بخش یک اماده شدن.
شب:داشتم وسایلم رو برای رفتن به کلبه ی عموم جمع میکردم ،تابرای رمانی که میخوام بنویسم (کلبه داخل جنگل است) تویک جای آروم و بی سر صدا باشم.🕐
صبح فردا : داشتم از اسانسور پایین میرفتم رفتم و در صندوق رو باز کردم تا وسایلم رو توش بزارم وقتی همه ی وسایلم رو بار زدم راه افتادم.
دوستم شب قبل با من هماهنگ کرده بود که با من میاد ولی امروز ماشینش روشن نمی شد برای همین اونو سوار کردم و بعد راه افتادیم .
راه خیلی تولانی بود برای همین چند جا توقف
میکردیم .🖐🏻
تو جاده بودیم و داشتیم آهنگ گوش میکردیم ساعت تقریبا 1:۳۰ شب بود تقریبا به شهر رسیده بودیم کنار ی سوپر مارکت زدیم کنار نا استراحت کنیم من پیاده شدم تابرم خرید کنم خرید کردم و رفتم داخل ماشین
غذارو خوردیم و خابیدیم .
صبح فردا : جنی هنوز خواب بود منم بیدارش نکردم هنوز ۵ ساعت مونده بود تابرسیم .😔
۵ساعت بعد:رسیدیم جنی هم کمکم بیدار کردم و...
صبح فردا : داشتم از اسانسور پایین میرفتم رفتم و در صندوق رو باز کردم تا وسایلم رو توش بزارم وقتی همه ی وسایلم رو بار زدم راه افتادم.
دوستم شب قبل با من هماهنگ کرده بود که با من میاد ولی امروز ماشینش روشن نمی شد برای همین اونو سوار کردم و بعد راه افتادیم .
راه خیلی تولانی بود برای همین چند جا توقف
میکردیم .🖐🏻
تو جاده بودیم و داشتیم آهنگ گوش میکردیم ساعت تقریبا 1:۳۰ شب بود تقریبا به شهر رسیده بودیم کنار ی سوپر مارکت زدیم کنار نا استراحت کنیم من پیاده شدم تابرم خرید کنم خرید کردم و رفتم داخل ماشین
غذارو خوردیم و خابیدیم .
صبح فردا : جنی هنوز خواب بود منم بیدارش نکردم هنوز ۵ ساعت مونده بود تابرسیم .😔
۵ساعت بعد:رسیدیم جنی هم کمکم بیدار کردم و...
۱.۹k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.