شد اصلا باورم نمیشد که هاکان بهم خیانت کرده بود
ساعت ۸ بود خسته بودم خوابم میومد خوابیدم
صبح>>
چشمامو باز کردم رفتم دست و صورتمو شستم
لباسامو عوض کردم
سوار ماشینم شدم و به شرکت رفتم
ملکا:سلام مانکن جدید مردمون کجاست؟
کارمند شرکت: توی اتاق پدرتون هستن
رفتم داخل اتاق بابا تا مانکن رو ببینم
ملکا:تو! تو اینجا چیکار میکنی
رمان ارتش
پارت شصت و یک
ملکا:چرا انقدر دیر اومدی بابا جون
بابا:فردا عکس برداری داریم مانکن مرد هست ولی مانکن های زن اصلا خوب نیستن
تا الان دنبال مانکن بودم
ملکا:نگران نباش درست میشه
بابا:وایستا ببینم یه چرخ بزن
چرخیدم و خنده ای کردم
ملکا:چرا چیشده مگه بابا
بابا:فردا توی عکاسی میبینم خانم مانکن
ملکا:وایییی نه بابا
بابا خنده ای کرد رفتم اتاقش تا استراحت کنه
منم رفتم اتاقم گوشیم توی شارژ بود
برداشتمش ۲۴ تا تماس بی پاسخ از هاکان داشتم گوشیمو خاموش کردم
دراز کشیدم روی تخت و چشمام پر اشک شد اصلا باورم نمیشد که هاکان بهم خیانت کرده بود
ساعت ۸ بود خسته بودم خوابم میومد خوابیدم
صبح>>
چشمامو باز کردم رفتم دست و صورتمو شستم
لباسامو عوض کردم
سوار ماشینم شدم و به شرکت رفتم
ملکا:سلام مانکن جدید مردمون کجاست؟
کارمند شرکت: توی اتاق پدرتون هستن
رفتم داخل اتاق بابا تا مانکن رو ببینم
ملکا:تو! تو اینجا چیکار میکنی
۱۷.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.