فیک shadow of death🐢🕸فصل دوم پارت²¹
جیمین « خودمون توسط افراد دموک شناسایی شدیم برای همین نمیتونیم به صورت مستقیم وارد عمل بشیم
لونا « مشغول خوردن شام بودیم که یهو یاد یونینگ افتادم اینقدر غرق برنامه های باند و گند زدن هام بودم که کلا اون طفل معصوم رو فراموش کردم با دستمال روبه روم دهنم رو تمیز کردم بلند شدم خواستم برم که جیهوپ جلومو گرفت
جیهوپ « کجا دختر چیزی نخوردی؟
لونا « خیر سرم یه بچه دارم کلا اون بیچاره رو فراموش کردم... بعدا میخورم... منتظر جواب نمودم و با سرعت رفتم اتاق یونینگ و دیدم آجوما داره باهاش میکنه... لبخندی زدم و گفتم « شرمنده آجوما این مدت خیلی زحمت کشیدی یونینگ رو بده من...
آجوما « این چه حرفیه خانم شازده اینقدر شیرینن که ادم رو خسته نمیکنن
لونا « تعظیمی کردم و بعد از رفتن آجوما نشستم کنار یونینگ و دست کوچولوش رو گرفتم... با دیدن من خندید و برام دست و پا تکون داد بغلش کردم... مامانو ببخش پسر قشنگم...
جیمین « با حرف لونا دستی به موهام زدم و آهی کشیدم راست میگفت دوتامون اینقدر درگیر بود که این بچه یادمون رفت...
تهیونگ « مهم اینه که آجوما پیششه و حواسش بهش هست وقتی عامل های خطر رو از بین بردیم راحت پیش بچتون باشید...
جیمین « خیلی خب باشه...
راوی « تا نیمه های شب جیمین و بقیه درگیر کار های عملیات فردا بودن و طبق گفته جیمین دموک دقیقا چند ساعت بعد از شام قرار ملاقات گذاشت توی این مدت لونا پیش یونینگ بود... بعد از تمام شدن جلسه بقیه رفتن اتاق هاشون و جیمین رفت پیش لونا و یونینگ ..
جیمین « وقتی وارد اتاق شدم دیدم یونینگ خوابیده و لونا هم خوابش برده... لبخندی زدم و لونا رو اروم بلند کردم و بردمش توی اتاقش.. گذاشتمش روی تخت و موهاشو نوازش کردم ... مطمئن باش همه کسایی که جون شما رو تهدید میکنن نابود میکنم لونا... بهت قول میدم... کنار لونا دراز کشیدم و اونقدر خسته بودم که خیلی زود خوابم برد
فردا //
لونا « صبح با برخورد نور خورشید به چشمام بیدار شدم... قلتی زدم و با چهره کیوت و غرق در خواب جیمین مواجح شدم.... لبخندی زدم و دستم رو توی موهای نرم و ابریشمی جیمین فرو بردم... دماغش رو بوسیدم و خواستم برگردم سرجام که دستم کشیده شد و اوفتاده توی بغل جیمین... یا عععععع تو بیدارییی؟؟؟
جیمین « بیبی گرل خنگ و کیوتم... به نظرت رئیس یه باند خفن مافیایی سطح هوشیاریش چقدره؟
لونا « اگه تو باشی صده
جیمین « اوهوم پس حتی توی خوابم حواسم به عشقم هست
لونا « هققققق سارانگهههههه جیمینااااااااا
جیهوپ « سه ساعت از بیدار شدن همگی جز لونا و جیمین میگذشت ... رفتم دنبالشون تا بیدارشون کنم
لونا « مشغول خوردن شام بودیم که یهو یاد یونینگ افتادم اینقدر غرق برنامه های باند و گند زدن هام بودم که کلا اون طفل معصوم رو فراموش کردم با دستمال روبه روم دهنم رو تمیز کردم بلند شدم خواستم برم که جیهوپ جلومو گرفت
جیهوپ « کجا دختر چیزی نخوردی؟
لونا « خیر سرم یه بچه دارم کلا اون بیچاره رو فراموش کردم... بعدا میخورم... منتظر جواب نمودم و با سرعت رفتم اتاق یونینگ و دیدم آجوما داره باهاش میکنه... لبخندی زدم و گفتم « شرمنده آجوما این مدت خیلی زحمت کشیدی یونینگ رو بده من...
آجوما « این چه حرفیه خانم شازده اینقدر شیرینن که ادم رو خسته نمیکنن
لونا « تعظیمی کردم و بعد از رفتن آجوما نشستم کنار یونینگ و دست کوچولوش رو گرفتم... با دیدن من خندید و برام دست و پا تکون داد بغلش کردم... مامانو ببخش پسر قشنگم...
جیمین « با حرف لونا دستی به موهام زدم و آهی کشیدم راست میگفت دوتامون اینقدر درگیر بود که این بچه یادمون رفت...
تهیونگ « مهم اینه که آجوما پیششه و حواسش بهش هست وقتی عامل های خطر رو از بین بردیم راحت پیش بچتون باشید...
جیمین « خیلی خب باشه...
راوی « تا نیمه های شب جیمین و بقیه درگیر کار های عملیات فردا بودن و طبق گفته جیمین دموک دقیقا چند ساعت بعد از شام قرار ملاقات گذاشت توی این مدت لونا پیش یونینگ بود... بعد از تمام شدن جلسه بقیه رفتن اتاق هاشون و جیمین رفت پیش لونا و یونینگ ..
جیمین « وقتی وارد اتاق شدم دیدم یونینگ خوابیده و لونا هم خوابش برده... لبخندی زدم و لونا رو اروم بلند کردم و بردمش توی اتاقش.. گذاشتمش روی تخت و موهاشو نوازش کردم ... مطمئن باش همه کسایی که جون شما رو تهدید میکنن نابود میکنم لونا... بهت قول میدم... کنار لونا دراز کشیدم و اونقدر خسته بودم که خیلی زود خوابم برد
فردا //
لونا « صبح با برخورد نور خورشید به چشمام بیدار شدم... قلتی زدم و با چهره کیوت و غرق در خواب جیمین مواجح شدم.... لبخندی زدم و دستم رو توی موهای نرم و ابریشمی جیمین فرو بردم... دماغش رو بوسیدم و خواستم برگردم سرجام که دستم کشیده شد و اوفتاده توی بغل جیمین... یا عععععع تو بیدارییی؟؟؟
جیمین « بیبی گرل خنگ و کیوتم... به نظرت رئیس یه باند خفن مافیایی سطح هوشیاریش چقدره؟
لونا « اگه تو باشی صده
جیمین « اوهوم پس حتی توی خوابم حواسم به عشقم هست
لونا « هققققق سارانگهههههه جیمینااااااااا
جیهوپ « سه ساعت از بیدار شدن همگی جز لونا و جیمین میگذشت ... رفتم دنبالشون تا بیدارشون کنم
۷۷.۱k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.