آسمان من و تو پارت ۱۰
که یهو یک درد خیلی بدی توی قلبم حس کردم
و دیگه هیچی نفهمیدم
جین ویو:
کنسرت اکسو داشت خیلی خوش می گذشت که یهو ته بیهوش شد ته رو گرفتم که حس کردم دستم خیس شد
دستم و که نگاه کردم دیدم داره خون میاد
و همه جیغ میزنن
جین: آمبولانس خبر کنینننن( با داد)
دو ساعت بعد
ته ویو:
چشمام و باز کردم
اعضا بالا سرم بودن و گریه میکردن
ته: چی شد؟!
جین: ته بیدار شدی؟؟!!
خدایا شکرت😭😭
ته: چی شده؟!
جین: تو
نامجون: تو تیر بهت خورد و بیهوش شدی و ما خیلی نگرانت شدیم
جیمین: ته یک خبر خوب ، ات اینجا دکتره و هروز میاد و بهت سر میزنه
ته: ات کیه؟!
جیمین: چی؟! ات و یادت نمیاد؟!
ته: جیمین تو باز شوخی های مسقره تو شروع کردی چند بار بگم من از هیچ دختری خوشم نمیاد اه ولم کنین میخوام سینگل باشم
جیمین: آهان آهان آره آره دارم شوخی میکنن ها ها ها ( خودشو میزنه به یک راه دیگه)
ات ویو:
امروز یک بیمار جدید اومده بود همون پسره که من و بوسید
جالبیش اینجاست که اونم مثل من فراموشی موقتی گرفته (من اسمشو نمیدونم پس بزراین توضیح بدم: یعنی تا یک مدتی فراموشی دارن و فقط بعضی هارو یادشون نیست و جالبیش اینجاست که خاطرات رو یادشون نمیره حتی اگه این فراموشی خیلی طول بکشه حتی ۱۰ سال ولی تموم میشه و فرد آگاه میشه بریم ادامه)
پس هیچی یادش نمیاد منم خودم و میزنم به گمراهی اوکی
امشب با سانا و رز میخواستیم بریم رستوران به خاطر همین سریع از بیمارستان زدم بیرون و رفتم خونه
ته ویو
اعضا رفتن چون فردا باید میرفتن مصاحبه ولی من نه منم راحت خوابیدم
صبح
ات ویو:
بیدار شدم رفتم دستشویی کارای مورد نظرم و کردم و ورزش و شروع کردم ۳۰ دقیقه بعد
بعد ورزش رفتم حموم و بعدش موهامو خوش کردن و واسه ی خودم آهنگ گزاشتم لباسامو پوشیدم و رفتم سمت بیمارستان
رفتم تو اتاق خودم و لباسامو پوشیدم که رفتم برنامه ی خودم و گرفتم
رفتم تمام بیمارامو چک کردم یکی شون مون
همون پسره
ته ویو:
صبح که شد بلند شدم با یک پرستار رفتم بیرون و یکم قدم زدم و رفتم داخل و شروع کردم صبحانه خوردن که یکی در زد
ات ویو:
رفتم داخل اتاق
نمیدونم چرا با دیدنش خوشحال شدم و میخواستم برم بغلش کنم ولی نه ات آروم باش چی میگ دختر
ات: سلام جناب کیم
ته: سلام
ات: خب خب سوالات امروز
۱۰ دقیقه بعد
سوالات و ازش پرسیدم و دستگاه هارو چک کردم خوبه وضعیتش فقط یکم تپش قلب داشت
ات: تپش قلب داری البته عادی هست چون که تیر نزدیک قلبت خورده خب اگه اینجوری پیش بره تا ۱ ماه دیگه مرخصی
ته: بله ممنون
ات: خب من میخوام برم کاری ندارین؟!
ته: اون دکتر
ات: بله؟!
ته: من یک سریع خاطره تو ذهنم هست که نمیدونم چی هستن ربطی داره به تیر که خوردم؟!
ات: مگه دکتر سان نگفت بهتون؟!
ته خیر
ات: خب ببین تو بعد تیری که خوردی دچار
خماری...
