تک پارتی تهیونگ:وقتی فکر میکنه خیانت کردی!
ویو ا.ت
آی خدای من....سرم گیج میره!من کجام؟روی تخت نشستم....جای آشنایی نبود!...ینی من مردم؟ولی...ولی بچم چی؟اونم مرده؟....نه...نه....تهیونگ ازت متنفرم!.
.
.
*چشمای ا.ت تکون خورد....بلند شد و روی تخت نشست*
وای همش خواب بود؟عجب ولی خب، تهیونگ؟اون منو آورده خونه ولی خب چجوری پیدام کرد؟...
.
ت*هیونگ سمت ا.ت میاد و لیوان شکلات داغ رو میده دستش و یک بوسه روی پیشونی ا.ت میکاره...و روی صندلی میشینه!*
_گوش کن....من...راستیتش من حالم واقعا خوب نبود...این روزا خیلی بهم تو کمپانی سخت میگذره و از این طرف هم لونا چرت و پرت میگه گوشم پر شده بود و همه ی عصبانیت ها ی جا جمع شده بودند و یهو با تو بحثم شد و همش رو سر تو خالی شد...شرمندم....فقط امیدوارم ک من رو بابت حرفام ببخشی! و بزاری دوباره بابای بچت باشم!...
.
*زبون ا.ت خشک شده بود...نمیدونست چی بگه....راست میگفت! کمپانی خسخت میگیره، اما تهیونگ به بدترین شکل قلب ا.ت رو شکوند!!*
.
_ا.ت اجازه بده ازت با این هدیه کوچیک عدر خواهی کنم!
.
*تهیونگ رو ب روی ا.ت زانو زد و ی جعبه دراورد*
.
_اجازه میدی، دوباره بابای بچت باشم، قند عسلم؟"
.
*اشک تو چشمای ا.ت جمع شده بود، یک دفعه تهیونگ، رو بغل کرد و محکم تو بغل معشوقش گریه کرد...*
تهیونگا....هق!
.
_جان دل تهیونگا؟
*تهیونگ اشک های عشقش رو پاک کرد و گونه اش رو بوسید*
.
_چاگیا...عاشقتم!.
*ا.ت لبخندی زد و به تهیونگ نگاه کرد*
منم عاشقتم جذاب لعنتی!
*و بعد ی بوسه ی عمیق رو شروع کردن...*
.
.
(ی نکته تو این زمان ا.ت ۲ ماه بود ک بارداره!!)
.
.
**۸ ماه بعد**
.
تهیونگگ، کجایی؟دخترمون داره بی قراری میکنه!!
_قربون دخترم برم که بی قراری میکنه! بیا اینجا فرشته کوچولوی من!.
*تهیونگ، سوری دخترشون رو از دست ا.ت گرفت و گونش رو نوازش کرد...(دخترشون یک ماهه بود)
هی تهیونگااا!منم اینجاما:)
*تهیونگ خنده ای کرد و سوری که به خواب رفته بود رو داخل تخت گذاشت و موهای ا.ت رو نوازش کرد*
_میدونی که دلیل وجود دخترمون تویی قند عسلم!
*و بعد تهیونگ یک بوسه ی عمیق روی لب های ا.ت کاشت و بعد سالها با خوشی زندگی کردن*
.
.
پایان~
.
.
امیدوارمدوستداشتهباشید...>>
آی خدای من....سرم گیج میره!من کجام؟روی تخت نشستم....جای آشنایی نبود!...ینی من مردم؟ولی...ولی بچم چی؟اونم مرده؟....نه...نه....تهیونگ ازت متنفرم!.
.
.
*چشمای ا.ت تکون خورد....بلند شد و روی تخت نشست*
وای همش خواب بود؟عجب ولی خب، تهیونگ؟اون منو آورده خونه ولی خب چجوری پیدام کرد؟...
.
ت*هیونگ سمت ا.ت میاد و لیوان شکلات داغ رو میده دستش و یک بوسه روی پیشونی ا.ت میکاره...و روی صندلی میشینه!*
_گوش کن....من...راستیتش من حالم واقعا خوب نبود...این روزا خیلی بهم تو کمپانی سخت میگذره و از این طرف هم لونا چرت و پرت میگه گوشم پر شده بود و همه ی عصبانیت ها ی جا جمع شده بودند و یهو با تو بحثم شد و همش رو سر تو خالی شد...شرمندم....فقط امیدوارم ک من رو بابت حرفام ببخشی! و بزاری دوباره بابای بچت باشم!...
.
*زبون ا.ت خشک شده بود...نمیدونست چی بگه....راست میگفت! کمپانی خسخت میگیره، اما تهیونگ به بدترین شکل قلب ا.ت رو شکوند!!*
.
_ا.ت اجازه بده ازت با این هدیه کوچیک عدر خواهی کنم!
.
*تهیونگ رو ب روی ا.ت زانو زد و ی جعبه دراورد*
.
_اجازه میدی، دوباره بابای بچت باشم، قند عسلم؟"
.
*اشک تو چشمای ا.ت جمع شده بود، یک دفعه تهیونگ، رو بغل کرد و محکم تو بغل معشوقش گریه کرد...*
تهیونگا....هق!
.
_جان دل تهیونگا؟
*تهیونگ اشک های عشقش رو پاک کرد و گونه اش رو بوسید*
.
_چاگیا...عاشقتم!.
*ا.ت لبخندی زد و به تهیونگ نگاه کرد*
منم عاشقتم جذاب لعنتی!
*و بعد ی بوسه ی عمیق رو شروع کردن...*
.
.
(ی نکته تو این زمان ا.ت ۲ ماه بود ک بارداره!!)
.
.
**۸ ماه بعد**
.
تهیونگگ، کجایی؟دخترمون داره بی قراری میکنه!!
_قربون دخترم برم که بی قراری میکنه! بیا اینجا فرشته کوچولوی من!.
*تهیونگ، سوری دخترشون رو از دست ا.ت گرفت و گونش رو نوازش کرد...(دخترشون یک ماهه بود)
هی تهیونگااا!منم اینجاما:)
*تهیونگ خنده ای کرد و سوری که به خواب رفته بود رو داخل تخت گذاشت و موهای ا.ت رو نوازش کرد*
_میدونی که دلیل وجود دخترمون تویی قند عسلم!
*و بعد تهیونگ یک بوسه ی عمیق روی لب های ا.ت کاشت و بعد سالها با خوشی زندگی کردن*
.
.
پایان~
.
.
امیدوارمدوستداشتهباشید...>>
۱۳.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.