پس از زندگی
پس از زندگی
قسمت ۴
رضا
میخواستم برم دیدم باز هم صدای خونه همسایه زیاد شد با خودم گفتم(خنگول ها چقدر بی نفهمی)
صبح زود
۵:۳۰ساعت
فاطمه: آزیتا آزیتا آزیتا آزیتا آزیتا پاشو دیگه دیرمون شد
آزیتا: عزیزم مگه ساعت چند
فاطمه: عشقم ساعت پنج نیم
آزیتا:گلم خیلی زود
فاطمه: عزیزم قلک میدم ها
آزیتا: من قلکم در نمیاد دیگه
فاطمه: آزیتا پس من میرم به دانشگاه
آزیتا: باشه تو برو
فاطمه
از اتاق زدم بیرون و رفتم به آشپزخونه صبحانه را خوردم و رفتم به اتاقم لباس هامون پوشیدم و یه لبم زر زدم و از خونه زدم بیرون رفتم به دانشگاه داشتم میرفتم به کلاس یدفعه دیدم مهرداد که بودم ازش میترسیدم چون قیافش خیلی عصبانی و قرمز شده بود و به استرس زردم با خودم گفتم(خدایا کمک کن) با دیدن رضا آروم شدم
قسمت ۴
رضا
میخواستم برم دیدم باز هم صدای خونه همسایه زیاد شد با خودم گفتم(خنگول ها چقدر بی نفهمی)
صبح زود
۵:۳۰ساعت
فاطمه: آزیتا آزیتا آزیتا آزیتا آزیتا پاشو دیگه دیرمون شد
آزیتا: عزیزم مگه ساعت چند
فاطمه: عشقم ساعت پنج نیم
آزیتا:گلم خیلی زود
فاطمه: عزیزم قلک میدم ها
آزیتا: من قلکم در نمیاد دیگه
فاطمه: آزیتا پس من میرم به دانشگاه
آزیتا: باشه تو برو
فاطمه
از اتاق زدم بیرون و رفتم به آشپزخونه صبحانه را خوردم و رفتم به اتاقم لباس هامون پوشیدم و یه لبم زر زدم و از خونه زدم بیرون رفتم به دانشگاه داشتم میرفتم به کلاس یدفعه دیدم مهرداد که بودم ازش میترسیدم چون قیافش خیلی عصبانی و قرمز شده بود و به استرس زردم با خودم گفتم(خدایا کمک کن) با دیدن رضا آروم شدم
۲.۸k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.