روح شکسته
روح شکسته
P 31
_______________________________________
جیمین : با عجله رفتم سمت فرودگاه( هر اسمی که دوست داشتید )
ا/ت : رزا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم
ادمین : اول اینو بگم که ا/ت پشتش به در ورودیه
رزا : خواهِ....... (حرفش نصفه مونده)پ
رزا : ج.......... ج...... جج.........
ا/ت : چیشده : برگشت به سمت در
ا/ت : ج... ج.. ج جیمین(خشک دیده)
جیمین سریع اومد و از کتفِ ا/ت گرفت انقدری محکم بود که الان بود که میشکست
جیمین : نمیدونستم قراره بیای فرودگاه ( عصبی بشدت )
جیمین : عزیزم اگه دلت سفر میخاست چرا به خودم نگفتی یه سفر قشنگ میبردمت البته اون دنیا پس به من دروغ میگی ( عربده هههه )( همه داشتند اونجا نگاه می کردند )
ا/ت : جیمین ولم کن تروخدا اااااا گو*ه خوردم
جیمین : دیگه دیره
ادمین : اره قشنگم باید زود تر میخوردی 😅😅🤣🤣🤣
رزا : ولش کنننننن
جیمین : تو خفه شو
جیمین دست ا/ت رو گرفت و اومدن سریع بیرون و اومد بزارنش تو ماشین که ا/ت مقاوت کرد که یهو...........
جیمین یه دونه محکم سیلی بهش زد خیلی خیلی محکم بود که جای دستش تا اخر مرگش همراهش بود همون موقع جای دستش کبود شد رو صورت سفید دختر
و پرتش کرد تو ماشین با سرعت 1000 رسیدن به عمارت جیمین ا/ت رو پرت کرد تو اتاق و رو ا/ت خیمه زد
( اسمات)
دختر هی داشت جیغ میزد و دست و پا میزد تا اینکه جیمین انقدر عصبی شد که دیگه حرکاتش دست خودش نبود
جفت دستش رو گرفت و رو گردن دختر گذاشت و فشار میداد
دختر بیشتر از قبل دست و پا میزد اما ایندفه بخاطر زنده بودنش بود
چند دیقه ای گذشت جیمین دستش رو از رو گردنش ورداشت اما متوجه یه چیز شده بود اینکه دیگه اون دختر پیشش نیست از نظر خودش،،،
عشقش، زندگیش،
دیگه پیشش نبود
رنگ دختر سفید شده بود اِین یه گچ شده بود اون لبای قرمزش دیگه کبود بود دیگه مزه توت فرنگی نمیداد دیگه وقتی جیمین به چشمای عشقش نگاه میکردم گرما درونش رو فرا نمیگرفت چون دیگه حتی به چشماش هم نگاه نمیکرد
لایک : 5
کامنت: ۸
P 31
_______________________________________
جیمین : با عجله رفتم سمت فرودگاه( هر اسمی که دوست داشتید )
ا/ت : رزا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم
ادمین : اول اینو بگم که ا/ت پشتش به در ورودیه
رزا : خواهِ....... (حرفش نصفه مونده)پ
رزا : ج.......... ج...... جج.........
ا/ت : چیشده : برگشت به سمت در
ا/ت : ج... ج.. ج جیمین(خشک دیده)
جیمین سریع اومد و از کتفِ ا/ت گرفت انقدری محکم بود که الان بود که میشکست
جیمین : نمیدونستم قراره بیای فرودگاه ( عصبی بشدت )
جیمین : عزیزم اگه دلت سفر میخاست چرا به خودم نگفتی یه سفر قشنگ میبردمت البته اون دنیا پس به من دروغ میگی ( عربده هههه )( همه داشتند اونجا نگاه می کردند )
ا/ت : جیمین ولم کن تروخدا اااااا گو*ه خوردم
جیمین : دیگه دیره
ادمین : اره قشنگم باید زود تر میخوردی 😅😅🤣🤣🤣
رزا : ولش کنننننن
جیمین : تو خفه شو
جیمین دست ا/ت رو گرفت و اومدن سریع بیرون و اومد بزارنش تو ماشین که ا/ت مقاوت کرد که یهو...........
جیمین یه دونه محکم سیلی بهش زد خیلی خیلی محکم بود که جای دستش تا اخر مرگش همراهش بود همون موقع جای دستش کبود شد رو صورت سفید دختر
و پرتش کرد تو ماشین با سرعت 1000 رسیدن به عمارت جیمین ا/ت رو پرت کرد تو اتاق و رو ا/ت خیمه زد
( اسمات)
دختر هی داشت جیغ میزد و دست و پا میزد تا اینکه جیمین انقدر عصبی شد که دیگه حرکاتش دست خودش نبود
جفت دستش رو گرفت و رو گردن دختر گذاشت و فشار میداد
دختر بیشتر از قبل دست و پا میزد اما ایندفه بخاطر زنده بودنش بود
چند دیقه ای گذشت جیمین دستش رو از رو گردنش ورداشت اما متوجه یه چیز شده بود اینکه دیگه اون دختر پیشش نیست از نظر خودش،،،
عشقش، زندگیش،
دیگه پیشش نبود
رنگ دختر سفید شده بود اِین یه گچ شده بود اون لبای قرمزش دیگه کبود بود دیگه مزه توت فرنگی نمیداد دیگه وقتی جیمین به چشمای عشقش نگاه میکردم گرما درونش رو فرا نمیگرفت چون دیگه حتی به چشماش هم نگاه نمیکرد
لایک : 5
کامنت: ۸
۳.۸k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.