عشق بین خون آشام و مافیا 🍷🍻
ادامه ی پارت ۱
م.م: تروخدا زیاد نخر دیگه کشوت جا نداره
+:حالا فکرامو میکنم
رفتم تو اتاقم و زنگ زدم به یونا
*مکالمه یونا و مینجی*
+:الو
×:الو
+:سلام کوچولو😂
×:سلام بزرگ😂
+یونا
×بله
+میگم
×ای بابا دقم دادی بگو دیگه چی شده
+نچ نمیشه
×ای بابا چرا
+باید حضوری بگم
×داداش باید بریم کارگاه اونجا اون کسی رو که میخوایم رو گرفتن
+خودم میدونم حالا بعد از ظهر میریم بیا نهار بریم همون رستوران همیشگی
×ای بابا اوک
+آفرین خواهر گلم
×بعد از ظهر میبینمت
+منم همینطور
*پایان مکالمه*
رفتم پایین تا به مامانم بگم که به اندازه ی خودشون نهار بزار و من میرم بیرون
+ماااااماااااننن(از بالای پله)
م.م:بلهههههه
+من نهار میرم بیرون
م.م:با کی؟
+یونا
م.م:باش برو
+مرسی
م.م:اگرم میگفتم نرو بازم میرفتی سابقه داری
+😁😁
رفتمو موهام رو گوجه ای کردم و میکاپ ساده ای کردم و لباسمو پوشیدم و آماده بودم ساعت رو نگاه کردم ساعت دوازده و نمیم شده بود پشمام چقدر سریع گذشت زنگ زدم و یونا و گفتم تو ماشین نیار من میام دنبالت و قطع کردم رفتم سوار ماشین شدم و رفتم دنبال یونا و زنگ زدم بهش و گفتم بیاد پایین
*ویو یونا*
(دیگه قبل مکالمشون و خلاصه میکنم مامان بابای یونا بهش گفتن که قراره شب برن خونه ی یونا اما نگفتن برای چی و یونا رفت تو بالکن تا هموا بخوره که مینجی زنگ زد، همون مکالمشون)
رفتم آماده شدم و مینجی رنگ زد که برم پایین،رفتم پایین و سوار ماشین شدم دیدم که مینجی........
شرط ها😁👇🏻
لایک: ۱۰
فالو:۸۰
م.م: تروخدا زیاد نخر دیگه کشوت جا نداره
+:حالا فکرامو میکنم
رفتم تو اتاقم و زنگ زدم به یونا
*مکالمه یونا و مینجی*
+:الو
×:الو
+:سلام کوچولو😂
×:سلام بزرگ😂
+یونا
×بله
+میگم
×ای بابا دقم دادی بگو دیگه چی شده
+نچ نمیشه
×ای بابا چرا
+باید حضوری بگم
×داداش باید بریم کارگاه اونجا اون کسی رو که میخوایم رو گرفتن
+خودم میدونم حالا بعد از ظهر میریم بیا نهار بریم همون رستوران همیشگی
×ای بابا اوک
+آفرین خواهر گلم
×بعد از ظهر میبینمت
+منم همینطور
*پایان مکالمه*
رفتم پایین تا به مامانم بگم که به اندازه ی خودشون نهار بزار و من میرم بیرون
+ماااااماااااننن(از بالای پله)
م.م:بلهههههه
+من نهار میرم بیرون
م.م:با کی؟
+یونا
م.م:باش برو
+مرسی
م.م:اگرم میگفتم نرو بازم میرفتی سابقه داری
+😁😁
رفتمو موهام رو گوجه ای کردم و میکاپ ساده ای کردم و لباسمو پوشیدم و آماده بودم ساعت رو نگاه کردم ساعت دوازده و نمیم شده بود پشمام چقدر سریع گذشت زنگ زدم و یونا و گفتم تو ماشین نیار من میام دنبالت و قطع کردم رفتم سوار ماشین شدم و رفتم دنبال یونا و زنگ زدم بهش و گفتم بیاد پایین
*ویو یونا*
(دیگه قبل مکالمشون و خلاصه میکنم مامان بابای یونا بهش گفتن که قراره شب برن خونه ی یونا اما نگفتن برای چی و یونا رفت تو بالکن تا هموا بخوره که مینجی زنگ زد، همون مکالمشون)
رفتم آماده شدم و مینجی رنگ زد که برم پایین،رفتم پایین و سوار ماشین شدم دیدم که مینجی........
شرط ها😁👇🏻
لایک: ۱۰
فالو:۸۰
۱۰.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.