گروگان عشق
گروگان عشق
پارت ۵۲
.
.
.
*کوک با یه کارت درو باز کرد( به پسرمون خلافکار از اب دراومد 😂 )سریع رفتیم داخل اتاق دیدم.. تهیونگ ماوی رو بغل کرده و خوابیدن باورم نمیشد کوک و جنا باهم خندیدن جیمین گفت چقدر زود اشتی کردن.. خنده و اروم.. کوک گفت هه این دوتا تا وقت گیر میارن یا همو میبوسن یا کنار هم میخوابن و یا اهم اهم😂..لبخند..گفتم بیاین بریم داشتیم میرفتیم دیدم ناره و مادر موندن گفتم بیاین دیگه چیزی نگفتن منو کوک و جنا بهم نگاه کردیم جنا اروم گفت فکر کنم دارم یه دودایی از بالا میبینم😂 ..خنده.. خندیدیم کوک گفت مادر ناره بیاین اونا بدون اینکه به ما نگاه کنن رفتن بیرون ما هم رفتیم بیرون
۳ ساعت بعد
از زبان راوی
هردوشون باهم بیدار شدن تهیونگ گفت ماوی.. خوابالود با یه چشم بسته.. ماوی گفت ها.. خوابالود.. تهیونگ گفت من گشنمه.. خوابالود.. ماوی گفت برو یه چیزی بردار بخور.. خوابالود.. تهیونگ گفت تو گشنت نیست.. خوابالود.. ماوی گفت چرا هرچی برداشتی برا منم بیار.. خوابالود.. تهیونگ گفت باشه.. خوابالود.. بلند شد یه ذره دستشو کشید روی موهاش و رفت بیرون هنوزم یه چشمش بسته بود رفت پایین یه ذره خوراکی برداشت از اشپزخونه اومد بیرون که مادر گفت کجا میری تهیونگ گفت اتاق مادر گفت کی هست داخل اتاق تهیونگ گفت انتظار داری کی باشه مادر گفت خب حالا که خالیه ناره.. تهیونگ نزاشت مادر حرفشو کامل بگه گفت من نگفتم خالیه.. منظورم این بود ماوی توی اتاقمه جایی باید باشه.یعنی پیش من مادر عصبی شد گفت اونوقت چرا تهیونگ گفت چون زنمه. هرجور بخوای حساب کنی. اون مال منه منم مال اون بعد رفت بالا داخل اتاق
$تهیونگ قشنگ مادر و ناره رو تخریب کرد منم داشتم خودم نگه میداشتم تا از خنده نترکم هرچند فقط من نبودم بقیه هم اینجوری بودن
-رفتم داخل اتاق به تاجی تخت تکیه داده بود منم نشستم به تاجی تخت تکیه دادم گفت من فیلم میزارم توهم خوراکی هارو باز کن گفتم باشه یه فیلم گذاشت
۱ ساعت بعد
+خیلی خوراکی خورده بودیم ساعت ۲ بود در زدن تهیونگ گفت بله کوک بود گفت بیاین ناهار منو تهیونگ به هم نگاه کردیم گفتم تو هم گشنت نیست گفت اره گفتم پس نریم گفت اوکی
-گفتم ما ناهار نمیخوریم یهو کوک از پشت در گفت یعنی چی بعد اومد داخل گفت پاشین بیاین بینم گفتم خب گشنمون نیس گفت مشکل خودتونه گفتم بابا مگه زوره گفت دو ساعت دیگه نیاین بگین گشنمونه ها گفتم نترس نمیگیم یه نگاه ضایع بهمون کرد گفت لوسا.. مسخره.. بعد رفت
۳ ساعت بعد
+حاضر شدم برم شرکت رفتم پایین که سونا گفت کجا گفتم شرکت گفت الان گفتم اره گفت عصره ها گفتم خب کوک گفت انقدر جواب کوتاه نده گفتم چی بگم خو سونا گفت باشه کی میای گفتم نمیدونم گفت یعنی چی گفتم چیه خب الان همتون گیر دادین به من گفت بله چون شما خیلی لجبازی گفتم چه ربطی داره گفت هرچی ولی. زود برگرد گفتم باشه رفتم بیرون
شب
+تا شب شرکت بودم خیلی کار داشتم شامم نخوردم یعنی کلا نه صبحونه خوردم نه ناهار نه شام فقط ظهر یه ذره خوراکی خوردم ولی توی شرکت هم چندتا ودکا خوردم رفتم خونه مست بودم و خیلی هم خسته درا باز شد
