روزی روزگاری عشق ... part 39 ... فصل 2
اون شب برای همه ی اون ها تاریک تر از بقیه ی شب ها بود
شبی عذاب آور و دردناک
دختر کوچولو زود تر از همه بیدار شد اول رفت سراغ پدر بزرگش بعد از بیدار کردن اون از پله ها با دو پایین رفت
اروم به کاناپه نزدیک شد و اون مردو دید که خیلی آروم مثل بچه ها خوابیده
دلش میخواست بغلش کنه
اما تصمیم گرفت از اون دوری کنه
این دفعه به جای پله با آسانسور بالا رفت
بعد از در زدن وارد شد
لونا : شلام مامانی
جانگ می : اومم
لونا : مامان ... مامانییی ... آمانی ... مای مادر ... * داره اروم تکونش میده
جانگ می : بله ؟ ... چیشده ؟ * خواب آلود
لونا : من بابابژلگو بیدال کلدم ... اما هنوژ نه اومده پایین
جانگ می : باشه پاشو بریم پایین * خواب آلود
با صحنه ی جلوش چشماش درشت شده و کلا خواب از سرش پریده بود
اگه اون الان اینجا خوابیده معنیه اینو میده که همه چیزو فهمیده
یعنی قراره اون و لونا رو قبول کنه ؟
تمام فکراشو پس زد
جانگ می : اون از کی تا الان اینجاس ؟
لونا : دیشب
جانگ می : اها
لونا: من میلم بابابژلگم بیالم
جانگ می : باشه
بعد از رفتن دخترش اروم اروم سمتش رفت
ناخودآگاه دستش موهای ابریشمی اونو لمس کرد
با هر نگاهی که بهش میکرد ضربان قلبش میرفت بالا
خودشم نفهمید کی چشماش اشکی شد
به خودش لعنتی فرستاد چطور میتونست خودشو از این چیزا محروم کنه
آنقدر غرق نگاه کردن فرشتش بود که نفهمید کی اشکش روی مونه ی اون فرود اومده
افتادن اشک روی گونش مساوی بود با باز کردن چشماش
جانگ می : اوه بیدار شدی... ببخشید ... نمیخواستم بیدارت کنم
تهیونگ : نه اشکال نداره ... مهم نیس
جانگ می : تا بری یه آبی به صورتت بزنی یه چیزی درست میکنم تا بخوریم
تهیونگ : من شبو اینجا نموندم که بعدش چیزی بخورم ... موندم تا صحبت کنم
جانگ می : خب با شکم خالی که نمیشه حرف زد
تهیونگ : هوم
...
شبی عذاب آور و دردناک
دختر کوچولو زود تر از همه بیدار شد اول رفت سراغ پدر بزرگش بعد از بیدار کردن اون از پله ها با دو پایین رفت
اروم به کاناپه نزدیک شد و اون مردو دید که خیلی آروم مثل بچه ها خوابیده
دلش میخواست بغلش کنه
اما تصمیم گرفت از اون دوری کنه
این دفعه به جای پله با آسانسور بالا رفت
بعد از در زدن وارد شد
لونا : شلام مامانی
جانگ می : اومم
لونا : مامان ... مامانییی ... آمانی ... مای مادر ... * داره اروم تکونش میده
جانگ می : بله ؟ ... چیشده ؟ * خواب آلود
لونا : من بابابژلگو بیدال کلدم ... اما هنوژ نه اومده پایین
جانگ می : باشه پاشو بریم پایین * خواب آلود
با صحنه ی جلوش چشماش درشت شده و کلا خواب از سرش پریده بود
اگه اون الان اینجا خوابیده معنیه اینو میده که همه چیزو فهمیده
یعنی قراره اون و لونا رو قبول کنه ؟
تمام فکراشو پس زد
جانگ می : اون از کی تا الان اینجاس ؟
لونا : دیشب
جانگ می : اها
لونا: من میلم بابابژلگم بیالم
جانگ می : باشه
بعد از رفتن دخترش اروم اروم سمتش رفت
ناخودآگاه دستش موهای ابریشمی اونو لمس کرد
با هر نگاهی که بهش میکرد ضربان قلبش میرفت بالا
خودشم نفهمید کی چشماش اشکی شد
به خودش لعنتی فرستاد چطور میتونست خودشو از این چیزا محروم کنه
آنقدر غرق نگاه کردن فرشتش بود که نفهمید کی اشکش روی مونه ی اون فرود اومده
افتادن اشک روی گونش مساوی بود با باز کردن چشماش
جانگ می : اوه بیدار شدی... ببخشید ... نمیخواستم بیدارت کنم
تهیونگ : نه اشکال نداره ... مهم نیس
جانگ می : تا بری یه آبی به صورتت بزنی یه چیزی درست میکنم تا بخوریم
تهیونگ : من شبو اینجا نموندم که بعدش چیزی بخورم ... موندم تا صحبت کنم
جانگ می : خب با شکم خالی که نمیشه حرف زد
تهیونگ : هوم
...
۶.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.