آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part31
پدر کوک نزدیکش شد و سیلی تو گوشش زد
پ.ک:میدونی چیکار کردی؟تو آبرومو بردی با کی ریختی رو هم؟
کوک:بابا اونطور که فکر میکنید نیست
پ.ک:پس چجوریه تو به من خیانت کردی تو میدونستی اون دختر کیه ولی بازم باهاش بودی
کوک:چرا باید همه چی خواسته خودتون باشه
پ.ک:چون من رئیس این قبیلم من اینو میگم من از هرکسی انتظار داشتم از تو نه
کوک:باهاش کاری نداشته باشید(اخم)
....دیگه دیر شده ارباب اون الان تو سیاه چاله
کوک:بابا این چی میگه
.پ.ک:من دستور دادم
کوک دستشو محکم رو شمشیرش گرفت
پ.ک:کوک بخوای دست دست کنی جلو خودت زجرش میدم
کوک:بابا همه جا هواتو داشتم همه جا همراهیت کردم اون دختر بی تقصیره الان جواب من این نیست
پ.ک:کوک میفهمی با کی تا الان میگشتی
کوک:آره میفهمم با دختر عموم(عربدع)برادر زادتون خودم انتخاب کردم الانم انتخابم بعد مرگمم انتخابمه
....عالیجناب اون دختر باز از هوش رفته
کوک:چ چرا؟دارید باهاش چیکار میکنید؟(عربدع)
کوک شمشیرش رو در آورد و محکم شاهرگش رو زد
از بینشون رد شد
پ.ک:کوک نرو
صدا سرفش میومد کوک سرعت دوییدنش رو بیشتر کرد از بین نگهبانا گذشت و رسید رز
کوک:کافیه
....ارباب
همه رفتن کنار کوک طنابا رو جدا کرد و رز رو تو بغلش گرفت آورد پایین و رو زمین نشست
کوک:رز حالت خوبه صدامو می شنوی
رز:کوک(ضعیف و بی حال)
کوک:خیلی آسیب دیدی
رز:داری چیکار میکنی
کوک:کسی نمیتونه جلو منو بگیره بهت گفتم
همون موقع صدا عربدع بلندی اومد
....دونگ ووک(عربدع)
رز:ب ب بابا؟
....دخترمو بهم پس بده
همه سربازا دور کوک جمع شدن
رز:کوک برو
کوک:تو رو تنها بزارم؟با این وضعیت
رز:نباید هیچ کودومشون آسیب ببینن بعد عمری دارن همو میبینن برو زود باش
کوک:باشه همینجا بمون نمیزارم کسی بهت دست بزنه
پ.ر:دخترم کجاست
پ.ک:دختر خودت باعثش شده
کوک بلند شد زود سمت هردوشون رفت
کوک:بابا عمو کافیه هیچ کودومتون بی تقصیر نیستید دخترت با من بوده با من بوده که الان زندانیه
پ.ر:چی؟پیش تو؟برای چی؟
پ.ک:دخترت با پسر احمق من تو رابطه بودن
پ.ر:میخوای بهم بگی این دو ماه که دخترم همش غیبش میزد پیشه تو بود؟
#part31
پدر کوک نزدیکش شد و سیلی تو گوشش زد
پ.ک:میدونی چیکار کردی؟تو آبرومو بردی با کی ریختی رو هم؟
کوک:بابا اونطور که فکر میکنید نیست
پ.ک:پس چجوریه تو به من خیانت کردی تو میدونستی اون دختر کیه ولی بازم باهاش بودی
کوک:چرا باید همه چی خواسته خودتون باشه
پ.ک:چون من رئیس این قبیلم من اینو میگم من از هرکسی انتظار داشتم از تو نه
کوک:باهاش کاری نداشته باشید(اخم)
....دیگه دیر شده ارباب اون الان تو سیاه چاله
کوک:بابا این چی میگه
.پ.ک:من دستور دادم
کوک دستشو محکم رو شمشیرش گرفت
پ.ک:کوک بخوای دست دست کنی جلو خودت زجرش میدم
کوک:بابا همه جا هواتو داشتم همه جا همراهیت کردم اون دختر بی تقصیره الان جواب من این نیست
پ.ک:کوک میفهمی با کی تا الان میگشتی
کوک:آره میفهمم با دختر عموم(عربدع)برادر زادتون خودم انتخاب کردم الانم انتخابم بعد مرگمم انتخابمه
....عالیجناب اون دختر باز از هوش رفته
کوک:چ چرا؟دارید باهاش چیکار میکنید؟(عربدع)
کوک شمشیرش رو در آورد و محکم شاهرگش رو زد
از بینشون رد شد
پ.ک:کوک نرو
صدا سرفش میومد کوک سرعت دوییدنش رو بیشتر کرد از بین نگهبانا گذشت و رسید رز
کوک:کافیه
....ارباب
همه رفتن کنار کوک طنابا رو جدا کرد و رز رو تو بغلش گرفت آورد پایین و رو زمین نشست
کوک:رز حالت خوبه صدامو می شنوی
رز:کوک(ضعیف و بی حال)
کوک:خیلی آسیب دیدی
رز:داری چیکار میکنی
کوک:کسی نمیتونه جلو منو بگیره بهت گفتم
همون موقع صدا عربدع بلندی اومد
....دونگ ووک(عربدع)
رز:ب ب بابا؟
....دخترمو بهم پس بده
همه سربازا دور کوک جمع شدن
رز:کوک برو
کوک:تو رو تنها بزارم؟با این وضعیت
رز:نباید هیچ کودومشون آسیب ببینن بعد عمری دارن همو میبینن برو زود باش
کوک:باشه همینجا بمون نمیزارم کسی بهت دست بزنه
پ.ر:دخترم کجاست
پ.ک:دختر خودت باعثش شده
کوک بلند شد زود سمت هردوشون رفت
کوک:بابا عمو کافیه هیچ کودومتون بی تقصیر نیستید دخترت با من بوده با من بوده که الان زندانیه
پ.ر:چی؟پیش تو؟برای چی؟
پ.ک:دخترت با پسر احمق من تو رابطه بودن
پ.ر:میخوای بهم بگی این دو ماه که دخترم همش غیبش میزد پیشه تو بود؟
۹.۷k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.