یه دیوونه دنبالم کرده(part27)
+باشه نمیای من میام.
بلند شد اومد سمتم روی پله ها دستم رو گرفت و رفتیم سمت طبقه ی بالا...
_اقای زورگو داشتی ps بازی می کردی دیگه چرا اومدی؟!
+آخه آقای زورگو یه زن قهرو داره باید بغلش کنه تا قهر نکنه.(بغلش کرد)
_ور ور ور تموم شد؟
+خیلی تاثیر گذار بود.(با خنده)
_ولم کن(اخم می کنه)
+یادت رفته من رگ زدم به خاطرت!
_یادت رفت من تصادف کردم به خاطرت؟
_بی حسابیم!
+اوکی.
+ولی من ول کن نیستم.
_اه بیا بغلت کنم.
بغلش کردم که ذوق کرد، خیلی ساده بازی در می آوورد ولی یه روح وحشی داره که راحت یه آدم میکشه.
باهم دراز کشیدیم و خوابمون برد...
(فلش بک وقت فرار از خونه)
(سه روز بعد..)
رفتم اماده شدم، کوک رفته بود حموم، منم از فرصت استفاده کردم با رزی برم خرید، اون جلوی در وایستاده بود و داشت بوق می زد، رفتم داخل حیاط اومدم درو باز کنم که دیدم کوک توی تراس با حوله وایستاده و داره صدام می زنه.
+جایی می رید خانم جئون؟
_بلی دارم از دستت فرار می کنم.
بدو بدو بدون اینکه بهش توجه کنم رفتم سمت بیرون و سوار ماشین شدم.
✓سلام.
_گاز ور گاز ور.
✓چی؟
_میگم بدو گاز بده بریم!
✓آها اوکی!
رزی پاشو گذاشت رو گاز و روند، برگشتم دیدم دوتا سوناتا از حیاط اومد بیرون.
_خاک تو سرم دنبالمونن.
✓منو دست کم نگیر(سرعت رو بیشتر می کنه)
رزی با تمام سرعت می روند منم قلبم اومده بود تو دهنم، دیدم گوشیم زنگ خورد، جونگکوک بود، جواب دادم:
_سلام!
+سلام ای ایرانی، به کجا چنین شتابان؟! این بچه ای که تو شکمته چه گناهی کرده؟!
_میرم خرید، شما که بهم اجازه نمی دی!!!
+هنوزم نمی دم، زود بزن کنار تا عصبی نشدم.
_کی لباست رو پوشیدی؟؟؟
+ما اینیم دیگه...
_نگو که با حوله سوار ماشین شدی؟!
+امممم چه کنیم؟ ما به خاطر بعضی ها مجبوریم کار هایی رو که نمی خوایم رو انجام بدیم.
داشتم جرررر می خوردم، گفتم هر وقت رسیدیم به رزی بگم الان بر می داره می خنده حواسش پرت میشه میزنه به دیوار....
بلند شد اومد سمتم روی پله ها دستم رو گرفت و رفتیم سمت طبقه ی بالا...
_اقای زورگو داشتی ps بازی می کردی دیگه چرا اومدی؟!
+آخه آقای زورگو یه زن قهرو داره باید بغلش کنه تا قهر نکنه.(بغلش کرد)
_ور ور ور تموم شد؟
+خیلی تاثیر گذار بود.(با خنده)
_ولم کن(اخم می کنه)
+یادت رفته من رگ زدم به خاطرت!
_یادت رفت من تصادف کردم به خاطرت؟
_بی حسابیم!
+اوکی.
+ولی من ول کن نیستم.
_اه بیا بغلت کنم.
بغلش کردم که ذوق کرد، خیلی ساده بازی در می آوورد ولی یه روح وحشی داره که راحت یه آدم میکشه.
باهم دراز کشیدیم و خوابمون برد...
(فلش بک وقت فرار از خونه)
(سه روز بعد..)
رفتم اماده شدم، کوک رفته بود حموم، منم از فرصت استفاده کردم با رزی برم خرید، اون جلوی در وایستاده بود و داشت بوق می زد، رفتم داخل حیاط اومدم درو باز کنم که دیدم کوک توی تراس با حوله وایستاده و داره صدام می زنه.
+جایی می رید خانم جئون؟
_بلی دارم از دستت فرار می کنم.
بدو بدو بدون اینکه بهش توجه کنم رفتم سمت بیرون و سوار ماشین شدم.
✓سلام.
_گاز ور گاز ور.
✓چی؟
_میگم بدو گاز بده بریم!
✓آها اوکی!
رزی پاشو گذاشت رو گاز و روند، برگشتم دیدم دوتا سوناتا از حیاط اومد بیرون.
_خاک تو سرم دنبالمونن.
✓منو دست کم نگیر(سرعت رو بیشتر می کنه)
رزی با تمام سرعت می روند منم قلبم اومده بود تو دهنم، دیدم گوشیم زنگ خورد، جونگکوک بود، جواب دادم:
_سلام!
+سلام ای ایرانی، به کجا چنین شتابان؟! این بچه ای که تو شکمته چه گناهی کرده؟!
_میرم خرید، شما که بهم اجازه نمی دی!!!
+هنوزم نمی دم، زود بزن کنار تا عصبی نشدم.
_کی لباست رو پوشیدی؟؟؟
+ما اینیم دیگه...
_نگو که با حوله سوار ماشین شدی؟!
+امممم چه کنیم؟ ما به خاطر بعضی ها مجبوریم کار هایی رو که نمی خوایم رو انجام بدیم.
داشتم جرررر می خوردم، گفتم هر وقت رسیدیم به رزی بگم الان بر می داره می خنده حواسش پرت میشه میزنه به دیوار....
۸.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.