و دیگه هیچی نفهمیدم
جین ویو:
کنسرت اکسو داشت خیلی خوش می گذشت که یهو ته بیهوش شد ته رو گرفتم که حس کردم دستم خیس شد
دستم و که نگاه کردم دیدم داره خون میاد
و همه جیغ میزنن
جین: آمبولانس خبر کنینننن( با داد)
دو ساعت بعد
ته ویو:
چشمام و باز کردم
اعضا بالا سرم بودن و گریه میکردن
ته: چی شد؟!
جین: ته بیدار شدی؟؟!!
خدایا شکرت😭😭
ته: چی شده؟!
جین: تو
نامجون: تو تیر بهت خورد و بیهوش شدی و ما خیلی نگرانت شدیم
جیمین: ته یک خبر خوب ، ات اینجا دکتره و هروز میاد و بهت سر میزنه
ته: ات کیه؟!
جیمین: چی؟! ات و یادت نمیاد؟!
ته: جیمین تو باز شوخی های مسقره تو شروع کردی چند بار بگم من از هیچ دختری خوشم نمیاد اه ولم کنین میخوام سینگل باشم
جیمین: آهان آهان آره آره دارم شوخی میکنن ها ها ها ( خودشو میزنه به یک راه دیگه)
ات ویو:
امروز یک بیمار جدید اومده بود همون پسره که من و بوسید
جالبیش اینجاست که اونم مثل من فراموشی موقتی گرفته (من اسمشو نمیدونم پس بزراین توضیح بدم: یعنی تا یک مدتی فراموشی دارن و فقط بعضی هارو یادشون نیست و جالبیش اینجاست که خاطرات رو یادشون نمیره حتی اگه این فراموشی خیلی طول بکشه حتی ۱۰ سال ولی تموم میشه و فرد آگاه میشه بریم ادامه)
پس هیچی یادش نمیاد منم خودم و میزنم به گمراهی اوکی
امشب با سانا و رز میخواستیم بریم رستوران به خاطر همین سریع از بیمارستان زدم بیرون و رفتم خونه
ته ویو
اعضا رفتن چون فردا باید میرفتن مصاحبه ولی من نه منم راحت خوابیدم
صبح
ات ویو:
بیدار شدم رفتم دستشویی کارای مورد نظرم و کردم و ورزش و شروع کردم ۳۰ دقیقه بعد
بعد ورزش رفتم حموم و بعدش موهامو خوش کردن و واسه ی خودم آهنگ گزاشتم لباسامو پوشیدم و رفتم سمت بیمارستان
رفتم تو اتاق خودم و لباسامو پوشیدم که رفتم برنامه ی خودم و گرفتم
رفتم تمام بیمارامو چک کردم یکی شون مون
همون پسره
ته ویو:
صبح که شد بلند شدم با یک پرستار رفتم بیرون و یکم قدم زدم و رفتم داخل و شروع کردم صبحانه خوردن که یکی در زد
ات ویو:
رفتم داخل اتاق
نمیدونم چرا با دیدنش خوشحال شدم و میخواستم برم بغلش کنم ولی نه ات آروم باش چی میگ دختر
ات: سلام جناب کیم
ته: سلام
ات: خب خب سوالات امروز
۱۰ دقیقه بعد
سوالات و ازش پرسیدم و دستگاه هارو چک کردم خوبه وضعیتش فقط یکم تپش قلب داشت
ات: تپش قلب داری البته عادی هست چون که تیر نزدیک قلبت خورده خب اگه اینجوری پیش بره تا ۱ ماه دیگه مرخصی
ته: بله ممنون
ات: خب من میخوام برم کاری ندارین؟!
ته: اون دکتر
ات: بله؟!
ته: من یک سریع خاطره تو ذهنم هست که نمیدونم چی هستن ربطی داره به تیر که خوردم؟!
ات: مگه دکتر سان نگفت بهتون؟!
ته خیر
ات: خب ببین تو بعد تیری که خوردی دچار
خماری...
۷۵.۰k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.