پارت ۳۸ (برادر خونده)
جمله اخرمو بلند سرش داد زدم که انگار کای ترسیدو اروم گفت معذرت میخوام سورا نفس عمیقی از سر حرص زیاد کشیدمو گفتم : متاسفم سرت داد زدم دست خودم نبود کای:اشکالی نداره مهم نیست من کار بدی کردم متاسفم _نه اشکالی نداره من بخشیدمت کای با لبخند گفت: ممنون ولی تو اینجا این وقت شب چیکار میکنی _دارم میرم خونه کای:عاها تنهایی نمی ترسی _نه بابا ترس چیه کای:مطمئنی دختر _اره بابا نصف راهو رفتم کای:اوکی _راستی تو چرا اینجایی کای:من از خوابگاه زدم بیرون هوا خوری _اووو خوب پس کای:اره ببینم میخوای باهات بیام تا خونت _نه نیازی نیست خودم میرم کای:مطمئنی _اره اره مشکلی نیست کای:ولی من میام تو الان از من ترسیدی معلوم نیست اگه یکی دیگه بیاد بترسونتت یا خدای نکرده بدزدنت چی نه نه این وقت شب خوب نیست تنها بری باهات میام دو دل بودم ولی راست میگفتا بهتره حرفشو قبول کنم _اوکی ولی تو مطمئنی میخوای با من بیای کای:اره بابا میام خوب نیست تنها بری _باشه بریم با کای تا راه خونه خیلی حرف زدم پسر باحالیه
از زبان هیونینگ کای: سورا دختر بامزه ایه خیلی کیوتو خوشگله از اینکه ترسوندمش پشیمونم کاربدی کردم ولی اون بخشید منو خیلی خوبه _راستی سورا تو با کی زندگی میکنی سورا:با مامانم ولی مامانم واقعیم نیست _عاها ینی مادر خوندته سورا: اوهوم _مامان بابای خودت چی کجان البته ببخشید که دارم اینو می پرسم سورا با لبخندی که انگار غم پشتشون باشه جواب داد:نه اشکالی نداره اونا تصادف کردن _متاسفم خیلی ببخشید سورا:مهم نیست با رسیدنمون جلوی یه در خونه سورا از حرکت ایستادو روبه من برگشت با لبخند گفت سورا:خوب اینجا خونه منه _عاا رسیدیم پس اینجاست خونت سورا:اوهوم ممنون که منو رسوندی _خواهش میکنم کاری نبود سورا:پس خداحافظ _خداحافظ راستی فردام میای سورا:اوهوم معلومه کارمه باید بیام _خیلی خوب پس برو خونت دیگه دیره سورا نزدیک در خونشون رفتو زنگ خونه رو زد منتظر موندم تا بره خونش و بعد از چند ثانیه در خونشون باز شدو سورا رفت خوب منم دیگه باید برم از اون مکان دور شدم به صفحه گوشیم نگاه کردم دیگه بایدبرگردم خوابگاه
از زبان سورا: مامان من که دیر نکردم ببین مامان :دیر کردی دختر خیلی دیر کردی کجا بودی _من جایی نبودم خونه سانی بودم ببخشید که دیر کردم مامان:مطمئن باشم اونجا بودی _اره مطمئن باش مامان گلی روی کاناپه نشستم مامان از اشپزخونه با یه بشقاب اومد کنارم نشستوبشقابو سمتم گرفتو گفت:بیا این میوه هارو بخور بشقابو از دستش گرفتمو ازش تشکر کردم تیکه های میوه رو خوردم خیلی گشنه وخسته بودم واقعن این میوه ها حالمو جا اوردن بعد از خوردن میوه ها از کاناپه بلند شدمو رفتم اتاقم بدون در اوردن لباسام روی تخت فرود اومدمو چشامو بستمو خوابیدم از زبان جونگ کوک: با صدای الارم گوشیم چشامو باز کردم عااا امروز کارامون زیاده باید بریم کمپانی واسه کامبک جدیدمون تمرین داریم از اتاق بیرون رفتم جین و جیمین تو اشپزخونه بودن
از زبان هیونینگ کای: سورا دختر بامزه ایه خیلی کیوتو خوشگله از اینکه ترسوندمش پشیمونم کاربدی کردم ولی اون بخشید منو خیلی خوبه _راستی سورا تو با کی زندگی میکنی سورا:با مامانم ولی مامانم واقعیم نیست _عاها ینی مادر خوندته سورا: اوهوم _مامان بابای خودت چی کجان البته ببخشید که دارم اینو می پرسم سورا با لبخندی که انگار غم پشتشون باشه جواب داد:نه اشکالی نداره اونا تصادف کردن _متاسفم خیلی ببخشید سورا:مهم نیست با رسیدنمون جلوی یه در خونه سورا از حرکت ایستادو روبه من برگشت با لبخند گفت سورا:خوب اینجا خونه منه _عاا رسیدیم پس اینجاست خونت سورا:اوهوم ممنون که منو رسوندی _خواهش میکنم کاری نبود سورا:پس خداحافظ _خداحافظ راستی فردام میای سورا:اوهوم معلومه کارمه باید بیام _خیلی خوب پس برو خونت دیگه دیره سورا نزدیک در خونشون رفتو زنگ خونه رو زد منتظر موندم تا بره خونش و بعد از چند ثانیه در خونشون باز شدو سورا رفت خوب منم دیگه باید برم از اون مکان دور شدم به صفحه گوشیم نگاه کردم دیگه بایدبرگردم خوابگاه
از زبان سورا: مامان من که دیر نکردم ببین مامان :دیر کردی دختر خیلی دیر کردی کجا بودی _من جایی نبودم خونه سانی بودم ببخشید که دیر کردم مامان:مطمئن باشم اونجا بودی _اره مطمئن باش مامان گلی روی کاناپه نشستم مامان از اشپزخونه با یه بشقاب اومد کنارم نشستوبشقابو سمتم گرفتو گفت:بیا این میوه هارو بخور بشقابو از دستش گرفتمو ازش تشکر کردم تیکه های میوه رو خوردم خیلی گشنه وخسته بودم واقعن این میوه ها حالمو جا اوردن بعد از خوردن میوه ها از کاناپه بلند شدمو رفتم اتاقم بدون در اوردن لباسام روی تخت فرود اومدمو چشامو بستمو خوابیدم از زبان جونگ کوک: با صدای الارم گوشیم چشامو باز کردم عااا امروز کارامون زیاده باید بریم کمپانی واسه کامبک جدیدمون تمرین داریم از اتاق بیرون رفتم جین و جیمین تو اشپزخونه بودن
۷۴.۹k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.