part7
-اههه نکنه چویا...
+اهه دازای به تو اصلا...
..... ـ... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند روز بعد :
بعد چند روز بلاخره تونستیم اون قدرت عجیب رو که باعث خسارات زیادی به مافیای بندر شده بود رو پیدا کنیم و خوب اصلا انتظار نداشتم که کارمون به همچین جنگ بزرگی کشیده بشه ولی خوب تموم شد از خوب تموم شد منظورم اونجاشه که چویا از بیحالی که بعد مبارزه داشت اوفتاد تو بغل من و من آوردمش
خوب انتظار نداشته باشین اون بعد فهمیدن اینکه من تا اینجا اوردمش ساکت بشینه اخه اون پسر اصلا دوست نداره از کسی کمک بگیره
خوب حالا بریم به اون روزی که چویا بعد چند ساعت به هوش اومد
به عنوان یه همکار نمی تونستم تنها بزارمش و کنتر تختش بودم
تکون ارومی خورد و چشماش رو باز کرد یه لبخند بهش زدم و گفتم
_بیدار شدی ؟! قراره نیست که همه کار هارو من بکنم که یکم از قدرتت استفاده کردی زود غش کردی ! نچ نچ اصلا برای یه پادشاه خوب نیست
اخماش رو کشید تو هم و گفت
+ اههه دازای بهتره صدای رو مخت رو بِبُری چون روحم رو عذاب میده تازه میفهمم چرا رل نداری لعنتی هر کس سر صبح با صدای تو بلند شه روزش خراب میشه
دهنم بسته شد یعنی انقدر صدام بده ؟! اههه تاحالا کسی بهم نگفته بود
_ تو چقدر ناسپاسی اینه جواب مراقبت کردنام اول که تو بغلم غش کردی بعدش هم اومدی اینجا گرفتی خوابیدی خوب منم خستم و نیاز به استراحت دارم
+خوب تو هم میخوابیدی مگه جلوت رو گرفتن
_ عاحح چون یه کله هویجی گرفته چند ساعته تو تخت من خواب هفت پادشاه رو میبینه و منم مجبورم تا بیدار بشه بشینم نگاش کنم پس نمی....
+ وایسا وایسا ببیینم تخت تو ؟ اینجا اتاق توعه؟!
_بله جناب اتاق منه
+ اههه اینجا اتاق دیگه ای نبود ؟! اه اه چه سلیقه گوهی تپ انتخاب دکور داری
_ اولا که هر چقدر گفتم نیار تورو اینجا قبول نکردن چون فک میکردن تپ اتاق من راحت تری دوما چشه اتاق به این خوبی ؟
خوب من قرار نبود بگم که چقدر اسرار کردم تا بیارنش تو اتاق من
+ اشکال نداره وظیفه ات بود که از همکارت مراقبت کنی و چش نیس همش سیاهه اه اه
_ مگه اتاق تو چجوریه ؟
+من تم کلاسیک رو بیشتر میپسندم
_اهه بابا جوری گفتی منم فککردم الان چه اتاقی داری
+ باز ازتابوت تو بهتره
بعدش از جاش بلند شد
+ من دیگه میرم بچه ها منتظر منن، ببینم اون رییست بچه ها رو ازاد کرد ؟!
_بله خیالت راحت آزادشون کرد
سری تکون داد و بدون تشکر و زره ای توجه از اتاق بیرون رفت
و منم قرار نبود بزارم تنها بره چون نمیدونستم قراره چه ریکشنی به برگشتنش نشون بدن
بعد خارج شدن چویا رفتم به دفتر رئیس
بعد گرفتن اجازه ورود وارد شدم
&خوش اومدی دازای
_ ممنون
&خوب چه کاری ازم بر میاد
_یکم نیرو میخواستم
& برای چه کاری
_میخوام برم دنبال چویا
+اهه دازای به تو اصلا...
..... ـ... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند روز بعد :
بعد چند روز بلاخره تونستیم اون قدرت عجیب رو که باعث خسارات زیادی به مافیای بندر شده بود رو پیدا کنیم و خوب اصلا انتظار نداشتم که کارمون به همچین جنگ بزرگی کشیده بشه ولی خوب تموم شد از خوب تموم شد منظورم اونجاشه که چویا از بیحالی که بعد مبارزه داشت اوفتاد تو بغل من و من آوردمش
خوب انتظار نداشته باشین اون بعد فهمیدن اینکه من تا اینجا اوردمش ساکت بشینه اخه اون پسر اصلا دوست نداره از کسی کمک بگیره
خوب حالا بریم به اون روزی که چویا بعد چند ساعت به هوش اومد
به عنوان یه همکار نمی تونستم تنها بزارمش و کنتر تختش بودم
تکون ارومی خورد و چشماش رو باز کرد یه لبخند بهش زدم و گفتم
_بیدار شدی ؟! قراره نیست که همه کار هارو من بکنم که یکم از قدرتت استفاده کردی زود غش کردی ! نچ نچ اصلا برای یه پادشاه خوب نیست
اخماش رو کشید تو هم و گفت
+ اههه دازای بهتره صدای رو مخت رو بِبُری چون روحم رو عذاب میده تازه میفهمم چرا رل نداری لعنتی هر کس سر صبح با صدای تو بلند شه روزش خراب میشه
دهنم بسته شد یعنی انقدر صدام بده ؟! اههه تاحالا کسی بهم نگفته بود
_ تو چقدر ناسپاسی اینه جواب مراقبت کردنام اول که تو بغلم غش کردی بعدش هم اومدی اینجا گرفتی خوابیدی خوب منم خستم و نیاز به استراحت دارم
+خوب تو هم میخوابیدی مگه جلوت رو گرفتن
_ عاحح چون یه کله هویجی گرفته چند ساعته تو تخت من خواب هفت پادشاه رو میبینه و منم مجبورم تا بیدار بشه بشینم نگاش کنم پس نمی....
+ وایسا وایسا ببیینم تخت تو ؟ اینجا اتاق توعه؟!
_بله جناب اتاق منه
+ اههه اینجا اتاق دیگه ای نبود ؟! اه اه چه سلیقه گوهی تپ انتخاب دکور داری
_ اولا که هر چقدر گفتم نیار تورو اینجا قبول نکردن چون فک میکردن تپ اتاق من راحت تری دوما چشه اتاق به این خوبی ؟
خوب من قرار نبود بگم که چقدر اسرار کردم تا بیارنش تو اتاق من
+ اشکال نداره وظیفه ات بود که از همکارت مراقبت کنی و چش نیس همش سیاهه اه اه
_ مگه اتاق تو چجوریه ؟
+من تم کلاسیک رو بیشتر میپسندم
_اهه بابا جوری گفتی منم فککردم الان چه اتاقی داری
+ باز ازتابوت تو بهتره
بعدش از جاش بلند شد
+ من دیگه میرم بچه ها منتظر منن، ببینم اون رییست بچه ها رو ازاد کرد ؟!
_بله خیالت راحت آزادشون کرد
سری تکون داد و بدون تشکر و زره ای توجه از اتاق بیرون رفت
و منم قرار نبود بزارم تنها بره چون نمیدونستم قراره چه ریکشنی به برگشتنش نشون بدن
بعد خارج شدن چویا رفتم به دفتر رئیس
بعد گرفتن اجازه ورود وارد شدم
&خوش اومدی دازای
_ ممنون
&خوب چه کاری ازم بر میاد
_یکم نیرو میخواستم
& برای چه کاری
_میخوام برم دنبال چویا
۴.۲k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.