فیک: - ادامه پارت 6
فیک:_- ادامه پارت 6
فقط من ؛ فقط تو
سوجین: ال البته
تهیونگ ک ب شدت عصبی بود ولی همچنان چهره ی خنثایی داشت
« تودلش: وای لعنتی ب اون موهاش چی میزنه انقد خوش بو بود صبر کن ! الان چی شد؟ باورم نمیشه الان بهش در خواست دوستی داد ! یعنی مثل قبل یعنیییییی منو دوست ندارهههه پس بگو، دوست پسرم ک داره
اصلا داشته باشهه ( بچم داره با خودش کلنجار میره شما چیکار دارید😂)
ات: راننده نگه دار جایی کار دارم
راننده: ولی خانم
تهیونگ: تو جایی نمیری ! همه خانواده منتظرمون هستن
ات: هه منتظر تو نه من. نکنه واقعا تصور داری ی زوج هستیم ؟ بزن کنار !
ات در حالی ک داشت از ون پیاده میشد رو ب سوجین گفت : از دیدنت خوشحال شدم میبینمت .
- ات« منتظر شدم تا ون دور بشه
حالم بد بود زندگیمم داره ب فاخ میرهههه
فقط دوست داشتم پیاده روی کنم پس شروع کردم ب راه رفتن ..... و سریع از اون منطقه دور شدم و گوشیم هم خاموش کردم
«داخل ون »
سوجین: آقای کیم تلفنتون داره زنگ میخوره
تهیونگ: ها؟
سوجین: تلفنتون!
تهیونگ: آها
بله. پدربزرگ
ارباب: به سلام برپسرم خوبی؟
تهیونگ : بله پدربزرگ
پدربزرگ: ات پیشه توعه ؟ گوشیش چرا خاموشه؟
تهیونگ: نه اون رفت گفت جای کاره داره
پدربزرگ: چی چرا گذاشتی بره احمق!
تهیونگ: برای چی پدربزرگ ؟
پدربزرگ: احمق اون فرار کردددد. همه چیز بهم میخوره
تهیونگ: وا واقعا!
پدربزرگ: زود برگرد دنبالش بگردید .
نمیگی اون همه بادیگارد برای چیه
تا سه ساعت وقت داری پیداش کنی مثلا امشب جشن داریم باید آمادش کنن پسره ی ....
تهیونگ: چشم پدر بزرگ حتما پیداش می کنیم فعلا
تهیونگ: گادددددد برگردید زود !
تهیونگ دختره ی منو میپیچونی دارم برات
فقط صبر کننن
شرط پارت بعد:-_
40تا لایک
40تا کامنت
« ی وقت کامنت نزاریدهاااا خبر رسیده کامنت گذاشتن یکی از گناهان کبیره ثبت شده اره گفتم اطلاع داشته باشید عزیزان.😐»
فقط من ؛ فقط تو
سوجین: ال البته
تهیونگ ک ب شدت عصبی بود ولی همچنان چهره ی خنثایی داشت
« تودلش: وای لعنتی ب اون موهاش چی میزنه انقد خوش بو بود صبر کن ! الان چی شد؟ باورم نمیشه الان بهش در خواست دوستی داد ! یعنی مثل قبل یعنیییییی منو دوست ندارهههه پس بگو، دوست پسرم ک داره
اصلا داشته باشهه ( بچم داره با خودش کلنجار میره شما چیکار دارید😂)
ات: راننده نگه دار جایی کار دارم
راننده: ولی خانم
تهیونگ: تو جایی نمیری ! همه خانواده منتظرمون هستن
ات: هه منتظر تو نه من. نکنه واقعا تصور داری ی زوج هستیم ؟ بزن کنار !
ات در حالی ک داشت از ون پیاده میشد رو ب سوجین گفت : از دیدنت خوشحال شدم میبینمت .
- ات« منتظر شدم تا ون دور بشه
حالم بد بود زندگیمم داره ب فاخ میرهههه
فقط دوست داشتم پیاده روی کنم پس شروع کردم ب راه رفتن ..... و سریع از اون منطقه دور شدم و گوشیم هم خاموش کردم
«داخل ون »
سوجین: آقای کیم تلفنتون داره زنگ میخوره
تهیونگ: ها؟
سوجین: تلفنتون!
تهیونگ: آها
بله. پدربزرگ
ارباب: به سلام برپسرم خوبی؟
تهیونگ : بله پدربزرگ
پدربزرگ: ات پیشه توعه ؟ گوشیش چرا خاموشه؟
تهیونگ: نه اون رفت گفت جای کاره داره
پدربزرگ: چی چرا گذاشتی بره احمق!
تهیونگ: برای چی پدربزرگ ؟
پدربزرگ: احمق اون فرار کردددد. همه چیز بهم میخوره
تهیونگ: وا واقعا!
پدربزرگ: زود برگرد دنبالش بگردید .
نمیگی اون همه بادیگارد برای چیه
تا سه ساعت وقت داری پیداش کنی مثلا امشب جشن داریم باید آمادش کنن پسره ی ....
تهیونگ: چشم پدر بزرگ حتما پیداش می کنیم فعلا
تهیونگ: گادددددد برگردید زود !
تهیونگ دختره ی منو میپیچونی دارم برات
فقط صبر کننن
شرط پارت بعد:-_
40تا لایک
40تا کامنت
« ی وقت کامنت نزاریدهاااا خبر رسیده کامنت گذاشتن یکی از گناهان کبیره ثبت شده اره گفتم اطلاع داشته باشید عزیزان.😐»
۳۸.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.