•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_14
#همخونه_اخموی_من
که یه پسر لاغر با پیشبند اومد و گفت
_خوش اومدین خانم چی میل دارین؟
بدون اینکه به منو و پسره نگاه کنم لب زدم
_بستنی میخام مهم نیست چی باشه فقط کاکائویی باشه
_چشم
رفت و من هنوز خیره خیابونی بودم که مردم در حال رفت و امد بودن
و ماشین ها یکی پس از دیگری به سرعت عبور میکردند...
وارد حیاط شدم و اروم درو بستم دستام هنوزم یکم میلرزید
از حیاط گذشتم و وارد خونه شدم میخواستم
اهسته برم سمت اتاقم که یهو بی بی از اشپزخونه دراومد و با دیدنم چشاش درخشید
و با اغوش باز سمتم اومد و گفت:
_قربونت برم دلوینم کی اومدی ها......
با خنده دندون نمایی نگاش میکردم که حرفش خورد و خیره صورتم شد
#𝙋𝙖𝙧𝙩_14
#همخونه_اخموی_من
که یه پسر لاغر با پیشبند اومد و گفت
_خوش اومدین خانم چی میل دارین؟
بدون اینکه به منو و پسره نگاه کنم لب زدم
_بستنی میخام مهم نیست چی باشه فقط کاکائویی باشه
_چشم
رفت و من هنوز خیره خیابونی بودم که مردم در حال رفت و امد بودن
و ماشین ها یکی پس از دیگری به سرعت عبور میکردند...
وارد حیاط شدم و اروم درو بستم دستام هنوزم یکم میلرزید
از حیاط گذشتم و وارد خونه شدم میخواستم
اهسته برم سمت اتاقم که یهو بی بی از اشپزخونه دراومد و با دیدنم چشاش درخشید
و با اغوش باز سمتم اومد و گفت:
_قربونت برم دلوینم کی اومدی ها......
با خنده دندون نمایی نگاش میکردم که حرفش خورد و خیره صورتم شد
۶۸۵
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.