*𝖕𝖆𝖗𝖙*(4) *دردعشق * امیدوارم دوست داشته باشید 😊💜
شوگا:باشه عزیزم خوش بگذره از طرف من هم تبریک بگو
ا.ت:(لبخند) اوهوم حتما
ا.ت:من دیگه میرم
بلند شدم چند قدم که برداشتم
شوگا:ا.ت
ا.ت:بله؟
شوگا:چیزی یادت نرفته
ا.ت:چی؟... چيزی یادم رفت
انگشت اشاره اش رو گذاشت روی لپش و
شوگا:بوس من و یادت رفته
خنده ای به کیوت بازی هاش کردم نزدیکش شدم میزش و دور زدم و جلوش ایستادم صورتش و چرخوند و با زم با انگشتش لپش رو نشون میداد خم شدم ببوسمش
یه دفعه دستم کشید و که توی بغلش فرود امد روی پاهاش نشسته بودم، لبش و گذاشت روی لبم آروم و عمیق مک میزد
بعد از نفس تنگی از هم جداشدیم
سرش رو توی گردنم فرو برد
شوگا:دلم برات تنگ میشه
ا.ت:زود میام
شوگا:دوست دارم
ا.ت:من بیشتر
همین کاراش بود که باعث میشد چشم به روی واقعیت ببندم، همینکاراش بود که نذاشت واقعیت و ببینم و خودمو گول بزنم
بعد از چند دقیقه از خودم جداش کردم
ا.ت:خوب دیگه من برم حداقل امشب برسم
شوگا:مواظب خودت باش عشقم
ا.ت:توهم
بعد از خداحافظی سمت دفتر خودم رفتم چندتا از برگ ها رو راست و ریست کردم
از شرکت امد بیرون و سمت خونه رفتم،
رسیدم رفتم دوش گرفتم و چندتا لباس توی کیف گذاشتم و بعد از چندتا کار دیگه آماده بودم
ساعت 8:43 بود شوگا یک ساعت دیگه میومد خواستم وایستم تا بیاد اما مامانم زنگ زد و گفت حداقل امشب و اونجا باشم
کیفم رو توی ماشین گذاشتم و بعد از روشن کردن ماشین حرکت کردم
ا.ت:(لبخند) اوهوم حتما
ا.ت:من دیگه میرم
بلند شدم چند قدم که برداشتم
شوگا:ا.ت
ا.ت:بله؟
شوگا:چیزی یادت نرفته
ا.ت:چی؟... چيزی یادم رفت
انگشت اشاره اش رو گذاشت روی لپش و
شوگا:بوس من و یادت رفته
خنده ای به کیوت بازی هاش کردم نزدیکش شدم میزش و دور زدم و جلوش ایستادم صورتش و چرخوند و با زم با انگشتش لپش رو نشون میداد خم شدم ببوسمش
یه دفعه دستم کشید و که توی بغلش فرود امد روی پاهاش نشسته بودم، لبش و گذاشت روی لبم آروم و عمیق مک میزد
بعد از نفس تنگی از هم جداشدیم
سرش رو توی گردنم فرو برد
شوگا:دلم برات تنگ میشه
ا.ت:زود میام
شوگا:دوست دارم
ا.ت:من بیشتر
همین کاراش بود که باعث میشد چشم به روی واقعیت ببندم، همینکاراش بود که نذاشت واقعیت و ببینم و خودمو گول بزنم
بعد از چند دقیقه از خودم جداش کردم
ا.ت:خوب دیگه من برم حداقل امشب برسم
شوگا:مواظب خودت باش عشقم
ا.ت:توهم
بعد از خداحافظی سمت دفتر خودم رفتم چندتا از برگ ها رو راست و ریست کردم
از شرکت امد بیرون و سمت خونه رفتم،
رسیدم رفتم دوش گرفتم و چندتا لباس توی کیف گذاشتم و بعد از چندتا کار دیگه آماده بودم
ساعت 8:43 بود شوگا یک ساعت دیگه میومد خواستم وایستم تا بیاد اما مامانم زنگ زد و گفت حداقل امشب و اونجا باشم
کیفم رو توی ماشین گذاشتم و بعد از روشن کردن ماشین حرکت کردم
۶۷.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.