عشقی که بهم دادی
"part 128"
*از زبان هانا
دکمه طبقه رو براش زدم و در بسته شد
راهمو گرفتم و رفتم بیرون
گوشیمو از توی کیف در آوردم و شمارشو گرفتم
×الو...ا.ت داره میاد بالا...کلی بهانه آوردم تا تنهایی فرستادمش بالا
؟: اوکی ممنون
*از زبان ا.ت
رسیدم به طبقه مورد نظر و رفتم سمت اتاق مدیر عامل
منشی منو به اتاق مدیر عامل هدایت کرد ؛ در زدم و وارد شدم
+سلام...من کیم ا.ت هستم
یهو دیدم مدیر عامل پشتش به منه و داره با تلفن حرف میزنه
رفتم جلو تر خیلی ازم دور بود
مرد قد بلندی بود...با یه دست کت شلوار مشکی و موهای کاملا مرتب
از پشت که بنظر میومد آدم مودب و متشخصیه
خوشحال شدم که با همچین کسی قراره قرارداد ببندیم
ولی تا باهاش حرف نزدیم نمیشه فهمید چجور آدمیه
؟: خب پس خانم کیم...شما اینجایین
سرمو آوردم بالا و به صورت مدیر عامل نگاه کردم
م...من چی دارم میبینم؟!!!!!!
*از زبان تهیونگ
به چشمای بهت زده و صورت متعجبش خندیدم
دستمو بردم توی جیب شلوارم و گفتم
_ا.ت....عزیزم....خوبی؟!
از پشت میز اومدم کنار و رفتم سمتش
دستمو جلوی صورتش تکون دادم
_ا.ت!
+م..من...باور...تو...میدونی...دلم خیلی برات تنگ شده بود تهیونگا
ا.ت اینو گفت و زد زیر گریه
سریع بهش نزدیک شدم و بغلش کردم
طوری که پاهاش از روی زمین بلند شد
همونجوری که تو بغلم بود باهاش چرخیدم و گفتم
_عشق من...من دیگه برگشتم...تمام روزای سختو بخاطر تو تحمل کردم
گریه هاش شدت گرفت و با صدای بلند گریه کرد
طوری که شونه هامو خیس کرد
+چطور تونستی انقد منو بی خبر نگه داری...خیلی بی رحمی تهیونگ!!!
*از زبان هانا
دکمه طبقه رو براش زدم و در بسته شد
راهمو گرفتم و رفتم بیرون
گوشیمو از توی کیف در آوردم و شمارشو گرفتم
×الو...ا.ت داره میاد بالا...کلی بهانه آوردم تا تنهایی فرستادمش بالا
؟: اوکی ممنون
*از زبان ا.ت
رسیدم به طبقه مورد نظر و رفتم سمت اتاق مدیر عامل
منشی منو به اتاق مدیر عامل هدایت کرد ؛ در زدم و وارد شدم
+سلام...من کیم ا.ت هستم
یهو دیدم مدیر عامل پشتش به منه و داره با تلفن حرف میزنه
رفتم جلو تر خیلی ازم دور بود
مرد قد بلندی بود...با یه دست کت شلوار مشکی و موهای کاملا مرتب
از پشت که بنظر میومد آدم مودب و متشخصیه
خوشحال شدم که با همچین کسی قراره قرارداد ببندیم
ولی تا باهاش حرف نزدیم نمیشه فهمید چجور آدمیه
؟: خب پس خانم کیم...شما اینجایین
سرمو آوردم بالا و به صورت مدیر عامل نگاه کردم
م...من چی دارم میبینم؟!!!!!!
*از زبان تهیونگ
به چشمای بهت زده و صورت متعجبش خندیدم
دستمو بردم توی جیب شلوارم و گفتم
_ا.ت....عزیزم....خوبی؟!
از پشت میز اومدم کنار و رفتم سمتش
دستمو جلوی صورتش تکون دادم
_ا.ت!
+م..من...باور...تو...میدونی...دلم خیلی برات تنگ شده بود تهیونگا
ا.ت اینو گفت و زد زیر گریه
سریع بهش نزدیک شدم و بغلش کردم
طوری که پاهاش از روی زمین بلند شد
همونجوری که تو بغلم بود باهاش چرخیدم و گفتم
_عشق من...من دیگه برگشتم...تمام روزای سختو بخاطر تو تحمل کردم
گریه هاش شدت گرفت و با صدای بلند گریه کرد
طوری که شونه هامو خیس کرد
+چطور تونستی انقد منو بی خبر نگه داری...خیلی بی رحمی تهیونگ!!!
۳.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.