-داشتیم فیلم میدیدم که در باز شد همه به در نگاه کردیم ماوی بود معلوم بود خسته بود و مست بلند شدم سونا هم همینطور رفتم سمتش گفتم ماوی گفت ها گفتم خوبی گفت برو اونور گفتم خسته ای گفت اره خم شدم براید بغلش کردم گفت بزارم زمین حوصله دعوا ندارم گفتم کی خواست دعوا کنه بردمش اتاقم درازش دادم روی تخت کنارش دراز کشیدم بغلش کردم و اروم زدم پشتش تا بخوابه
صبح
از زبان راوی
ماوی نور خورشید که به صورتش میخورد بیدار شد برگشت تا نور به صورتش نخوره وقتی برگشت دید تهیونگ داره نگاهش میکنه تهیونگ گفت به سلام بانو.. لبخند..ماوی گفت سلام تهیونگ گفت خوب خوابیدی.. لبخند.. ماوی گفت اوهوم صدای در اومد تهیونگ گفت بله خدمتکار بود گفت جناب صبحانه حاضره تهیونگ گفت باشه بعد به ماوی نگاه کرد گفت پاشو بریم پایین بلند شدن صورتشونو شستن و رفتن پایین نشستن سر میز تهیونگ و ماوی کنار هم بودن صبحونه خوردن
$حوصلم سر رفته بود هرچند جیمین و ماوی هم مثل من بودن من دلم میخواد برم مسافرت ولی حالا که ماوی رو پیدا کردیم تهیونگ عمرا بدون ماوی جایی بیاد
گفتم اممم یه چی بگم جیمین و تهیونگ گفتن بگو گفتم من.. اوممم. ایممم تهیونگ گفت بگو دیه گفتم نمیشه بریم مسافرت جیمین گفت اره بریم بارب و جنا و بقیه هم تایید کردن ولی ماوی حواسش نبود سرش توی گوشی بود تهیونگ هم گفت بریم فقط..اشاره به ماوی.. گفتم ماوی چیزی نگفت گفتم ماوی هوی
پارت ۵۲
.
.
.
*کوک با یه کارت درو باز کرد( به پسرمون خلافکار از اب دراومد 😂 )سریع رفتیم داخل اتاق دیدم.. تهیونگ ماوی رو بغل کرده و خوابیدن باورم نمیشد کوک و جنا باهم خندیدن جیمین گفت چقدر زود اشتی کردن.. خنده و اروم.. کوک گفت هه این دوتا تا وقت گیر میارن یا همو میبوسن یا کنار هم میخوابن و یا اهم اهم😂..لبخند..گفتم بیاین بریم داشتیم میرفتیم دیدم ناره و مادر موندن گفتم بیاین دیگه چیزی نگفتن منو کوک و جنا بهم نگاه کردیم جنا اروم گفت فکر کنم دارم یه دودایی از بالا میبینم😂 ..خنده.. خندیدیم کوک گفت مادر ناره بیاین اونا بدون اینکه به ما نگاه کنن رفتن بیرون ما هم رفتیم بیرون
۳ ساعت بعد
از زبان راوی
هردوشون باهم بیدار شدن تهیونگ گفت ماوی.. خوابالود با یه چشم بسته.. ماوی گفت ها.. خوابالود.. تهیونگ گفت من گشنمه.. خوابالود.. ماوی گفت برو یه چیزی بردار بخور.. خوابالود.. تهیونگ گفت تو گشنت نیست.. خوابالود.. ماوی گفت چرا هرچی برداشتی برا منم بیار.. خوابالود.. تهیونگ گفت باشه.. خوابالود.. بلند شد یه ذره دستشو کشید روی موهاش و رفت بیرون هنوزم یه چشمش بسته بود رفت پایین یه ذره خوراکی برداشت از اشپزخونه اومد بیرون که مادر گفت کجا میری تهیونگ گفت اتاق مادر گفت کی هست داخل اتاق تهیونگ گفت انتظار داری کی باشه مادر گفت خب حالا که خالیه ناره.. تهیونگ نزاشت مادر حرفشو کامل بگه گفت من نگفتم خالیه.. منظورم این بود ماوی توی اتاقمه جایی باید باشه.یعنی پیش من مادر عصبی شد گفت اونوقت چرا تهیونگ گفت چون زنمه. هرجور بخوای حساب کنی. اون مال منه منم مال اون بعد رفت بالا داخل اتاق
