part²⁰💕🏹
لامصب اونقدر ابهت داشت که کسی جراٌت نداشت سر کلاسش تقلب کنه اما من هر کسی نبودم! وقتی وارد دانشگاه شدم مچ مشاور مون رو در حال لاس زدن با یکی از دانشجو گرفتم و اینجوری شد که مجبورش کردیم بیاد و نامجون رو ببره تا بتونیم تقلب کنیم
جیمین « با ورود مشاور نگاهم رو موزیانه به هه ری دوختم! نیم وجب بچه شیطان رو درس میداد... خیال کردی استاد کیم اگه با تقلب جمعی این درس رو پاس نکردیم
نامجون « رفتار و نگاه های جیمین و هه ری مشکوک بود! زیر چشمی حواسم بهشون بود که صدای در اومد و بعدش مشاور وارد سالن شد.... انگار همشون منتظر اومدن مشاور بودن! ابرویی بالا انداختم و گفتم « شما ها حواستون به برگه امتحانیتون باشه... چیزی شده جناب هان؟
مشاور « جناب کیم مدیر باهاتون کار داره.... شما برید دفتر من حواسم به بچه ها هست
نامجون « ضروریه؟
_مشاور نگاه مضطربش رو بین هه ری موزمار و نامجون به گردش دراورد و گفت
مشاور « بله ضروریه!
نامجون « دستی روی شونه ی مشاور گذاشتم و دم گوشش گفتم « ببینید جناب هان اما اگه بچه ها تهدیدتون کردن لطفا بهم بگید تا ترتیبشون رو بدم
رز « خاک بر سرت لو رفتیم هه ری
هه ری « زر نزن فقط حدس زد! اینقدر زایع نباشید
مشاور « نه خیالتون راحت جناب کیم
نامجون « مطمئن بودم کاسه ای زیر نیم کاسه اس! نگاهی به چهره بچه ها که گل از گلشون شکفته بود کردم و گفتم « میرم و سریع برمیگردم! اما وای به حالتون اگه بفهمم تقلب کردین روزگارتون رو سیاه میکنم!
جیمین « به محض اینکه استاد کیم پاشو از کلاس بیرون گذاشت بچه ها ریختن رو سر و کول همدیگه و برگه ای بود که توی هوا رد و بدل میشد... من و هه ری درس رو تقسیم کرده بودیم! قرار بود من درس شیمی اونا رو جواب بدم و اونم تاریخ ما رو خونده بود تا امتحان منو بده
((*جیمین یه سال از هه ری و رز بزرگتره و وقتی فهمیدن یه جا امتحان میدن، جیمین تاریخش رو به هه ری داد تا جای اون امتحان بده و اونم امتحان شیمی هه ری رو بده ))
رز « پیس پیس جیمین شی... سوال دو
هه ری « مشاور خودش رو مشغول کرده بود و هرازگاهی فحشی زیر لب نثار ما میکرد... برگه امتحان من و جیمین کامل بود و با خیال راحت به بقیه میرسوندیم... با باز شدن ناگهانی در و پرت شدن یه کاغذ روی صورت نامجون سکوت کل سالن رو فرا گرفت... هیچکس جرات نفس کشیدن نداشت
نامجون « وقتی رفتم دفتر مدیر...مدیر یه سری حرف های پیش پا اوفتاده زد و فهمیدم حدسم درست بوده! سریع خودم رو به کلاس رسوندم و به محض باز کردن در کاغذی تو صورتم فرود اومد... عملا از عصبانیت سرخ شده بودم! تقلب خط قرمز کلاس من بود
جیمین « هیچکس انتظار اومدن نامجون رو نداشت! مشاور قبل از اینکه چیزی بگه به سرعت از سالن خارج شد... چشمای نامجون بسته بود
جیمین « با ورود مشاور نگاهم رو موزیانه به هه ری دوختم! نیم وجب بچه شیطان رو درس میداد... خیال کردی استاد کیم اگه با تقلب جمعی این درس رو پاس نکردیم
نامجون « رفتار و نگاه های جیمین و هه ری مشکوک بود! زیر چشمی حواسم بهشون بود که صدای در اومد و بعدش مشاور وارد سالن شد.... انگار همشون منتظر اومدن مشاور بودن! ابرویی بالا انداختم و گفتم « شما ها حواستون به برگه امتحانیتون باشه... چیزی شده جناب هان؟
مشاور « جناب کیم مدیر باهاتون کار داره.... شما برید دفتر من حواسم به بچه ها هست
نامجون « ضروریه؟
_مشاور نگاه مضطربش رو بین هه ری موزمار و نامجون به گردش دراورد و گفت
مشاور « بله ضروریه!
نامجون « دستی روی شونه ی مشاور گذاشتم و دم گوشش گفتم « ببینید جناب هان اما اگه بچه ها تهدیدتون کردن لطفا بهم بگید تا ترتیبشون رو بدم
رز « خاک بر سرت لو رفتیم هه ری
هه ری « زر نزن فقط حدس زد! اینقدر زایع نباشید
مشاور « نه خیالتون راحت جناب کیم
نامجون « مطمئن بودم کاسه ای زیر نیم کاسه اس! نگاهی به چهره بچه ها که گل از گلشون شکفته بود کردم و گفتم « میرم و سریع برمیگردم! اما وای به حالتون اگه بفهمم تقلب کردین روزگارتون رو سیاه میکنم!
جیمین « به محض اینکه استاد کیم پاشو از کلاس بیرون گذاشت بچه ها ریختن رو سر و کول همدیگه و برگه ای بود که توی هوا رد و بدل میشد... من و هه ری درس رو تقسیم کرده بودیم! قرار بود من درس شیمی اونا رو جواب بدم و اونم تاریخ ما رو خونده بود تا امتحان منو بده
((*جیمین یه سال از هه ری و رز بزرگتره و وقتی فهمیدن یه جا امتحان میدن، جیمین تاریخش رو به هه ری داد تا جای اون امتحان بده و اونم امتحان شیمی هه ری رو بده ))
رز « پیس پیس جیمین شی... سوال دو
هه ری « مشاور خودش رو مشغول کرده بود و هرازگاهی فحشی زیر لب نثار ما میکرد... برگه امتحان من و جیمین کامل بود و با خیال راحت به بقیه میرسوندیم... با باز شدن ناگهانی در و پرت شدن یه کاغذ روی صورت نامجون سکوت کل سالن رو فرا گرفت... هیچکس جرات نفس کشیدن نداشت
نامجون « وقتی رفتم دفتر مدیر...مدیر یه سری حرف های پیش پا اوفتاده زد و فهمیدم حدسم درست بوده! سریع خودم رو به کلاس رسوندم و به محض باز کردن در کاغذی تو صورتم فرود اومد... عملا از عصبانیت سرخ شده بودم! تقلب خط قرمز کلاس من بود
جیمین « هیچکس انتظار اومدن نامجون رو نداشت! مشاور قبل از اینکه چیزی بگه به سرعت از سالن خارج شد... چشمای نامجون بسته بود
۹۰.۴k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.