Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
رفتم تو حمام اروم شروع کردم به گریه کردن دلم برای دریا تنگ شده بود حاضر بودم برم زندان ولی اینو تحمل نکنم
(فردا)
(دریا)
صبح بلند شدم دیدم امیر نیست موهامو بستم دست صورتمو شستم،رفتم تو حیاط ک هوای خوبی بود صدای در امد ک دیدم کامیاره
کامیاز:سلام عشقم
تند تند میاد سمت دریا
دریا:سلام نفسم خبی(اروم)
کامیار:تو خبی
دریا:اره خوبم ولی تو چرا زیر چشم هات سیاه شده
کامیار: دیشب از دست دلسا ک کاری باهام نکنه رفتم تو حمام نتونستم اونجا بخوابم
دریا: بمیرم برات تا صبح اونجا بودی
کامیار: خدا نکنه کوکی من
امیر از بیرون امد و امد سمتون
دریا: سلام امیر
امیر: سلام عشقم(توجه کردین ک همش میخواد حرص کامیار دربیاره)
کامیار: بیا دریا جان برات خوراکی خریدم گفتم بخوری
تا اینو گفت امیر کیسه پلاستیک دستشو اورد جلوم
امیر: منم برات خوراکی خریدم
کامیار: بگیر دیگ
تا اینو کامیار گفت دلسا امد و لپ کامیار بوس کرد
دلسا: سلام صبح بخیر عشق من
کامیار: اه ولم کن(جای بوس رو پاک میکنه)
دلسا: برای من خوراکی خریدی قربونت برم(یک بار دیگ لپ کامیار رو بوس میکنه)
دلسا دست کامیار با زور گرفت و برد تو خونه
دریا: میبینی چیکار میکنه امیر
امیر: ولش کن بیا برات خوراکی خریدم
دریا:از کجا فهمیدی من خوراکی میخورم
امیر:راستش از تو گوگل نوشتم ک دخترا با چی چیزهایی حالشون خوب میشه گفت خوراکی
دریا:مرسی واقعا هم یکم خوشحالم کرد
از انگشت امیر گرفتم و کشوندمش تو خونه
دریا:صبحانه میخوری؟
امیر:نه نمخورم
دریا:منم نمخورم
به اشپزخونه رو نگاه کردم دیدم کامیار با سردی نشسته و دلسا داره براش لقمه میگیره و با زور تو دهنش میده
(بعدظهر)
نشسته بودیم امیر داشت کتاب میخوند منم داشتم بافتنی میبافتم ک صدای سر صدا دلسا و کامیار بلند شد
امیر: چیشده؟
دریا: نمدونم بیا بریم بیبینیم چیشده؟
لای در اتاقشون یکم باز بود دوتایتون یواشکی نگاه کردیم دیدم دلسا میخواست کامیار رو ببوسه ولی کامیار نمذاشت دلسا هم دست هایی کامیار رو بسته بود
کامیار: نکننننننن کمکککک کمکککککککک
دلسا:یک بوسسسس کامیار
امیر وارد اتاق شد
امیر: چخبرتونه خجالت بکشید صداتون کل محل رو ورداشته
همنجور دست هایی کامیار رو باز میکنه
امیر: دلسا وقتی نمخوادت چرا زور میکنی
تا اینو گفت دلسا یکی زد تو گوش امیر ک نفهمیدم چیشد پریدم رو دلسا....
رفتم تو حمام اروم شروع کردم به گریه کردن دلم برای دریا تنگ شده بود حاضر بودم برم زندان ولی اینو تحمل نکنم
(فردا)
(دریا)
صبح بلند شدم دیدم امیر نیست موهامو بستم دست صورتمو شستم،رفتم تو حیاط ک هوای خوبی بود صدای در امد ک دیدم کامیاره
کامیاز:سلام عشقم
تند تند میاد سمت دریا
دریا:سلام نفسم خبی(اروم)
کامیار:تو خبی
دریا:اره خوبم ولی تو چرا زیر چشم هات سیاه شده
کامیار: دیشب از دست دلسا ک کاری باهام نکنه رفتم تو حمام نتونستم اونجا بخوابم
دریا: بمیرم برات تا صبح اونجا بودی
کامیار: خدا نکنه کوکی من
امیر از بیرون امد و امد سمتون
دریا: سلام امیر
امیر: سلام عشقم(توجه کردین ک همش میخواد حرص کامیار دربیاره)
کامیار: بیا دریا جان برات خوراکی خریدم گفتم بخوری
تا اینو گفت امیر کیسه پلاستیک دستشو اورد جلوم
امیر: منم برات خوراکی خریدم
کامیار: بگیر دیگ
تا اینو کامیار گفت دلسا امد و لپ کامیار بوس کرد
دلسا: سلام صبح بخیر عشق من
کامیار: اه ولم کن(جای بوس رو پاک میکنه)
دلسا: برای من خوراکی خریدی قربونت برم(یک بار دیگ لپ کامیار رو بوس میکنه)
دلسا دست کامیار با زور گرفت و برد تو خونه
دریا: میبینی چیکار میکنه امیر
امیر: ولش کن بیا برات خوراکی خریدم
دریا:از کجا فهمیدی من خوراکی میخورم
امیر:راستش از تو گوگل نوشتم ک دخترا با چی چیزهایی حالشون خوب میشه گفت خوراکی
دریا:مرسی واقعا هم یکم خوشحالم کرد
از انگشت امیر گرفتم و کشوندمش تو خونه
دریا:صبحانه میخوری؟
امیر:نه نمخورم
دریا:منم نمخورم
به اشپزخونه رو نگاه کردم دیدم کامیار با سردی نشسته و دلسا داره براش لقمه میگیره و با زور تو دهنش میده
(بعدظهر)
نشسته بودیم امیر داشت کتاب میخوند منم داشتم بافتنی میبافتم ک صدای سر صدا دلسا و کامیار بلند شد
امیر: چیشده؟
دریا: نمدونم بیا بریم بیبینیم چیشده؟
لای در اتاقشون یکم باز بود دوتایتون یواشکی نگاه کردیم دیدم دلسا میخواست کامیار رو ببوسه ولی کامیار نمذاشت دلسا هم دست هایی کامیار رو بسته بود
کامیار: نکننننننن کمکککک کمکککککککک
دلسا:یک بوسسسس کامیار
امیر وارد اتاق شد
امیر: چخبرتونه خجالت بکشید صداتون کل محل رو ورداشته
همنجور دست هایی کامیار رو باز میکنه
امیر: دلسا وقتی نمخوادت چرا زور میکنی
تا اینو گفت دلسا یکی زد تو گوش امیر ک نفهمیدم چیشد پریدم رو دلسا....
۷.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.