$تهیونگ قشنگ مادر و ناره رو تخریب کرد منم داشتم خودم نگه میداشتم تا از خنده نترکم هرچند فقط من نبودم بقیه هم اینجوری بودن
-رفتم داخل اتاق به تاجی تخت تکیه داده بود منم نشستم به تاجی تخت تکیه دادم گفت من فیلم میزارم توهم خوراکی هارو باز کن گفتم باشه یه فیلم گذاشت
۱ ساعت بعد
+خیلی خوراکی خورده بودیم ساعت ۲ بود در زدن تهیونگ گفت بله کوک بود گفت بیاین ناهار منو تهیونگ به هم نگاه کردیم گفتم تو هم گشنت نیست گفت اره گفتم پس نریم گفت اوکی
-گفتم ما ناهار نمیخوریم یهو کوک از پشت در گفت یعنی چی بعد اومد داخل گفت پاشین بیاین بینم گفتم خب گشنمون نیس گفت مشکل خودتونه گفتم بابا مگه زوره گفت دو ساعت دیگه نیاین بگین گشنمونه ها گفتم نترس نمیگیم یه نگاه ضایع بهمون کرد گفت لوسا.. مسخره.. بعد رفت
۳ ساعت بعد
+حاضر شدم برم شرکت رفتم پایین که سونا گفت کجا گفتم شرکت گفت الان گفتم اره گفت عصره ها گفتم خب کوک گفت انقدر جواب کوتاه نده گفتم چی بگم خو سونا گفت باشه کی میای گفتم نمیدونم گفت یعنی چی گفتم چیه خب الان همتون گیر دادین به من گفت بله چون شما خیلی لجبازی گفتم چه ربطی داره گفت هرچی ولی. زود برگرد گفتم باشه رفتم بیرون
شب
+تا شب شرکت بودم خیلی کار داشتم شامم نخوردم یعنی کلا نه صبحونه خوردم نه ناهار نه شام فقط ظهر یه ذره خوراکی خوردم ولی توی شرکت هم چندتا ودکا خوردم رفتم خونه مست بودم و خیلی هم خسته درا باز شد
-داشتیم فیلم میدیدم که در باز شد همه به در نگاه کردیم ماوی بود معلوم بود خسته بود و مست بلند شدم سونا هم همینطور رفتم سمتش گفتم ماوی گفت ها گفتم خوبی گفت برو اونور گفتم خسته ای گفت اره خم شدم براید بغلش کردم گفت بزارم زمین حوصله دعوا ندارم گفتم کی خواست دعوا کنه بردمش اتاقم درازش دادم روی تخت کنارش دراز کشیدم بغلش کردم و اروم زدم پشتش تا بخوابه
صبح
از زبان راوی
ماوی نور خورشید که به صورتش میخورد بیدار شد برگشت تا نور به صورتش نخوره وقتی برگشت دید تهیونگ داره نگاهش میکنه تهیونگ گفت به سلام بانو.. لبخند..ماوی گفت سلام تهیونگ گفت خوب خوابیدی.. لبخند.. ماوی گفت اوهوم صدای در اومد تهیونگ گفت بله خدمتکار بود گفت جناب صبحانه حاضره تهیونگ گفت باشه بعد به ماوی نگاه کرد گفت پاشو بریم پایین بلند شدن صورتشونو شستن و رفتن پایین نشستن سر میز تهیونگ و ماوی کنار هم بودن صبحونه خوردن
$حوصلم سر رفته بود هرچند جیمین و ماوی هم مثل من بودن من دلم میخواد برم مسافرت ولی حالا که ماوی رو پیدا کردیم تهیونگ عمرا بدون ماوی جایی بیاد
گفتم اممم یه چی بگم جیمین و تهیونگ گفتن بگو گفتم من.. اوممم. ایممم تهیونگ گفت بگو دیه گفتم نمیشه بریم مسافرت جیمین گفت اره بریم بارب و جنا و بقیه هم تایید کردن ولی ماوی حواسش نبود سرش توی گوشی بود تهیونگ هم گفت بریم فقط..اشاره به ماوی.. گفتم ماوی چیزی نگفت گفتم ماوی هوی
۵.۷k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.